سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

اشاره: مقاله زیر نوشته «سید احمد سجادی» در فصلنامه ضد فلسفه و عرفان «نورالصادق» چاپ اصفهان (ش 25 و 26) به مدیریت «شیخ علی صافی اصفهانی» است. نویسنده درصدد اثبات آن است که آیت الله شیخ محمدتقی بَرَغانی مشهور به شهید ثالث از مشاهیر شهرستان ساوجبلاغ واقع در استان البرز در جبهه اهل تفکیک (ضد فلسفه و عرفان) قرار دارد. سجادی در آغاز مقاله اش نوشته است: «مقاله حاضر که سابقاً گزیده مختصری از آن در جلد 12 دایره المعارف تشیع، ذیل «فلسفه» به چاپ رسیده، درصدد ارایه فهرست و نموداری اجمالی از تاریخچه مخالفت و انتقاد عالمانه بزرگان مکتب شیعه، از فلسفه و فلاسفه و اوهام و خیالات و پندارهای بی اساس فلسفیان است.»

وب سایت فصلنامه تفکیکی نورالصادق در معرفی خود نوشته است: «در راستای نشر معارف حقه قرآن و عترت و تبیین عرفان واقعی که از وحی گرفته شده و جداسازی آن از عرفان های کاذب و مبارزه با انحرافات دینی و اعتقادی از قبیل وهابیت، تصوف و نقد مبانی فلاسفه و عرفای التقاطی و سایر فرق باطله ای که از نورالصادق قرآن و عترت جدا شده اند با قلبی آکنده از نور صادق پا به عرصه فضای مجازی گذاشته است. نورالصادق با انتقاد از تفکرات انحرافی فلاسفه و عرفای التقاطی و به چالش کشیدن اصول و مبانی باطل آنها که برخاسته از مکتب انحرافی صوفیه است با استناد به منابع اصلی اهل تصوف تقابل و تباین کلی این تفکرات را با معارف راستین قرآن و عترت به اثبات می رساند...»

بازنشر این مقاله در «وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی» به منزله تایید همه ادعاهای آن نیست از جمله تهمت بابیگری به شیخ محمّدعلی برغانی مشهور به ملاعلی برغانی (م 1269ق) برادرِ شهید ثالث. آثار برجای مانده از ملاعلی نشان می ­دهد که وی مشربی عرفانی و اخلاقی داشته و در عقاید نیز راهی میان شیخیه و متشرّعه را برگزیده بود. ملا حسین قلی همدانی مشهورترین شاگرد وی در عرفان و اخلاق است. برخی نویسندگان همانند میرزا محمّد تنکابنی نویسنده کتاب «قصص ­العلما» بدون ارایه دلیل و شاید با خَلط میان شیخیه و بابیه، شیخ محمّدعلی برغانی را «بابی» معرفی کرده­ اند. این در حالی است که وصیت ­نامه وی که در سال 1264ق نوشته شده به طور کامل منطبق با اعتقادات و احکام فقهی مذهب تشیّع است. او ضمن برشمردن اسامی چهارده معصوم علیهم­ السلام و تاکید بر حقانیت ایشان، در آغاز وصیت ­نامه نوشته است: «اولاً بدانند که وصیت می ­کنم آنچه را که آل ­محمّد صلی ­الله علیه­و آله فرمود که به آن وصیت نمایم، پس می ­گویم...» البته بنده، شیخ محمّدعلی برغانی را بیشتر یک عالم شیعه اخباری می دانم تا شیخی مسلک؛ چون او با شاگردی نزد میرزا محمّد اخباری در شهر کاظمین، همانند دیگر عالمان اخباری، حجیّت عقل را در تمیز دادن قواعد احکام شریعت قبول نداشت و اجتهاد را بدعت در دین می ­دانست. او در کتاب خود لسان العارفین (چاپ شده به سال 1306ق در بمبئی) پس از استناد به حدیث ثقلین می ­گوید که علمِ قرآن نزد آل­ محمّد است و مردم برای هدایت، جز تمسّک به اخبار آل­ محمّد (ص) راه دیگری ندارند. وی سپس اختلافات مشائیون و اشراقیون را دلیل بر عدم لزومِ اعتماد بر آنها می ­داند. دوست فرهیخته ­ام علی اکبر صفری پژوهشگر موسسه کتابشناسی شیعه در نقد برخی سخنان سست میرزا محمّد تنکابنی در کتاب های کرامات العلما و قصص العلما، مقاله ­ای با عنوان نگاهی به کرامت الاولیا و تصحیح آن در مجله آیینه پژوهش به چاپ رسانده و اتفاقاً ادعای ناروای بابی بودن شیخ محمّدعلی برغانی را هم نقد کرده است

