سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

مورخ بیگانه ‌ستیز

استاد ناصر نجمی (1297- 1382ش) تاریخ‌پژوه و از روزنامه‌نگاران مخالف حکومت پهلوی و طرفدار نهضت ملّی ایران است. پدرش حاج مرتضی نجم‌آبادی از مالکان روستای نجم‌آباد از توابع استان البرز و پدرِ مادرش از افسران سرشناس ژاندارمری کلنل محمّدتقی پسیان (م1300ش) بود. استاد نجمی درباره خاستگاه خود می‌نویسد: «ما را ابتداً نجم‌آبادی می‌گفتند، چون علاوه بر تهران و سنگلج که خانه‌های ریز و درشتی داشتیم، در نجم‌آباد ساوجبلاغ هم ملک مزروعی و باغاتی دارا بودیم. بعدها نام نجم‌آبادی به نجمی تبدیل شد.» استاد مصطفی نجمی (م1376ش) آهنگ‌ساز و نقّاش مکتب کلاسیک کمال‌الملکی، برادرِ او است.

پس از گذراندن تحصیلات اوّلیه، در رشته‌های معقول و منقول (الهیات) و تاریخ، لیسانس گرفت. از شانزده سالگی و به هنگام تحصیل در دبیرستان البرز تهران، نویسندگی را با نگارش طنزی در مجله «توفیق» آغاز کرد. به جهت علاقه به تاریخ ایران و جهان، در هجده سالگی کتابی درباره «ژرژ کلمانسو» نخست‌وزیر فرانسه به هنگام جنگ جهانی اوّل را ترجمه کرد و در پی آن پس از حمله متّفقین (روس و انگلیس) به ایران، کتاب «دانتون، بزرگترین قهرمان انقلاب کبیر فرانسه» را ترجمه کرد که به وسیله بنگاه انتشاراتی معرفت به چاپ رسید  .

نجمی درباره فعالیّت های سیاسی و مسلّحانه‌اش در واقعه اشغال ایران به هنگام جنگ جهانی دوّم (1318- 1324ش) می‎‎گوید: «آغاز جنگ جهانی دوّم و حمله سربازان انگلیسی و شوروی، ضربه سختی بر پیکر جامعه ایرانی وارد آورد و در میان قشرهای مردم عکس‌العمل‌های سخت پدید آورد. نان که قوت لایموت و خوراک اصلی مردم ما است کمیاب شد و همه چیز از شن و خاک ارّه گرفته تا اشیای دیگر در نان پیدا می‌شد به جز ماده اصلی آن که آرد بود. قحطی تدریجاً چهره کریه و وحشتناک خویش را به مردم ما نشان می‌داد... در همان اوایلی که هنوز تهران در زیر چکمه سربازان روس و انگلیس ناله سر می‌داد و احزاب هنوز به ایجاد سازمانهای خود نپرداخته بودند. من به اتفاق تنی چند از یاران جدّی و مصمّم که غالباً در سال‌های پیش، اوقات خود را در شکارگاه‌ها می‌گذراندیم و کم و بیش تفنگ‌هایی داشتیم که مخصوص شکار حیوانات بود، تحت تأثیر جوّ نگران کننده و جریحه‌دار شده احساساتمان، اقدام به تشکیل یک گروه مبارز نهضت زیرزمینی کردیم... آن روز (سوّم شهریور 1320) مشاهده آن سربازان [ایرانی] تیره‌روز، از دیدگان خیلی از جوانان، اشک غم و اندوه سرازیر کرد. سِرشک گرمی که بر گونه‌های تبدار ما فرو می‌ریخت، التهاب و تلاطمی در دلهایمان به تموّج درآورد، به طوری که من وقتی وارد خانه شدم و ماجرا را به پدرم گفتم، او به من و برادرانم گفت: تفنگ‌های خود را بردارید و خود را به کوهها بزنید، از سربازان متجاوز روس و انگلیس هر چه می‌توانید بکشید و بعد در کوه‌ها مخفی شوید. این افکار و احساسات غیورانه پدر هشتاد ساله ما بود که ما را بر آن داشت که به جای پیشنهاد ایشان، راه‌حل دیگری را تعقیب کنیم و آن هم تشکیل گروه مسلّح زیر زمینی، علیه نیروهای بیگانه بود.»

