سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

حاج شیخ هادی نجم آبادی مجتهد مشهور، خردمند، مصلح و وارسته عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه  

 

شیخ هادی نجم آبادی به مساوات اعتقادی شگرف داشت

محمود حکیمی

حاج شیخ هادی نجم آبادی مجتهد مشهور، خردمند، مصلح و وارسته عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه در سال 1250ق (1214 شمسی) در خانه حاج ملا مهدی  نجم آبادی در روستای نجم آباد - از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز - به دنیا آمد. نجم آباد قصبه ای است که در جلگه معتدلی قرار دارد. حاج ملامهدی فرزند ملا محمدباقر نجم آبادی بود که اجدادش همه از مشاهیر علم در عهد خود بودند .هادیدر دوازده سالگی به امر پدر همراه مادرش به نجف اشرف رفت و به تحصیل علوم دینی وفقه پرداخت. وی در سال 1270ق به تهران آمد و پس از اقامتی کوتاه در این شهر وازدواج، مجددا" برای ادامه تحصیل به نجف بازگشت. شیخ هادی در 30 سالگی (1280ق) به تهران آمد و تصدی موقوفات خانوادگی را عهده دار شد. او در سال 1290ق برایانجام فریضه حج به مکه معظمه مشرف شد. حاج شیخ هادی علاوه بر سفر حج دوباره کربلا وچندبار به مشهد سفر کرد. نجم آبادی در سال 1292ق، در تهران امامت جماعتمسجدی را که به نام خودش معروف بود برعهده گرفت. محل این مسجد در تهران نزدیکخیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) بود. دو سال بعد، در خانه محقری که در کنار این مسجد ساخته بود، سکنا گزید. شیخ هادی عاشق مردم محروم بود. او عامل اصلی اختلاف عظیم طبقاتی در آن دوران را استبداد و خودکامگی ناصرالدین شاه می دانست.

مهدی ملکزاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت درباره وی می نویسد: «این روحانی بزرگ بااینکه در زمان خود در علوم دینی و زهد و تقوا از همگنان برتر و بالاتر بود، روحیآزاد و افکاری روشن و مترقی داشت. تمام عمر طولانی خود را به تهذیب اخلاق و مبارزهبا خرافات به پایان رساند و تا آنجا که می توانست مردم را به انسانیت و حریت آشناکرد. رهبران نهضت نوین (مشروطیت) با او سر و سری داشتند. حاج شیخ هادی در فقر وانزوا و بی اعتنا به زمان می زیست. روزها از صبح در کنار دیوار خانه محقر خود رویزمین می نشست و مردم طالب حق و حقیقت گردش جمع می شدند و از آن خرمن دانش و کانونفضل استفاده می کردند. به همین علت، مورد بغض و کینه روحانیون دنیا پرست و بابیگری متهم و مردم را از معاشرت با او مانع کردند. با وجود مخالفت هایی که با او می شد چون احدی به تقوا و عدالت پروری او شک نداشت. در کارهایی که می خواستند طبق حق وعدالت تصفیه شود، دست نیازمندی به طرف او دراز می کردند.»

حسن مرسلوند تاریخنگار و پژوهشگر در کتاب حاج شیخ هادی نجم آبادی و مشروطیت درباره شیوه رفتار او با مردم می نویسد: «شیوه او مهربانی و محبت با هر کسی بود. راه آدمیت را چنین میدانست که به همه نیکی و خدمت کند. نسبت به همه موجودات رحیم و مهربان بود. گاهاتفاق می افتاد که گربه ای در دامن پوستین او می خوابید، او از جا بر نمی خاست تاآن حیوان از خواب برخیزد، اگر بیدار نمی شد پوستین را می گذاشت و خود می رفت. یکبار سگ ولگردی در گوشه خانه اش بچه کرده بود، یکی از همصحبت های شیخ، توله سگ ها رابرد و به جای دور انداخت. سگ ماده را دوری توله سگ ها بی تابی می کرد. شیخ مدام باآن شیخ می گفت: کار خوبی نکردی که بچه ها را از مادر جدا کردی و کسی را فرستاد وتوله سگ ها را پیدا کرد و آورد و در دامن مادرشان رها کرد.»

