• وبلاگ : البرز پژوهي
  • يادداشت : گفت و گوي انتقادي درباره فرهنگ و هنر ساوجبلاغ - 5
  • نظرات : 4 خصوصي ، 16 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهدي كورش نيا 

    نقدي بر فضاي فرهنگي هنري ساوجبلاغ از زبان بهرام بيضائي

    اينك ، اژدهاي ترس آور شب - دهان گشوده تر از هر بار و با خروش تر - پهلوان پاك خفته ي روز را فرو برد . و تندباد برخاست با غريو اندوه و افسوس . و پهلوان پاك خفته ي روز چشمها گشود ، و خود را مرده يافت . اين نوشته اولين كلمات نمايشنامه اژدهاك به نوشته استاد بهرام بيضائي است . در شهرستان ساوجبلاغ اتفاقتي صورت گرفته كه بعضي دوستان در حال صيد ماهي قزل آلا در اين آبهاي گل آلود هستند . اژدهاي ترس آور شب هم در كمين نشته تا سرزمين نور را تو تاريكي شب فرو ببره . اول ميخواستم فقط جوابي داده باشم به نوشته منتصب به خودم ، ولي پشيمون شدم .(ادب از كه آموختي ، از بي ادبان ) در شرايط حاضر ما در حال حركت به سمت فضاي در حال حركت هستيم كه بيشتر دوستان نسبت به هم بدگمان تر شدن و چيزي به نام همدلي دوستي باقي نمانده . فرهنگسراي امام علي را به دور هم بودن بچه هاش ميشناختن و هميشه صحبت از اين بود كه كل اين بچه يه خانواده هستن اما حالا فقط دوري تلخي براي همه باقي مونده . عده اي تو شهرستانهاي مجاور در حال فعاليت هستن . بعضي ها در خانه ها فعاليت هنري ميكنن . بعضي ها هم اصلا فعاليت نمي كنن . دوست دارم باز قسمتي از يكي از نمايشنامه هاي استاد بيضائي رو برا تون بذارم . (هشتمين سفر سند باد) - كاتب : در كتاب خوانده ام كه سرنوشت جزيره ي سانسا به هماي سعادت بسته بود .خانده ام كه در سانسا بر چوب كنده بود كه اگر هماي سعادت تركشان كند قله هاي جزيره دهان باز خواهند كرد و تمامي سرزمين زير آب خواهد رفت . سندباد : به كتابها نبايد اطمينان كرد !

    از انتقاد نترسيم اما نزاريم اين انتقادان ايجاد تفرقه كنه كاري نكنيم تا ميدان پر از گرد و خاك بشه چشم چشمو نبينه تو اون گرد خاك شايد يهو شمشيرت اشتباهي به خوره به يه آشنا . : خورشيد به آسمان و زمين روشني ميبخشد و در سپيده دمان زيباست . ابرها باران به نرمي مي بارند . دشتها سبزند . گزندي نيست . شادي هست ، ديگران راست . آنك البرز ، بلند است و سر به آسمان مي سايد . و ما در پاي البرز به پاي ايستاده ايم ، و در برابرمان دشمناني از خون ما ، با لبخند زشت . و من مردمي را مي شناسم كه هنوز مي گوين : آرش باز خواهد گشت .

    قسمت 23 يا آخر متن آرش بهرام بيضائي