او از یاران دکتر محمّد مصدق نخست‌وزیر ملّی و مخالف حکومت پهلوی بود. در سال 1320ش با پدیدار شدن آزادی نسبی، به فعّالیت روزنامه‌نگاری در نشریات کیهان و اطلاعات پرداخت. هماهنگ با روشنگری‌های روزنامه «مرد امروز» و سپس «باختر روز» به مدیریت دکتر سیّد حسین فاطمی (م1333ش) وزیر امور خارجه دولت مصدق، به عنوان یک روزنامه‌نگار نقش فعّالی در ملّی شدن صنعت نفت ایران ایفا کرد. در دی 1320ش به همراه گروهی از نیروهای ملّی، حزب مهین‌پرستان را بنیاد نهاد. در سال 1323ش از ائتلاف این حزب و احزاب استقلال، پیکار و آزادیخواهان، حزب میهن تشکیل شد. پس از ملّی شدن صنعت نفت به عنوان مدیر اداره انتشارات و روابط عمومی شرکت ملّی نفت ایران و مدیر روزنامه «خبرهای روز» در شهر آبادان مشغول به کار شد و تا روزی که این شهر و دیگر مناطق نفت‌خیز جنوب به جهت تهدیدهای نظامی انگلستان تخلیه نشده بود، به فعّالیتش ادامه داد.

او درباره ارتباطش با نهضت ملّی ایران می‌گوید: «من در تمام دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق، دوش به دوش او حرکت کردم و در نهضت ملّی شدن نفت در کنارش بودم. برای اوّلین بار دکتر مصدق را به میدان بهارستان آوردم و در دفتر روزنامه، میکروفون گذاشتم تا برای جمعیّت حاضر در بهارستان سخنرانی بکند. در همان روز شهید فاطمی و دکتر [کریم] سنجابی (م1374ش) و دکتر [سیّد علی] شایگان (م1360ش) هم حضور داشتند و از من خواستند فرصتی در اختیار آنان بگذارم تا صحبت کنند. می‌خواهم بگویم که من در خیلی از موارد، شاهد زنده رویدادها و حوادث تاریخ معاصر ایران بوده‌ام و به طور مستند در کتاب از سید ضیاء تا بازرگان این مسائل را نوشته‌ام.»

دکتر مصدق در 17آبان 1327ش پس از دریافت یکی از آثار ناصر نجمی، خطاب به او می‌نویسد: «قربانت شوم؛ موقعی که عزم رفتن دِه [احمدآباد] دارم کتاب مرحمتی رسید و از اهدای آن به خودم که هیچگونه شایسته و لیاقت آن را ندارم متشکرم. آن را با خود می‌برم و از مطالعه آن مستفیض خواهم شد و از خدای متعال مسألت می‌نمایم که شما جوانان حساس وطن‌پرست را به خدمت میهن کامیاب و موفق بدارد. درد بسیار است و طبیب نیست، باشد که از بین شما کسی بتواند کشتی بلا دیده ما را به ساحل نجات رساند. بیش از این مصدّع نمی‌شوم و بقیه تشکّرات قلبی و صمیمی خود را موکول به مراجعت به شهر و زمان تشرّف محوّل می‌نمایم و در خاتمه سلامت وجود محترم را خواهانم.»