شیخ هادی نجمآبادی به مساوات اعتقادی شگرف داشت. زمانی یکی از علاقه منداش عبایی گرانبها برایش هدیه آورد. شیخ از یکی دیگر از دوستان صمیمی خود خواست که عبادی گرانقیمت را بهبازار ببرد و بفروشد و با پولش پانزده نیم تنه پوستی بخرد و به نزد او بیاورد. دوستشیخ چنین کرد. شیخ یکی از آن نیم تنه های پوستی را خود برداشت و بقیه را بینمستمندان تقسیم کرد. شیخ یار و یاور محرومان و مستمندان بود و گاه خود به پرستاری و مراقبت از بیماران بی کس می پرداخت. یک روز یک بیمار افغانی برای اوپیغام فرستاد که دچار بیماری وبا شده و برای خدا بر سر بالینش برود. شیخ که سالها از خانه بیرون نرفته بود، این بار آهنگ عیادت بیمار کرد. یکی از شیفتگان وی بهنام علی محمدخان، دنباله این ماجرا را این گونه شرح می دهد: «به من گفت: تو هم بیا. همراه شیخ به خانه بیمار وبا زده رفتیم. دیدیم بیمار از شدت استفراغ و اسهال ناتوانشده است. در آن چند دقیقه بیمار دو بار دیگر هم به خود به توالت رفت. دیگر یارایرفتن بار سوم را نداشت. شیخ گفت: علی محمد خان این مرد غریب است. قادر به حرکتنیست. وی را سر پا بگیر که پیش خدا بی مزد نیست. او را سرپا گرفتم، ولی از شدتعفونت و گند حالم به هم خورد. سپس وی را شستم و خوابانیدم . پس از چندی باز هم آنمرد غریب را اسهال گرفت. این بار شیخ برخاست و خود او را بغل گرفت و به طهارت برد. هر چه اصرار کردم که من جوانم و شما پیر و ناتوانید، این کار را به من واگذارید.] در جواب] گفت: برایت زحمت است. تا زمانی که مرد کابلی جا و مکانی نداشت خود شیخپرستارش بود. پس از جان کندن هم او را به خاک سپرد.»

شیخ از ظلم و ستمناصرالدین شاه و درباریان و شاهزادگان رنج بسیار می برد. یک بار یکی از مریدان قطعهشعری مکتوب را نزد او آورد و گفت: «این شعر سوزناک را شاه در مصیبت شهدای کربلاسروده است.» شیخ حتی نیم نگاهی به آن کاغذ نینداخت و فقط گفت: «شاه به جای سرودناین اشعار باید از غارت و چپاول ثروت های مردم توسط دلقکان درباری، شاهزادگان،والیان و درباریان جلوگیری کند. برخی از آن ها دست لشکریان عمر سعد و یزید را درغارتگری از پشت بسته اند. همین لذت جویی های بی حساب درباریان است که موجب فقر و بینوایی مردم بی نوا شده است.» شیخ همان شب پس از نماز مغرب و عشا بالای منبر رفتو گفت: «مردم، فریب دستگاه ظلم را نخورید. آن ها ممکن است برای فریب شما در مظلومیتامام حسین (ع) و یارانش و غربت امام رضا (ع) شعر و مرثیه بگویند، اما شما اگر حتیسخنی در تعریف و تمجید این ریاکاران بگویید در تمام گناهان آنان شریک خواهیدبود.»

آقا شیخ هادی به تأسیس مدرسه، دارالایتام، بیمارستان، داروخانه و مسجدعلاقه زیادی داشت. مدرسه خیریه و مدرسه سادات از جمله بنیادهایی بود که به صورتمستقیم یا غیر مستقیم به کوشش وی بنا نهاده شد. وی حاج میرزا حسن رشدیه را در ادارهمدرسه رشدیه یاری می داد. نجم آبادی در سیاست، عنصری آگاه و مترقی بود و سخنانخود را زیرکانه، گاهی با طنز و گاهی به جد به گوش اطرافیان و مردم می رساند. مرتضیمدرسی چهاردهی در کتاب سیمای بزرگان می نویسد: «گویند یکی از مأموران کرمان در اثر تعدیات حکمرانی و مأموران قاجار از هستی ساقط شده بود، ناچار به تهران شتافت تا داد خود را از ستمگران بستاند. هر چه دوید، هیچ نتیجه ای نگرفت. ناچار در تهران ماندگار شد. از سرگردانی همه روزه به مجلس شیخ می رفت تا عقده دل را خالی کند. از مظالم حکام و تعدیات مأموران و درباریان ناصرالدین شاه داستان ها همی گفت حاضران مجلس سکوت می کردند. فقط شیخ بود که می گفت: خدا خانه ظلم را خراب کند، خدا خانه ظلم را خراب کند.»

