سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

خاطراتم از بانو فهیمه محبی، شادروان مصطفی بازرگان و استاد یوسف مجیدزاده

اسماعیل آل احمد

حسین عسگری: نوشته زیر، خاطرات خواندنی دوست گرامی ام جناب آقای اسماعیل آل احمد - مدیر موسسه رخسار قرآن شهرستان نظرآباد - از شادروان بانو فهیمه محبی (مدیر دایره المعارف تشیع ) و شادروان مصطفی بازرگان (قرآن پژوه و فعال اجتماعی) و پروفسور یوسف مجیدزاده (چهره ماندگار باستان شناسی ایران) است. این خاطرات به درخواست بنده  و برای خوانندگان فهیم وبلاگ «ساوجبلاغ پژوهی» نوشته شده است.

آقای آل احمد 35 ساله، قرآن پژوه مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآن حوزه علمیه قم است که علاوه بر تبلیغ، به پژوهش و تحصیل در «خارج فقه و اصول» اشتغال دارد. وی هم اکنون ساکن شهر قم است و ایام رمضان المبارک و محرم الحرام برای تبلیغ به زادگاه خود - شهر نظرآباد - می آید.

* * * * * *

آتشفشان اراده

زن اگر اراده کند هیچ مردی از مردان معمولی به گرد پایش نمی رسد. سرکار خانم فاطمه فهیمه محبی - همسر شهید و مادر شهید - آن چنان اراده ورز بود که همیشه دیدار با او و نشستن پای صحبتش، تو را به آتشفشانی از اراده تبدیل می کرد.

دو سه باری هم در شهرستان ساوجبلاغ و هم در دفتر دایره المعارف تشیع توفیق هم صحبتی با ایشان نصیبم شد. پیرزن توانسته بود بزرگان را دور خود جمع کند و دایره المعارف را تا جلد چهاردهم چاپ کند. خیلی عزت داشت. برای تامین هزینه های دایره المعارف پیش هیچ کس گردن کج نکرد و خانه اش را فروخت و رفت خانه دخترش نشست.

دامادش هم در مراحل بعد برای پرداخت بدهی های دایره المعارف، خانه اش را فروخت و خانه ای کوچک تر خرید و با باقی مانده پول فروش خانه، هزینه کتاب را داد. خانم می گفت: به پسرم گفتم بیا ارث پدری ات را ببر. پسرم گفت: مگر برای دایره المعارف به آن احتیاج نداری؟ گفتم: شاید همسرت راضی نباشد. پسرم گفت: او با من ازدواج کرده یا با اموال پدرم!!

خانم می گفت: پسر شهیدم دو ماه مانده بود به شروع جنگ با من تماس گرفت و خواست تا مقدمات آمدنش به ایران را فراهم کنم گفتم: چطور شده می خواهی به ایران بیایی؟ گفت: دشمن می خواهد به وطنم حمله کند. او را مسخره کردم. گفت: می توانی بلیط بخری من بیایم یا خودم جور کنم؟ دو ماه بعد از آمدنش جنگ شروع شد گفت می خواهم به جبهه بروم گفتم یک هفته به من وقت بده.

آن موقع باید برای رفتن به جبهه روحانی محل رزمنده را تایید می کرد اما چون او در ایران نبود کسی از روحانی های محل او را نمی شناختند. یک روز از من پرسید: چه شده که چادر به سر می کنی و از خانه می زنی بیرون؟ گفتم می خواهم از روحانی های محل برایت تاییدیه بگیرم گفت من فکر می کردم یک هفته وقت خواستی تا با جبهه رفتن و مرگ من کنار بیایی من نیازی به این حرف ها ندارم به فلان دوست پدرم زنگ بزن تا او جبهه رفتنم را هماهنگ کند.

من هم تماس گرفتم و او را بردند شیراز و آنجا در یکی از پادگان های نیروی هوایی نگه داشتند. مدتی بعد تماس گرفت و گفت یا بگو مرا بفرستند خط مقدم یا خودم می روم. من هم به آن دوست همسرم گفتم: او را به خط مقدم بفرستید اگر تو نفرستی خودش می رود آن وقت نمی دانیم کجا رفته و از او بی خبر می مانیم. مدتی بعد رفتم سوار اتوبوس واحد دو طبقه شوم دیدم مردی مشغول روزنامه خواندن است ناخودآگاه چشمم به عکس پسرم دوخته شد. نوشته بودند خلبان فلانی شهید شده است. او در ایام اقامتش در لندن دوره خلبانی هلی کوپتر دیده بود.

