سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

درباره خواجه شیراز

رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

انسان وجودیست مرزی، ایستاده برکرانه دو عالم، در مرز دو مرتبه از «واقعیت»: بودن و نبودن، وجود و عدم، آن‌سو و این‌سو، احسن التقویم و اسفل‌السافلین، امر باقی و امر فانی، ابدیت و زمان، نفس و نفخه رحمانی و روحانی، طبیعت و نفس حیوانی. شمار جان‌ها و وجدان‌های بیداری که به حضور مرزی و حدی و کرانه‌ای انسان، پی و ره برده‌اند همیشه در تاریخ از تبار و از جنس اندک‌ها و استثناها بوده اند. و در هرم زندگی و عالم بشری درمیان اندک‌ها و استثناها و نوادر دوران می‌بایست به دنبالشان رفت و گشت و یافت.

به هر میزان از رأس هرم زندگی و عالم بشری به بدنه نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شده‌ایم و در قاعده فرود آمده ایم، عطش و ولع زیستن و طپش قلب زندگی را درمیان جمعیت‌های عظیم انسانی و کشش و کنش و چشش چریدن و خرامیدن و ماندن در مزرعه‌های سبز طبیعت جدی‌تر و پررنگ و رمق‌تر یافته‌ایم. طبیعت زندگی و سرشت زیستن، قاعده است و با قاعده هرم عالم بشری ما منطبق‌تر و موافق‌تر و همسوتر. تصادفی نیست که فشار سنگین بودن و ماندن را در قاعده هرم هماره بیشتر احساس کرده و زیسته و آزموده‌ایم. با این همه اگر زندگی همین قاعده طبیعی بود و در قاعده و طبیعت محدود و محصور و محبوس می‌ماند و تهی از اندک‌ها و استثناها می‌شد، بی سر و بیهوده و بی‌معنا و بی‌روح و حیوانی و ملال‌آور می‌گردید و شر و شیطان حرص و حقد و حسد بر روان و وجدان و اندیشه و خرد و رفتار مردمان پنجه می‌افکند و چیره می‌شد و سروری می‌کرد و شرارات و شر درجان آدمیان می‌غرید و پیامی و مژده‌ای و نویدی خوش از آن‌سو پرده‌های گوش و هوش مردمان را مرتعش نمی‌کرد و شنیده نمی‌شد و ترشحی غیبی و قدسی و آن‌سویی، هرچند اندک ارض تاریخ و اقلیم و جغرافیای وجود آدمیان را مرطوب نمی‌کرد و طراوت و جان تازه نمی‌بخشید و تاریخ و حضور تاریخی انسان در جهان در طبیعت حیوانی سقوط می‌کرد. لیکن نه درطبیعت معصوم که در طبیعتی از جنسی دیگربه تعبیر قرآن شریف: «بل اضلهم کاالانعام». تعابیر ژرف و نغز و مغز و دلنشین عرف و شاعر روشن ضمیر خراسانی ما مولوی را در مثنوی ببینید:

‏زان جهان اندک ترشح می‌رس

تانغرد در جهان حرص و حسد

گر ترشح بیشتر گردد ز غیب

نی هنر ماند در این عالم نه عیب

زندگی قاعده است و پر از هنرها و مهارت‌ها و سنگین و گرانبار از عیب‌ها و آسیب‌های ما آدمیان. بی آن اندک ترشحات غیبی و قدسی و آن‌سویی شیطان حقد و حرص و حسد درجان زندگی به غرش در خواهد آمد و معنای زیستن را از آدمیان خواهد ربود و در کام خود فرو خواهد بلعید.

یک نوح ناخدا و کشتی ایمان و امید به کرانه نجاتی، یک کعبه و قبله توحید ابراهیم و اسحاقی، یک ید بیضا و عصای موسای طورسینایی، یک نفس رحمانی و نفخه مسیحایی و دم عیسای روح الله‌ای، یک فروغ و پرتو نوری اهورایی، یک سراج منیر مصطفوی و یک لمحه برق اعجازی درحریم و حرم مطهر و مقدسی و کوتاه سخن آن که یک حبل المتینی از آنسوی عالم غیب و قدسی به تعبیر قرآن آویخته به اینسو یا یک طره و تار موی گیسویی از دوست و معشوق ازل به تعبیر حضرت حافظ بسنده و کافیست که ایمان و امید بورزیم در آن‌سوتر چهره و صورت واقعیت زندگی ما، حقیقتی، اصل و گوهرین بنیادی‌تر هم هست. واقعیت همه این نیست که هست. و بودن همه این نیست که هست. همین هسته و روح و گوهر و حقیقت نهفته در لایه‌ها و زیر لایه‌های درونی‌تر زندگی و نحوه بودن و زیستن ما است که نمی‌گذارد چراغ زندگی در بی‌معنایی، درتهی بودگی خاموش شود و حیوانیت و طبیعت حیوانی برارض، اقلیم و فضای وجودی ماپنجه افکند و چیره شود.تعابیر شاعر روشندل مارا درهمین رابطه ببینید:

