خانه ام آتش گرفتست ، آتشي جانسوز.......
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را تارشان با پود........
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود.............
وز ميان خنده هايم تلخ ، و خروش گريه ام ناشاد
از درون خسته ي سوزان مي کنم فرياد
اي فرياد ، اي فرياد ، اي فرياد..........
واي بر من ، واي بر من......
خانه ام آتش گرفتست آتشي بي رنگ
همچنان مي سوزد اين آتش
نقش هايي را که من بستم به خون دل...
بر سر و چشمِ در و ديوار......
در شب رسواي بي ساحل......
سوزد و سوزد غنچه هايي را که پروردم به دشواري
غنچه هايي را که پروردم در دهان گنگ اين گلدان.......
روزهاي سخت بيماري........ روزهاي سخت بيماري......
همچنان مي سوزد اين آتش........
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان......
وانچه دارد منظر و ايوان........
من به دستاني پر از تاول
اين طرف را مي کنم خاموش
زان دگر سو شعله بر خيزد به گردش دود.........
تا سحرگاهان که مي داند؟
که بود من شود نابود...... که بود من شود نابود.......
من به هر سو مي دوم گريان........
از اين بيداد مي کنم فرياد ، اي فرياد ، اي فرياد
خفته اند اين مهربان همسايگتانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر .........
واي ، واي .............
واي آيا هيچ سر بر ميکنند از خاک؟
مهربان همسايگانم از پي امداد؟مهربان همسايگانم از پي امداد؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد ....
مي کنم فرياد ، اي فرياد....... اي فرياد.......
همه با هم مصيبت عظيم آذربايجان را به سوگ مي نشينيم.