* * * * *

شهید ثالث از مخالفان و منتقدان فلسفه در شیعه 

شهید ثالث، ملا محمد تقی بَرَغانی قزوینی (م1263ق)، که توسط بابیّه و پیروان شیخ احمد احسائی ـ رهبر فرقه شیخیّه ـ به نحو فجیعی به قتل رسید و شهید ثالث لقب گرفت... (قصص العلماء، 66) مرحوم میرزا محمد تنکابنی (م1302ق) ـ که خود از شاگردان طراز اول شهید ثالث رحمة الله علیه بود، چنین نقل می ‏کند: «...و از جمله بدایع و وقایع، واقعه ‏ی تکفیر شیخ احمد اَحسائی (بنیان‏گذار سه فرقه ‏ی شخیّه، بابیّه و بهائیّه ـ که فلسفه و تصوف را کاملاً به هم آمیخت) است. و اول کسی که او را تکفیر کرد، جناب شهید ثالث بود... و شیخ احمد، مُرتاض بود و زیاد ـ در بدو امر ـ ریاضت می ‏کشید. و کُندُر، زیاد می ‏خورد؛ بدین سبب حافظه ‏اش زیاد بود و تألیفات بسیار داشت؛ مانند: «شرح زیارت جامعه ‏کبیره» (که شرحی فلسفی و صوفیانه است)، «اَجوِبَةُ المَسائل»، «شرح عَرشیّه ‏ی ملاصدرا» و «شرح مَشاعر ملاصدرا» و... چون شیخ احمد ادعا می ‏نمود که من در هر علم آگاهی دارم، شخصی از او سؤال کرد که: شما در کیمیا اطلاع دارید یا نه؟ شیخ گفت: بلی!... آن شخص گفت:... چرا کیمیا عمل نمی ‏کنید و قُروض خود را ادا نمی ‏نمائید؟! شیخ گفت: من علم کیمیا دارم اما عمل آن را ندارم!! سائل گفت که: چگونه (چنین) می ‏شود؟!... شیخ گفت که: در این استبعادی نیست! چه، من علم طیُّ الارض را دارم که به این نحو است ـ پس خود را جمع کرد و به یک دفعه باز نمود!! ـ گفت که: طیّ الارض نیز به همین قسم است ، اما عمل آن را ندارم!... مجملاً، شیخ احمد در بسیاری از مواضع تألیفات خود، خصوصاً شرح زیارت جامعه  کبیره می ‏گوید:

