سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

شهید شاه آبادی در فشند

حجت الاسلام والمسلمین شیخ مهدی شاه آبادی (1309 - 1363ش) از روحانیون مخالف حکومت پهلوی بود که در سال های 48 - 1347ش مدّتی را در روستای فشند از توابع شهرستان ساوجبلاغ گذراند. آغاز مبارزات دینی، سیاسی و اجتماعی او را می توان از زمان نهضت ملّی ایران جست و جو کرد. در سال 1332ش چند روز پس از کودتای 28 مرداد، در تهران دستگیر و زندانی شد. در بین سال های 1352 تا 1354ش سه بار دستگیر و مورد شکنجه ساواک قرار گرفت و در نهایت در زمستان 1355ش به بانه کردستان تبعید شد. در اوایل سال 1356ش پس از شش ماه تبعید، به تهران بازگشت. در خرداد 1357ش در پی دستگیری یک گروه انقلابی و ارتباط آنان با شاه آبادی، او برای چهارمین بار دستگیر و زندانی شد. شهید شاه آبادی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با پیشنهاد جامعه روحانیّت مبارز تهران و حزب جمهوری اسلامی در انتخابات دوره های اوّل و دوّم به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافت. با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران چند باره به عنوان رزمنده به جبهه رفت و در 6 اردیبهشت 1363 در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید. امام خمینی به مناسبت شهادت او، پیام تسلیتی را صادر کرد.

سعید شاه آبادی فرزند ارشد شهید شاه آبادی درباره فعالیّت های دینی و سیاسی او در منطقه ساوجبلاغ می گوید: «از روستاهای دیگری که ایشان در آنجا فعّال بودند... روستای فشند در اطراف کرج بود. از مشکلات، این که در برخی از این روستاها با مشکل تهیّه مواد غذایی مواجه شدیم و نمی توانستیم نان تهیّه کنیم. در روستا مردم برای خودشان نان تهیّه می کردند و هیچ کس حاضر نبود به تازه واردی که به روستا وارد می شود نان بدهد. پدرم نیز می رفتند از روستاهای اطراف نان تهیّه می کردند یا از تهران نان می آوردند. دارم داستان سال های 48 - 1347ش را عرض می کنم، شاید هم کمی عقب تر. الان به ذهنم می آید سال 1346ش بود که ابوی ما می رفتند از روستای دیگری در شش کیلومتری روستای محل اقامت ما نان می آوردند. یادم است که دایی من بعد از تعطیلات آخر هفته می خواست برگردد تهران سرکارش. پدرم از او خواست بماند و فردا به اتفاق بروند و نانی را که دو روز قبل، در روستایی دورتر که شش کیلومتر با ما فاصله داشت سفارش داده بود، بگیرند و بیاورند و دایی ام به همین خاطر آنجا ماند. فردا که این راه را با هم پیاده رفتند، متوجّه شدند که آن آقا، از سه روز پیش که پدرم سفارش نان را داده بود، به این خاطر که هیچ پولی نپرداخته بودیم، هیچ نانی برای ما نپخته بود!»