وقتی مصدق از سال 1335ش با تصمیم حکومت پهلوی محکوم به اقامت اجباری در روستای احمدآباد می‌شود، در آن سالها نجمی تلاش کرد که از طریق روستای نظرآباد کوچک به احمدآباد برود و با مصدق دیدار کند. او در این باره می‌نویسد: «نگارنده ‌که‌ همواره ‌خاطرات غرورانگیز این انسان مبارز ‌والا را در قلب خود زنده‌ نگاه‌ داشته ‌بودم سعى زیادى به‌کار بردم که‌در آن دقایق و لحظات آخر، از مصدق دیدار کنم ولى این موهبت دست نداد تا آنکه ‌با خود اندیشیدم اگر به ‌دِه‌نظرآباد [کوچک] که‌در نزدیکی قریه‌احمدآباد قرار دارد و متعلّق به‌یکى از بستگانم [است] بروم شاید او را حین گردش در مزارع و کشتزارهاى احمدآباد ببینم. به‌ همین قصد و نیّت به‌آنجا رفتم. یکى دو روز ماندم و چشم به ‌صحرا و افق نزدیک دوختم اما از وى خبرى نبود تا روزى که‌گردشکنان به‌ کنار نهرى رسیدم که‌حدّ فاصل میان نظرآباد [کوچک] و احمدآباد بود. آنجا مردى روستایى چوب به دست را دیدم که‌ از این نهر بازدید می‌کند. از هویتش و کارش پرسیدم گفت پاکار دکتر مصدق هستم. این سخن او بارقه‌اى بود که ‌براى لحظه‌اى قلبم را روشن ساخت. گفتم دکتر کجاست و چه‌ می‌کند؟ آیا دیگر براى هواخورى و گردش به ‌این طرف نمی‌آید؟ گفت: کمى کسالت دارد و استراحت می‌کند. از وى خواستم که‌کارت مرا به ‌ایشان برساند و قبول نمود. فوراً کارتى از جیب درآورده ‌و روى آن چند سطر که ‌حکایت از ارادت و وفادارى همیشگى من می‌کرد و دعاى خیر مرا براى سلامتى ایشان به همراه‌ داشت، نگاشتم. با خوشحالى پذیرفت و کارت را گرفت و رفت. آن وقت برخلاف انتظار یکى دو ساعت بعد که ‌در خانه‌اى در نظرآباد [کوچک] نشسته ‌بودم خبر آمدن پاکار دکتر مصدق را به‌ من دادند. فوراً به ‌نزدش رفتم و از علّت آمدنش پرسیدم. دست در جیب کت خود کرد و کارتى از آن بیرون آورده ‌به ‌من داد؛ کارت مصدق بود با کلماتى مهرآمیز و شوق‌انگیز? با تشکّر فراوان پیغام شفاهى فرستاده‌ مصدق این بود که‌ اگر وضع مزاجی‌اش اجازه‌ می‌داد براى دیدن بنده‌گردشکنان به‌آن حدود می‌آمد و متأسف بود که ‌توانایى این کار را ندارد. این کارت جوابیه ‌براى صدمین بار از نزاکت و ادب و انسانیت و بزرگوارى مصدق حکایتها داشت که ‌من و دوستانم بارها آن را آزموده‌ بودیم. البته ‌در روزهاى عادى و اکنون این قهرمان در بند‌ شده‌ علیرغم کسالت مزاج بیمارى، خود را مقیّد و پای‌بند آن اصول عالیه‌ می‌دید. بله، ‌این آخرین ارتباط و مراوده‌ من با مخدوم مهربانم آن انسان متعالى و بزرگوار بود تا آنگاه‌که‌ خبر درگذشتش را شنیدم و همه ‌در سوگ و ماتم شدیم. خبرى که ‌فقط دو سه ‌سطر از صفحات روزنامه‌آن هم صفحات وسط را اشغال می‌کرد که‌خود نشان‌دهنده این معنى بود که ‌محمّدرضا پهلوى حتّى از پیکر بی‌جان او بیم و هراس و وحشت داشت.»