سَمعت عن الصادق (علیه السلام) مُشافَهَةً!!... و مرادش این است که در بیداری از معصوم (علیهم السلام) شنیدم!! (سپس میرزا محمد تنکابنی به ردّ این ادعاها پرداخته و در صفحات بعد چنین می ‏گوید: «...ارباب کشف و شهود را با یکدیگر در اعتقادات و احکام عقلیّه و شرعیّه، خلاف و شقاق و اختلاف است؛ پس بعضی از ارباب (کشف و) مکاشفه، وجود را اصل می ‏دانند و بعضی ماهیّت را اصل دانسته و بعضی به وحدت ‏وجود رفته ‏اند و برخی بر خلاف آن. و بعضی از باب مکاشفه، سنّی هستد و بعضی شیعه... وایضاً غالباً، بلکه یکسر، به جهت ریاضت، بدن و قوای ایشان در حَیّز تحلیل و ضعف و انثلام (= از هم پاشیدن) است؛ از این جهت، خیالات واهی سُست می ‏نمایند... و شیخ احمد، جمع میان قواعد شرع و فلسفه نمود و معقول را ـ به اعتقاد خود ـ با منقول مطابق ساخت؛ لهذا، محل طعن و تکفیر شد؛ چه، در اکثر قواعد (فلسفیّه)، تطبیق آن (قواعد) با ظواهر شرعیّه (از قرآن و روایات معتبره) امکان ندارد...

پس شیخ احمد (پس از ورود به قزوین) به بازدید علمای قزوین می ‏رفت... روزی به بازدید شهید ثالث، حاج ملا محمد تقی رحمت الله علیه رفتند. پس از طیّ تعارفات مرسومه، شهید از شیخ سؤال کرد که: (آیا) در معاد، مذهب (فکری و اعتقادی) شما و ملاصدرا یکی است؟ شیخ گفت: چنین نیست و مذهب من، ورای مذهب ملاصدرا است. شهید به برادر کوچکش، حاج ملاعلی (که بعدها از مریدان سید علی محمد باب شد) گفت: برو در کتابخانه ‏ من و «شواهد ربوبیّه ملاصدرا» در فلان موضع است، آن را بیاور. حاج ملا علی، چون از تلامذه‏ شیخ احمد بود، مُساهله و مُسامحه... نمود شهید ثالث به شیخ گفت:... لیکن شما (خودتان) بگویید که مذهب شما در معاد چیست؟ شیخ گفت که: من معاد را جسم هَوَر قَلیائی (مأخوذ از واژه ‏مرکبّ عبری یهودیان: هَبَل ـ به معنی بخار ـ و قَرنَئیم ـ به معنی درخشش ـ مُصاحب، 3315) می ‏دانم (یعنی معتقد بوده ـ هم‏چون ملاصدرا در شواهد رُبوبیّه و سبزواری در منظومه ‏اش ـ که جسم خاکی ـ آن ‏طور که در قرآن کریم می ‏فرماید ـ زنده نخواهد شد، بلکه ـ بر خلاف گفته ‏ی قرآن ـ جسم مثالی (پریسپری = Preesprit) واسطه ‏ی جسم و روح، که روح در آن آمده و ظاهر می ‏شود. به آن شبح نیز گویند)، پس از مرگ و در قیامت ظاهر خواهد شد) و آن (اکنون) در همین بدن عنصری (خاکی) است، مانند شیشه در سنگ!!

شهید رحمت الله علیه فرمود که: بدن هَوَر قلیائی غیر بدن عنصری است و ضروری دین اسلام است که در روز قیامت همین بدن عنصری عود می ‏کند (چنان ‏که در داستان مُرغان و ابراهیم ـ بقره:260 و ده ‏ها آیه ‏ی دیگر قرآن کریم به آن تصریح شده)، نه بدن هَوَر قلیائی!! شیخ (جهت توجیه خطای خود) گفت که: مراد من، همین بدن (خاکی) است!! بالجمله، هنگامه ‏ی مناظره در میان ایشان گرم شد. پس یکی از تلامذه ‏ی شیخ، که از اهل ترکستان بود، با شهید در مقام مجادله بر آمد... شهید رحمت الله علیه سکوت می ‏نمود. پس از آنجا برخاستند و... وِفاق مبدّل به شِقاق (= جدایی) شد. در آن روز، شیخ (احمد احسائی) چون به مسجد ـ برای نماز جماعت ـ رفت، از علماء کسی به همراه او نرفت و در مسجدش حضور بهم نرسانیدند... همهمه ‏ی تکفیر شیخ در قزوین شیوع یافت... حاکم شهر ـ شاهزاده رکن الدوله علینقی میرزا ـ به جهت رفع بدنامی خود ـ که در قزوین چنین هنگامه شده و البته خوشایند پادشاه نخواهد بود ـ خواست که شقاق را به وفاق مبدّل سازد.