فرزند شهید شاه آبادی درباره اثرگذاری پدرش بر اهالی روستای فشند می گوید: «ما در یک منطقه و فضایی بودیم که نیروهای ارتش طاغوتی آن زمان، نیروهای ساواک و دیگران (1) تبلیغاتی کرده بودند که وقتی یک روحانی با چنین ذهنیتی به این محل آمده بود، نمی توانست به راحتی مایحتاج خود را تهیّه کند ولی مردم همین روستا، با هنر ایشان بعد از دو ماه اقامت، شیفته مرحوم والد ما شده بودند. وقتی می خواستیم بیاییم بیرون، اهالی با گریه از ما بدرقه می کردند.» او درباره روش های جذب اهالی فشند به مسجد و فعالیّت های مذهبی می گوید: «یادم است در همان یک ماه اوّل که ابوی سراغ مسجد محل را گرفتند، درش بسته بود. بالاخره و با زحمات، بعد از دو روز سختی، در مسجد را باز کردیم، دیدیم که مسجد را خاک گرفته، کف آن پر از دست انداز است و قسمتی که می خواهیم نماز بخوانیم و احتیاط هم می کنیم، آن قدر صاف و مسطّح نیست که بتوان به عنوان مصلّی از آن استفاده کرد. ایشان مقیّد به حضور در مسجد بودند. من و ابوی مدّتی به تنهایی می رفتیم و من تنها مأموم شان بودم. وقتی در آن مسجد نماز می خواندند، فقط من یک نفر اقتدا می کردم و کس دیگری نمی آمد اقتدا بکند و ایشان باز می گشتند به منزل و نمازشان را احتیاطاً به خاطر ناهموار بودن مسجد اعاده می کردند. در آن مدّت، جوان های محل می ایستادند و ما را در راه تماشا می کردند. ولی هیچ کس با ما به مسجد نمی آمد. یادم است یک شب که ابوی از مسجد آمدند، رفتند سراغ یک بنده خدایی از بچّه های محل که به عنوان پهلوان و کشتی گیر در بعضی از مسابقات هم شرکت کرده بود، به او گفتند: نمی آیی مسجد پیش ما تا با هم برنامه بگذاریم؟ بعد به مادرم سفارش کردند که غذایی  بپزند. از غذاهای حاضری کُتلت و گاهی اوقات آش. چندین شب، ایشان به اتّفاق من و جوان های محل به خصوص در شب های مهتابی به کوه پیمایی می رفتیم. همین افراد کم کم به نیروهای علاقه مند روحانیّت که پس از انقلاب هم با آنها حشر و نشر داشتند تبدیل شدند. روحیه جوان گرایی مرحوم پدرم خیلی جالب بود و معمولاً اکتفا نمی کردند که فقط افراد مسّن محلّی و روستایی را جذب بکنند و بسنده کنند به گفتن احکام شرعی و نیروی زیادی را به جذب جوان ها اختصاص می دادند.»

هادی فشندی از جمله جوانان مبارز روستای فشند است. او دانشجوی دانشسرای فنّی بابل بود که براساس گزارش ساواک در اوّل تیر 1356 به مناسبت درگذشت مشکوک دکتر علی شریعتی، به همراه دوستانش در زنگ تفریح شعارهایی را علیه حکومت پهلوی سر داده اند. آنان همچنین اعلامیه ای را در تابلو اعلانات دانشسرا نصب کرده بودند. در بخشی از آن اعلامیه آمده است: «گزارش رسیده از تهران حاکی است دکتر علی شریعتی در لندن توسط رژیم سیاه... ترور شده است... خیال نکنید آنهایی که در راه حق شهید شدند مُرده اند بلکه زنده اند و در پیش خداوند روزی می خورند... درگذشت دکتر شریعتی جامعه شناس معروف اسلام که توسط رژیم سیاه ترور شده به همه تسلیت می گوییم.»

 _____________________

1. از جمله این افراد اهل روستای فشند می توان به تیمسار سرلشکر کیهان خدیو دادستان ارتش پهلوی و سرهنگ خلبان داریوش خیرخواه اشاره کرد. محاکمه و بازجویی از آیت الله سیّد ابوالقاسم کاشانی (م1340ش) درباره قتل سپهبد حاج‌علی رزم‌آرا نخست وزیر، سیّد مجتبی نواب صفوی رهبر جمعیّت فداییان اسلام، محمّدعلی عمویی (متولّد 1307ش) عضو سازمان نظامی حزب توده ایران، دکتر مظفر بقایی کرمانی (م1366ش) بنیانگذار حزب زحمت‌کشان ملّت ایران و شیخ عباسعلی اسلامی (م1364ش) مؤسس جامعه تعلیمات اسلامی در کارنامه تیمسار خدیو ثبت شده است. خلبان خیرخواه هم در سال 1360ش همزمان با ریاست جمهوری سیّد ابوالحسن بنی صدر از کشور گریخت. او هواپیمای ربوده شده را به مصر انتقال داد و از آن کشور تقاضای پناهندگی سیاسی کرد. در نهایت به آمریکا رفت و هم اکنون در آن کشور برای یک شرکت خصوصی کار می کند.

- منبع: حسین عسکری، بیداری دشت کهن: تاریخ انقلاب اسلامی در ساوجبلاغ و نظرآباد، تهران: انتشارات سوره مهر، 1397، ص 261.


نوشته شده در  یکشنبه 97/11/14ساعت  5:56 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست مطالب وبلاگ البرز پژوهی
کتاب «تاریخ هشتگرد» منتشر شد
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود پنج کتاب از حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]
 
<