شیخ هادی سال ها قبل از آمدن رشدیه به تهران از اخبار تأسیس مدارسجدید با همت وی در تبریز و مشهد آگاه شده و بارها به مقاومت او آفرین گفته بود. اوآرزوی دیدار رشدیه را داشت و همیشه می گفت «تعلیم و تربیت یعنی تربیت انسان هایی کهیار مظلومان باشند و از مبارزه با ظالمان نهراسند و حاج میرزا حسن آدم تربیت می کند. آرزو دارم که روزی بتوانم او را یاری دهم.» شیخ هادی به آرزوی خود رسید و چونرشدیه به تهران آمد و مدرسه ای تأسیس کرد و به دیدار او رفت و به او قول همکاریداد. قول همکاری و حمایت شیخ هادی نجم آبادی بر اطمینان قلبی میرزا حسن افزود وچون شیخ هادی به قول خود عمل کرد مدرسه رشدیه مانند مدرسه خیریه بخش هایی را بهمدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخش هایی را به مدرسه اضافه کرد. شاگردان در ساعاتی بخصوص و قالیبافی نیز می آموختند. امین الدوله از شنیدن این خبر آنچنانخوشحال شد که بودجه ای رسمی از حساب دولت برای مدرسه منظور داشت.

امین الدوله تلاش می کرد که از ریخت و پاش درباریان جلوگیری کند و با صرفه جویی مدارس تازه ایبه سبک نوین در تهران و شهرستان ها تأسیس کند. او امیدوار بود که میرزا حسن رشدیهاو را در تربیت معلمان آگاه برای خدمت در مدارس جدید یاری دهد. میرزا حسن به او قولهمکاری داد اما ناگهان واقعه ای به رویاهای میرزا حسن و امین الدوله پایان داد.درباریان و شاهزادگان که به ولخرجی و غارت ثروت های مردم عادت کرده بودند در نزدمظفرالدین شاه به بدگویی از امین الدوله پرداختن از وی خواستند که امین الدوله رااز صدرات برکنار سازد و بار دیگر میرزا علی اصغر خان امین السلطان را بر کرسیصدرات بنشاند. مظفر الدین ابتدا در مقابل درباریان مقاومت می کرد اما سرانجامامین الدوله را بر کنار ساخت و امین الدوله که به قم تبعید شده بود به دستور شاه بهتهران آمد و بر کرسی صدرات تکیه زد. از آنجایی که میرزا حسن رشدیه به طرفداری وحمایت از امین الدوله مشهور بود افراد آگاه پیش بینی کردند که روزهای سختی درانتظار رشدیه است. امین الدوله چند روز پس از معزولی به لشت نشا که از املاک ویدر گیلان بود تبعید شد. او در یکی از روزهای قبل از تبعید با موقرالدوله، دامادمظفرالدین شاه ملاقات کرد و نگرانی خود را از امکان تعطیل شدن مدرسه رشدیه به اوابراز کرد و سرانجام گفت: «یکی از وجوه فوق العاده ای که در عمر خود دیده ام رشدیهاست. وقتی که [در تعلیم و تربیت] هدفی را در نظر می گیرد از هیچ رادع و مانعی نمیترسد. کمتر آدمی را به این ثبات قدم دیده ام. چندین سال است چه در تبریز و چه درتهران با من حشر دارد و خیلی هم به من نزدیک است... او دلباخته مدرسه است و جزمدرسه هیچ چیز به خیالش نمی گذرد من تاکنون آدمی چنین نوعدوست را ندیده ام. شما همنخواهید دید. پس از من او را خیلی اذیت خواهند کرد و چوب دوستی مرا سخت خواهدخورد...در هر حال از او غافل نمانید. مدرسه رشدیه هم محبوب من است. در نگهداری آن] و اداره کارش] همت کنید.» امین الدوله درست پیش بینی کرده بود. با روی کار آمدندوباره امین السلطان صدر اعظم خودکامه مشکلات بسیار برای رشدیه پیش آمد. که یکی ازآن ها انحلال انجمن امنای مدرسه رشدیه بود.

منبع: حکیمی، محمود؛ (1387)، با پیشگامان آزادی، اندیشه ها و کوشش های فرهنگی و سیاسی حاج میرزا حسن رشدیه تبریزی، تهران: قلم، چاپ دوم، 1387.


نوشته شده در  یکشنبه 91/6/5ساعت  8:40 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز -1
رسانه ملی و تنوع فرهنگی و زبانی استان البرز - 2
پاسخ البرزپژوهانه به بی ادبی علیرضا پناهیان به ساحت پیامبر (ص)
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج -1
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 2
مطالبه ای درباره فرهنگسرای خط و تذهیب شهر کرج - 3
خاطره اسماعیل آل احمد از استاد دکتر یوسف مجیدزاده
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]