پس علما را در شبی از شبها ضیافت نمود و شهید رحمت الله علیه و شیخ (احمد) را نیز دعوت کرد. در زمان حضور (در) مجلس، شیخ احمد مصدر (= صدرنشین) بود. بعد از او، شهید نشست؛ اما میان خود و شیخ فاصله قرار داد. چون خوان ترتیب دادند، برای شهید و شیخ یک خوان (مشترک) نهادند. شهید در آن خوان شریک نشد... و در هنگام نشستن، دست بر یک طرف صورت گذاشت که مُحاذات با شیخ داشت (پس شاهزاده در مقام آشتی دادن آن دو سخنی گفت)... شهید در جواب گفت که: در میان کفر و ایمان اصلاح و آشتی نیست و شیخ را در معاد، مذهبی است که خلاف ضروری دین اسلام است و منکر ضروری، کافر است... و آن مجلس منقضی شد... روزی مؤلف کتاب (=میرزا محمد تنکابنی) در کتابخانه ‏ی او حاضر بودم... شهید روی به من آورد و فرمود که: این طایفه با فلاسفه موافقت نموده ‏اند در این قاعده که: الواحِدُ لا یَصدُرُ عَنهُ اِلا الواحدُ (=خداوند یگانه، صادر نمی ‏شود از او خلقتی، مگر این ‏که آن هم یگانه است ـ از معروف ‏ترین قواعد فلسفی ملاصدرا، که امروزه با پیشرفت چشم ‏گیر علوم فیزیک و شیمی، بطلان آن مسلم است!!) و صاحب این عقیده کافر است (چون خلاف قرآن کریم و اخبار متواتره می ‏باشد...)

الحاصل، تکفیر شهید، در غایت اشتهار و شهرت هر دیار شد. شیخ دیگر در قزوین مکث نکرد و از آنجا به عراق رفت و به جانب مکّه عزم نمود. چون به بصره رسید، وفات یافت... و علمایی که شیخ و تابعان او را (پس از تکفیر شدن او توسط شهید ثالث) تکفیر کردند، ... آقا سید مهدی (طباطبائی ـ فرزند برومند سید علی صاحب ریاض) و حاج ملا محمد جعفر استر آبادی و ملا آقای دربندی و شریف العلماء و آقا سید ابراهیم (موسوی قزوینی ـ صاحب ضوابط) ـ استاد حقیر (= مؤلف قصص العلماء) ـ و شیخ محمد حسین ـ صاحب فُصُول ـ و شیخ محمد حسن نجفی ـ صاحب جواهر ـ بلکه اکثری از فقهای عصر، ایشان را تکفیر نموده ‏اند... و این فقیرـ مؤلف کتاب ـ در حالی که به سفر خراسان می ‏رفتم، چون به سبزوار رسیدم، مسائلی چند از کلام، حکمت و تفسیر، در رساله ‏ای جمع نمودم... و خدمت حاج ملاهادی سبزواری (صاحب منظومه) دادم...

چون رساله اسئله (= جمع سؤال) را به نزد او فرستادم... گفت: فلان کس، خود، جامع است و... به جهت کثرت سن، مرا قدرت بر فکر و تحریر جواب این مسایل نیست... و بعد از این ‏که مراجعت از آن سفر کردم، میرزا محمد حسین مجتهد سارَوی و جناب حاج ملا محمد اشرفی (چون) از کیفیت سؤال و جواب ملاهادی (سبزواری) اطلاع یافتند (گفتند) که: او ترسیده که اگر این مسایل را جواب بنویسد، شما او را تکفیر خواهید کرد؛ چه او نیز با ملاصدرا هم مذهب و در فساد عقیده، با او شریک است... مُجملاً، بعد از این که به دیدن حاج ملاهادی (سبزواری) رفتم... از من سؤال کرد که: سبب تکفیر شیخ احمد چه بود؟! گفتم: مَکفّرین را سخن این بود، که در معاد، مذهب او با مذهب ملاصدرا یکی است.