به آقای خرازی گفتم برای پیدا کردن پسرم باید کجا بروم. گفت: مگر پسرت چه شده؟ گفتم شهید شده؟ گفت: از کجا معلوم؟ گفتم من مطئنم گفت شناسنامه ات را بردار و بیا.

چند خاطره دیگر هم از او در ذهنم هست شاید در فرصتی دیگر نوشتم. من هر وقت از تبعیضاتی که علیه موسسه رخسار قرآن اعمال می شود، می رنجم و هر گاه از ندیده گرفتن ها به تنگ می آیم و هر وقت از این همه مهجوریت قرآن - مهجوریت های ایجاد شده عمدی و سهوی - دیوانه می شوم به یاد آن همه همت خانم می افتم و شرمنده می شوم. آخر او تا آن جا مهجور ماند که مجبور شد خانه اش را بفروشد اما من... دریغ از کم ترین و کوچک ترین یادکرد و ادب و احترام.

یک سده قرآن

مرگ مردی که یک قرن جز به خیر قدم برنداشته است دلت را به آتش می کشد به ویژه اگر تو هم گاهی سری به این پیر زده باشی و لحظاتی پای حرف ها و درنگ های قرآنی او نشسته باشی.

مهندس مصطفی بازرگان چندی پیش 21/9/1389 پس از طی دوره ای بیماری دارفانی را وداع گفت. انس و ارتباط او با قرآن، همیشه آدم را شگفت زده می کرد. پیر می گفت: حتی یک روز را هم بدون قرآن نمی گذراند. می گفت: پدرم هر روز صبح همه ما خواهران و برادران و خدمه خانه را جمع می کرد و کنار هم قرآن می خواندیم .

ارتباط او با مرحوم آیت الله طالقانی هم برای هر شنونده ای شیرین و شنیدنی بود. نقش او در توسعه نظرآباد این وظیفه را در همه ما اهالی نظرآباد ایجاد می کند، دست کم یکی از خیابان های شهر را به نام او زینت دهیم و اگر آقایان، اهل مصلحت های کذایی هستند و صندلی برایشان خیلی مهم است بیایند و همان کوچه ای را که منزل او در آن است به نام او ماندگار کنند.

مسافر نه هزار ساله

آشنایی با او زمانی شکل گرفت که برای مصاحبه به محوطه باستانی ازبکی رفتیم. خبرنگاری نشریه «تصویر ساوجبلاغ» را به عهده گرفته بودیم من و حسین عسگری.

کنجکاوی ها و سرک کشیدن های ما به گمانه های متعددی که دکتر یوسف مجیدزاده و همراهانش در محوطه ایجاد کرده بودند، دکتر را حساس کرد او فکر کرده بود ما مثل خبرنگاران فضول و موقعیت طلب لوموند و... دنبال کسب اطلاعات بیشتر برای به دست آوردن پول و موقعیت ممتازتر هستیم. با ما دعوا کرد و ما با ناراحتی از محوطه رفتیم.

پیرمرد نمی دانست که نشریه تصویر ساوجبلاغ یک نشریه معمولی است و گاهی حتی خود صاحب امتیاز و مدیر مسوولش هم آن را نمی خواند. به هر حال این برخورد تلخ آرام آرام به یک دوستی صمیمی تبدیل شد و وقتی به پیشنهاد انجمن جوان حکمت و همکاری شورا و شهرداری مراسم استقبالی از ایشان برگزار کردیم به اوج خود رسید.

در فصل های بعدی کاوش باز هم به دکتر سر می زدیم. دکتر بعدها به جیرفت رفت و بعد از آن هم به فرانسه برگشت تا چند روز پیش که حسین از آمدن او به تهران خبر داد. جلسه ای را با دعوت از دوستان برای دیدار با استاد در موسسه رخسار قرآن برگزار کردیم.

استاد در پاسخ به این سوال ارتباط باستان شناسی و قرآن گفتند: باستان شناسی درصدد یافتن پاسخ برای تردیدهایی است که انسان ها درباره گذشته خود دارند اما ما به قرآن باید حرف به حرف یقین داشته باشیم. ما آن را سخن خدا می دانیم و دیگر جای تردیدی در آن نیست.


نوشته شده در  پنج شنبه 89/10/2ساعت  5:24 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست مطالب وبلاگ البرز پژوهی
کتاب «تاریخ هشتگرد» منتشر شد
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود پنج کتاب از حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]
 
<