اگر دلم نشدی پایبند طره دوست

کیم قرار در این تیره خاکدان بودی

تا اندیشه و خرد و خیال و فهم و وهم ما به مرز نرسد، تا در کرانه‌های دو عالم مقام نکنیم و خود را نیابیم این چنین دو سوی، دو چهره، دومرتبه از واقعیت را درکرانه‌ها و مرزهای وجود که در ذات‌شان یکتایند و مستغرق درتوحید، نمی‌توانیم احساس کنیم و بزییم و بسراییم.

نغمه‌های کرانه‌ای حافظ را ببینید:

کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست

آنقدر هست که بانگ جرسی می‌آید

پرده‌های جان هرگوشی و هوشی به بانگ جرسی که از آن‌سوی عالم غیب و قدس به این‌سو می‌رسد حساس نیست و در مقام رفیع فضیلت شنیدن آن نیست. ذایقه هرجانی به نسیم‌ها و رایحه‌های بهشتی‌ای که از آن‌سوترهای آسمان و ملکوت وجود به ارض تاریخ می‌رسد و می‌وزد، آشنا نیست مگر آن که حس‌های زرین جان را در بازار مکاره سود و سودا به حس‌های مس طبیعت حیوانی نفروخته باشیم. در بازار زرگران زر را در ترازوی زر معامله کنند. تعابیر ژرف عارف روشن ضمیرمارا در مثنوی بشنوید:

پنج حسی هست جز این پنج حس

آن چو زر ناب و این حسها چو مس

اندرآن بازار که ایشان ماهرنــــد

حس زر را چون حس مس کی خرند

حس تن از قوت حیوان می‌خورد

حس جان از آفتــــابی می‌چــرد

در بازار مکاره زندگی هرآن کس که از حس‌های مس تن بگذشت و عبور کرد حس‌های جانش را بیدارتر و فعال‌تر و زنده‌تر یافت. چراغ‌های حس جان به هر میزان در هستی و حیات ما فروزان‌تر و ریزش و بارش ترشحات غیبی و نسیم‌های آن‌سویی بر ارض تاریخ و فضای جفرافیا و اقلیم وجود ما هراندازه ثقیل‌تر و سنگین‌تر، نحوه بودن و منش زیستن و فرهنگ و زندگی ما غنی‌تر و پرمایه‌تر و پرمعناتر.

حافظ شاعرکرانه‌هاوجان بیدار حیرت‌های سنگین وجودیست.

از هرطرف که رفتم جز حیرتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

تا احساس، اندیشه، خرد، خیال، فهم و وهم بشری ما با همه قوت، ظرفیت، امکان و ذخیره معنوی و زیسته‌ها و دانسته‌هایش به مرز نرسد و خود را درکرانه‌ها نیابد، به مقام حیرت نیز نمی‌رسد. تجربه حیرت، مقام رفیع فضیلتی است که حتی فرهنگ‌ها و نظام‌های فکری و سنت‌های اعتقادی که از زمینه و ذخیره و میراث معنوی قوی و غنی و پرمایه برخوردار نبوده‌اند، به آن نمی‌رسیدند. تجربه انسان از الوهیت، از امر متعال و قدسی، از مرزی‌ترین تجربه‌های او در ارض تاریخ و حضور تاریخی‌اش در جهان بوده است. تجربه امر متعال و مقدس و الوهیت هماره با حس جلالت، سطوت، شکوه و حیرت و رازآمیزی عمیق و خوف اجلالی همراه بوده است. تجربه حیرت فی نفسه مرزی و کرانه‌ای و جلالی است. این غزل زیبا و عمیق و پرمایه حافظ علی‌رغم صورت جمالی‌اش یعنی متعین در «مقوله زیبایی‌شناسی جمال» در اوج توازن بیان شده است، از جلالی‌ترین سرودهای حافظ در معناست. غزلی بغایت کرانه‌ای و گرانبار از حس و تجربه حیرت:

عشق تو نهال حیـــرت آمد

وصل توکمال حیــــرت آمــــد

بس غرقه حال وصل کآخـر

هم با ســــر حال حیــــــرت آمــد

نه وصل بماند و نه واصل

آن جا که خیال حیــــــرت آمـــد

یک دل بنــما که در ره او

برچهره نه خال حیـــــرت آمــد

از هر طرفـــی که گوش کردم

آواز سوآل حیـــــــرت آمــــــد

شد منــهزم از کمــال عــزت

آنـــــرا که جــلال حیــرت آمــد

سر تاقـــدم وجــــود حـافـــظ

در عــشق نــهال حیــــرت آمــد

ایستادن و قرارگرفتن در مقام حیرت و بیدارشدن حس حیرت در روح هماره با سطوت جلالی همراه بوده است. شماشکل کالبدی شده و انتزاعی همین شکوه و سطوت اجلالی را در معماری پیکروارو متجلی در «مقوله زیبایی‌شناسی جلال» یا امر والای تخت جمشید می‌توانید مشاهده کنید.