 حاجی گفت که: ملاصدرا را هم تکفیر کرده ‏اند؟ گفتم که: تکفیر او از قدیم الایام، در اَلسِنه ‏ علمای اعلام جاری بود! گفت که: ملاصدرا قائل به معاد جسمانی است! گفتم: بلی! او در «شواهد ربوبیّه» (278 به بعد) گفته: الحَقُّ اَنَّ المُعادَ فی المَعادِ، هو الجِسمُ... لیکن از آن پس، در مقام تفصیل (که منظورش از جسم چه بوده) (ص 280) عنصری باقی نگذاشته (و جسم برزخی را اثبات می ‏نماید!!)؛ علاوه، در«شرح اصول کافی» و در تقسیر سوره بقره و در اسفار، به انقطاع عذاب قائل است و به خلود (که نصّ صریح آیات قرآن می ‏باشد) قائل نیست!! و می ‏گوید که: فرعونُ ماتَ مؤمِناً مُوَحِّداً!! و به وحدت وجود قائل است و غَیر ذلکَ مِنَ الهَفَواتِ وَ التُّرَّهاتِ (= چرند گوئی ‏ها). و در دل خیال کردم، گفتم که: این مرد (= حاجی سبزواری) در میان سبزوار نشسته، گویا بانگ خروس نشنیده و نمی ‏داند که ملاصدرا را تکفیر کرده ‏اند!! (سپس چند صفحه ‏ای را به ردّ استدلالات شیخ احمد و ملاصدرا و تابعین ایشان اختصاص می ‏دهد و در صفحه ‏ی 61 می ‏نویسد): و در آن اَوان که مؤلف کتاب، به درس سید کاظم (رشتی ـ استاد باب و مرید شیخ احمد، که اصل و از نژاد روسیه ‏ی تزاری بود به جهت شباهت او به اهل گیلان، رشتی لقبش دادند) می ‏رفتم؛ سید (؟!) روزی وصایای استادش شیخ احمد (احسائی) را نقل می ‏نمود گفت که: به من نوشته بود به این عبارت: «فَاَمَّا الاَعصارُ الَّتی تَراها فی بَعدی، فَمُهَیِّجُها اَنَا»

 ... آن دودهائی که می ‏بینید بعد از من در میان آسمان و زمین پیچیده ـ و عالم را تاریک کرده ـ پس برانگیزاننده ‏ی آن دودها منم (اشاره به پنج فرقه ‏ی شیخیّه، رُکنیّه، بابیّه، ازلیّه و بهائیّه است؛ که در رأس همه آنها شیخ احمد احسائی بوده و «صاحب قصَصُ العلماء» نیز پس از نقل این وصیت ‏نامه می ‏نویسد): که این سخن بسیار راست بوده... و برای او آن ‏قدر کشتار و قتل و سلب و خرابی بُلدان اتفاق افتاد، که به وصف راست نمی ‏آید؛ بلکه هنوز نایره ‏ی آن شعله در بلاد باقی است ... (قصص العلماء، محمد بن سلیمان تُنکابنی، تصحیح خالقی و کرباسی و شفیعی کدکنی، ص 40 به بعد). علما و فقهای اعصار متأخّر نیز، در کتب خود متعرّض رد و ابطال عقاید فلسفی و مذهبی شیخ احمد احسائی شده ‏اند. خود شهید نیز در برخی از تألیفات خود، متذکر برخی از این درگیری ‏ها شده است.


نوشته شده در  جمعه 94/10/4ساعت  5:26 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست مطالب وبلاگ البرز پژوهی
کتاب «تاریخ هشتگرد» منتشر شد
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود پنج کتاب از حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]
 
<