نجمی از سال 1324ش در اداره کل تبلیغات و رادیو به عنوان رئیس اداره اخبار رادیو مشغول به کار شد و مدّت شش سال از رادیو تهران برنامه «یادی از گذشته» را نوشته و اجرا کرد. آخرین فعالیّت اجرایی او، مدیرکل روابط عمومی وزارت کشور در سال 1357ش بود. او در 10خرداد 1382ش درگذشت. ‏

‏ شمار آثار نجمی را نود عنوان کتاب نوشته‌اند: ببر فرانسه، ژرژ کلمانسو نخست‌وزیر فرانسه در زمان جنگ اوّل بین‌الملل (ترجمه و نگارش)؛ دانتون، بزرگترین قهرمان انقلاب کبیر فرانسه (ترجمه)؛ یعقوب لیث، شیرمرد سیستان؛ دارالخلافه طهران؛ طهران عهد ناصری؛ چهره امیر (کاوشی در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در دوره امیرکبیر)؛ دولتهای ایران از سوّم اسفند 1219تا انقلاب اسلامی سال 1357؛ از سیّد ضیا تا بازرگان؛ ایران قدیم و طهران قدیم؛ سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت؛ امواج خون‌آلود (ترجمه)؛ کمال‌الملک؛ حوادث تاریخی ایران از سوّم شهریور1320تا 28مرداد 1332 (خاطرات سیاسی نویسنده)؛ وزیران مقتول از جعفر برمکی تا دکتر حسین فاطمی؛ مولانا (جلال‌الدین رومی)؛ واسموس آلمانی در میان دلاوران تنگستانی و قشقایی؛ قهرمانان ناکام ایران از ابومسلم خراسانی تا کلنل محمّدتقی پسیان؛ فاتح هرات؛ عباس‌میرزا نایب‌السلطنه و جنگهای ایران با روسیه تزاری؛ سلحشوران شمشیر شکسته؛ شعله جاویدان؛ انقلاب کبیر فرانسه؛ قیام بابک خرمدین؛ نهضت سرخ عَلم‌های مازندران؛ آریوبرزن، آخرین سردار هخامنشی مدافع دلاور تخت جمشید؛ جلال‌الدین خوارزمشاه؛ با دکتر مصدق و دکتر فاطمی؛ سرزمین جاوید؛ بازیگران عصر محمّدرضا شاهی؛ پاسداران ایران‌زمین؛ چهره‌های درخشان عصر قاجار؛ تهران در گذرگاه زمان؛ خواجه مخوف (آقامحمّد خان قاجار)؛ ترکان خاتون ملکه خونریز خوارزم؛ نادرشاه افشار؛ لطفعلی خان زند؛ سورنا، بزرگترین سردار اشکانی؛ مصدق بر مسند قدرت؛ تاریخ استعمار انگلیس در ایران؛ خورشید دیلمان؛ فرمانروای خوفناک؛ داستانهای تاریخی حماسه‌سازان ایران؛ وثوق‌الدوله و قرارداد ننگین 1919؛ یادداشت‌های محرمانه ادوارد براون؛ مازیار؛ ایران میان توفان؛ مدرس؛ مبارز بزرگ: مصدق؛ طهران در یک قرن پیش؛ فرمانروای الموت (حسن صباح)؛ ملکخاتون شیرزن دیالمه.

منابع: محمّد ترکمان، نامه‌های دکتر مصدق، ج 1، ص 101؛ ناصر نجمی، با مصدق و دکتر فاطمی، ص 145؛ حسین عسکری، دشتی به وسعت تاریخ، ص 312؛ ماهنامه تصویر ساوجبلاغ، ش 35، ص 8؛ کیهان فرهنگی، ش 201، ص 51؛ محسن مدیر شانه‌چی، فرهنگ احزاب و جمعیت‌های سیاسی ایران، ص 97؛ روزنامه ایران، ش 2272، ص 32.

- نشر نخست این مقاله در: حسین عسکری، «استاد ناصر نجمی؛ مورخ بیگانه‌ ستیز»، روزنامه اطلاعات، سال 92، ش 26845، ضمیمه فرهنگی، ش 330، چهارشنبه 26 مهر 1396، ص 7.


مقاله فوق در وب سایت روزنامه اطلاعات


درباره استاد مصطفی نجمی برادر استاد ناصر نجمی


نوشته شده در  سه شنبه 96/7/25ساعت  7:27 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز -1
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز - 2
پاسخ البرزپژوهانه به بی ادبی علیرضا پناهیان به ساحت پیامبر (ص)
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج -1
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 2
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 3
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]