حس و ذهن و فکر و ذوق و ذائقه و فهم ما اغلب به حسب عادت و تکرار کاربرد صورت واژه‌ها، اسم‌ها و صفت‌ها در معانی لفظی و فوری و قریب یا لغوی و بیرونی و کاربست‌های روزمره‌شان متوقف و گرفتار می‌شود و از یاد می‌بریم که همین اسم‌ها و صفت‌ها وقتی در شرایط ویژه و ترکیب بندی‌های مفهومی و گزاره‌ای خاص قرار می‌گیرند، بار سنگین و ثقیل چه عالمی از معنا و تجربه‌های عمیق وجودی را برشانه گرفته و می‌کشند. به همین ترکیب‌بندی مفهوم اسم و صفت «الله اکبر» که هرصبح و شام از مأذنه‌های مساجد در گوش‌های مان طنین می‌افکند توجه کنید. ظاهراً دو واژه بیش نیست که یک هزاره و نیم همچنان درپرده گوش‌های ما طنین می‌اندازد و شنیده می‌شود. لیکن وقتی با دقت، مراقبت، تأمل و تمرکز بیش‌تر به آن گوش فرا می‌دهیم و موفق می‌شویم نسبتی معنوی‌تر و باطنی‌تر و روحانی‌تر و زنده‌تر با آن برقرار کنیم پژواک و طنین عالمی از تجربه‌های عمیق و کرانه‌ای و مرزی وجودی انسان راکه هربار به مرز رسیده و معنا و معرفت و حقیقت چیزها را در کرانه‌ها و مرزها در مقام حیرت احساس کرده و زیسته در روح ما بیدار می‌شود. این که در قرآن کلام خداوند به قول ثقیل و سنگین و گرانبار از سطوت اجلالی و نیروی خشیت انگیز تعبیرشده، به روشنی و صراحت به ما می‌گوید به صورت و ظاهرکلام الله علی رغم آن که گنجینه‌ای از ملودی و ضرباهنگ و موسیقی آفرینش درآن به نحو اعجاز انگیز جاریست، بسنده نکنیم: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله و….»

هرچند بازآفرینی چنین تجربه‌های عمیق وجودی و روحانی و رحمانی نبوی ازمحالات است، لیکن می‌توان با آن نسبتی عمیق‌تر و اصیل‌تر برقرار کرد.

شعرحافظ درنوع و شاعرانگی خود علی رغم آن که صورت موسیقی کلام اش فوق‌العاده قوی و غنی و مسحورکننده است، و علی رغم آنکه واژه‌ها بادقت ریاضی و نظم هندسی به غایت هنرمندانه چونان ستون‌های تخت جمشید در برابر ما با قامتی استوار و خوش‌فرم کنار هم چیده شده و صف‌آراسته اند، لیکن در لایه‌های درونی‌ترشان عالمی از تجربه‌های کرانه‌ای و مرزی و وجودی و عمیقاً روحانی را ثقیل و سنگین بر شانه گرفته‌اند.

تنها وقتی می‌توان به درون شان رخنه کرد و حسی و حالی و نسبتی و رابطه‌ای زنده‌تر و عمیق‌تر و باطنی‌تر معنوی‌تر با آن‌ها برقرار کرد که حس‌های زر جان ما از فعالیت و تحرک باز نایستاده باشد.

وقتی نسبتی نیست، وقتی زمینه‌ای معنوی وجود ندارد شعرحافظ هم می‌شود کالای مصرفی و هربار به مناسبتی می‌توان آن را مصرف کرد و تصویری سطحی و تحریف شده نیز از آن ترسیم کرد و ارائه داد. اتفاقی نیست که درجامعه و جهان مصرفی روزگارما این نوع و نحوه نگاه به میراث معنوی ملت‌ها به طرز بی‌سابقه دامنگیر ذوق و ذائقه و ذهن و فکر و عقل و فهم نه تنها اقشار متوسط اجتماعی که حتی درس آموختگان سطح بالای جامعه نیزشده است.

- منبع: روزنامه اطلاعات، ش 26207، ضمیمه ادبی - هنری، ش 321، سه شنبه 30 تیر 1394، ص 1. 


نوشته شده در  چهارشنبه 94/4/31ساعت  4:46 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز -1
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز - 2
پاسخ البرزپژوهانه به بی ادبی علیرضا پناهیان به ساحت پیامبر (ص)
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج -1
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 2
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 3
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]