به نام خدا . حسين عزيز سلام . خيلي وقت بود که مي خواستم سري به شما بزنم و اگر وزن و مقداري براي نظر بنده هم قائل باشيد عرض مختصري داشته باشم . البته اين بدان جهت است که بنده يکي از کساني هستم که طي اين مناقشه کذايي از آماج تهمت ها و بدگويي ها در امان نبوده و بر اساس مشاهده حاشيه نگاري جناب آقاي زودبين بر مکتوبه جناب شمس ، خودم را بيش از سايرين محق مي دانم که پاسخي در شأن و مقدار اين دوست گرانقدر تقديمش کنم ... اما از آنجا که طي همه اين سالهاي حضور و فعاليت تئاتري ام در شهرستان ساوجبلاغ با وجود زخم زبان ها و سنگ اندازي هاي متعدد دم بر نياورده و خودم و آرمان هايم را با توليد اثر به اثبات رسانده ام لذا همينک نيز خاموشي بر مي گزينم و تنها با ذکر چند نکته کوتاه وظيفه انساني و صنفي خود را نسبت به جامعه اي ( جامعه تئاتري ) که در آن رشد و نمو داشته ام به انجام مي رسانم :
1- پيش از هر چيز از خودمان گلايه کنم که به جان خودمان افتاده ايم ... منظور کامنتهاي پياپي دوستان ( الف ) و ( کاف ) است که با تحقير و تحميق همديگر نه تنها به منزلت زن بي احترامي مي کنند بلکه به اين نکته نيز توجه ندارند که ما در جزيره کوچکي زندگي مي کنيم که ما را وا مي دارد تا در يک حريم مشترک و محدود از حيات فرهنگي يکديگر صيانت کنيم . خواهشمندم بجاي يقه کشي از همديگر ، دست هاي همديگر را بچسبيم تا آب ما را با خود نبرد ...
2- رزومه و سبقه فعاليت جناب آقاي شمس بر همگان روشن و مبرهن است و نياز به اشاره ندارد اما برادر خوبم ما کي سر در آستين اين بزرگوار داشته ايم که حالا از غيظش پريشان باشيم ... عنايات ايشان تا به حدي در حق ما و امثال ما روا شده که شده ايم به مثل ( برتولت برشت ) و ديگران که از ديار خود آواره شدند و تبعيد و جلاي وطن را برگزيدند تا حداقل تئاتري بماند ... ما که چند سال است قيد ساوجبلاغ را زده ايم و عطايش را به لقايش بخشيده ايم ... حالا جناب زودبين از کدام حمايت ايشان از بنده و گروهم صحبت به ميان آورده اند که ما خودمان از آن بي خبر بوده ايم؟...
3- حسين عزيز من و اطرافيانم به هيچ وجه نگران زودبين ها نيستيم ... چرا که اينها و اقداماتشان مثال کف روي آب است و مي گذرد ... ما حکايت مورچه اي را داريم که اگر آب در لانه اش بگيريد سر از جاي ديگر در مي آورد ... نان و نام ما دست شمس ها و زودبين ها نبوده و به لطف پروردگار نخواهد بود ... حالا اين دوستان آنقدر سنگ بيندازند که دستشان دراز شود ... ايشان و ايشان ها آتش هم بشوند جاي خودشان را مي سوزانند برادر ...
4- همينجا اعلام مي کنم که با وجود اينکه مستقيماً درگير اين ماجرا شده ام اما خودم و گروهم درست به مانند هميشه تابع هيچ جريان و دسته اي نيستيم و نگاهمان هم جز به لطف و رحمت خدا و آينده نيست ... ضمن اينکه باور داريم که دردها و دغدغه هاي فرهنگي ساوجبلاغ منحصر به اين شهر کوچک نيست و يک ايران را در هم پيچيده است .. اگر غير از اين است چرا تئاتر هنوز جيره خور است ... چرا گردن تئاتري جماعت هنوز در محضر حضرات کج است ... چرا زودبين ها و شمس ها بجاي برداشتن بار از دوش تئاتر ،امروز ، بر سر مردار شهري بي تئاتر بر سر و کله هم مي زنند ...
5- هزاران سال است که تئاتر بجاي کساني سخن مي گويد که خود قادر به سخن گفتن نيستند ... بگذاريد تئاتر حرف بزند و ما زير زبان مرده دروغ نگذاريم ...
6- اين گوي و اين ميدان ... مرد باشيم و با توليد اثر حرفمان را بزنيم ...
7- پشت سر خدا بد نگوييم و چهارپايه را از زير پاي هم نکشيم ...
8- زودبين ها و شمس ها بايد باشند تا تفاوت ها معلوم شود ...
يا علي ...