سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

نظرآباد؛ نوستالژی فرهنگ... سرای تراژدی

(این نوشته را تظلّم بردنی بدانید به بارگاه مرحوم مغفور میرزا عبدالله خان مقدّم)

میرزا عبدالله خان مقدم! سلام. مرا نمی شناسید اما پدرم را حتماً می شناسید. او ـ حسین آل احمد ـ بیش از بیست سال از سهامداران کارخانجات نساجی مقدّم ـ سهامی عام بود. پدرم در قسمت تکمیل تر آن کارخانه، کارگر سه شیفت شما بود و برای میرزا عبدالله خان مقدّم کار می کرد. به صورت چرخشی هفتگی از ده شب تا شش صبح و از شش صبح تا دوی بعد از ظهر و از دوی بعد از ظهر تا ده شب. به ترکیبات شیمیایی آن قسمت حساسیت ناراحت کننده پوستی پیدا کرد و مجبور به تغییر قسمت شد و در قسمت تکمیل خشک به دستگاه چاپ استنتر ـ Stenter   ـ گمارده شد. دستگاه غول پیکری که البته دیگر با پوست این کارگر زحمتکش، دشمنی نمی ورزید. آن ناراحتی هنوز و هم چنان با ایشان هست. پدر آن سال ها دوندگی زجرآور بسیاری کرد تا بتواند این حساسیت را مدیریت کند. سرانجام به سفارش پزشکی نازنین پودر مخصوص مداوای آن ـ سوربیتول  Sorbitolـ را پیدا کرد و توانست از شدّت این ناراحتی پوستی بکاهد. این ناراحتی، شغل پدر را مصداق مشاغل سخت و زیان آور ساخت و بازنشسته پیش از موعد شد. پدر همیشه از شما به نیکی یاد می کند و من هم همیشه بوسه افتخار بر دستان پینه بسته او می زنم. عمرش دراز.


این مقدّمه شاید کمی میان من و شما انس برقرار کند تا بتوانم از کوتاهی ها و نامدیریتی هایی که بر شهر شما پس از شما رفته است به شما شکایت برم. آخر می دانید از پیگیری های اداری به جایی نرسیدم و بر آن شدم تا با تظلّم بردن به شما از شما بخواهم در جوار شهید مظلوم آیت الله دکتر محمّد مفتح در حرم حضرت معصومه ـ علیها سلام ـ به شما و روح آن شهید سعید زحمت بدهم و بخواهم با آن سلامت و صداقت قلبی تان از آن بانوی آسمان و زمین بخواهید که کاری برای ما کنند. حال این شهر، خراب است میرزا! خراب.

سالیان متمادی می شنیدم که فرهنگسرای مهر، مدعی دارد. کشتارگاهی که به همّت اولین شورای اسلامی شهر و آقای ایرج چگینی ـ شهردار وقت ـ به فرهنگسرا تبدیل شده بود. این حرف و حدیث ها اواخر سال 1395متاسفانه به واقعیت پیوست و سرنوشتش شد همان سرنوشت سینمای نظرآباد.

تنها سینمای این شهر هم داستان اسف انگیز دیگری دارد. هر جلسه ای که رفتم و به هر مسوولی که رسیدم ملتمسانه خواستم تا آن سینما را دوباره به شهرمان برگردانند. به وزیر ارشاد دولت قبل آقای صالحی امیری هم، دردمندانه تغییر کاربری آن سینما به رستوران را گفتم. پاسخی تلخ و گزنده جانم را به آتش می کشید و آن هم این که خود مسوول وقت فرهنگی نظرآباد اعلان بی نیازی به این سینما کرده و مسوولان هم اجازه تغییر کاربری داده اند. مدیر کل وقت ارشاد استان هم چند بار وعده پیگیری وضع سینما را به این ناچیز داد اما هنوز خبری نشده است. وضع فرهنگسرا هم البته کشنده تر و سوگوارانه تر است.

آقای مقدم! من هیچ جایگاه رسمی اداری در این شهر ندارم و طبیعی است که باید آسوده بر کنار چو پرگار باشم اما همیشه در این حوالی، کار به نحوی پیش می رود که دوران چو نقطه عاقبتم در میان می گیرد. بسیار کوشیدم تا به روی خودم نیاورم اما احساس وظیفه دینی وادارم کرد تا به وسع خودم حرفی بزنم و تکانی بخورم.

در اولین اقدام از دوست نازنینم سعید معبودی ـ وکیل پایه یک دادگستری ـ خواهش کردم تا چند و چون ماجرا را از وکیل محترم شهرمان آقای ملک پور بپرسد. نام ایشان بارها در جریان فرهنگسرا به گوشم خورده بود. آقای معبودی گفتند که آقای ملک پور، چند پیشنهاد برای حل این قضیه به مسوولان ارایه کرده اند: خرید فضای فرهنگسرا؛ ارایه زمینی به همین ارزش در نقطه دیگری از شهر؛ اعطای زمین خالی جلوی فرهنگسرا که حیاط فعلی فرهنگسرا است به ایشان و گشودن دری در ضلع غربی ساختمان برای استفاده مردم از فرهنگسرا.

با کمال تعجب، هیچ کدام از این پیشنهادها به جایی نرسیده بود. با دوست مهربانم آقای علیرضا دهقان ـ خبرنگار واحد مرکزی خبر در شهرستان نظرآباد ـ این فاجعه را در میان نهادم و مشاوره خواستم. او نظرش ارایه کتبی جریان به حجت الاسلام و المسلمین محسنی اژه ای بود. من انجام این مهم را به وجود مستندات کافی موکول کردم و برای رسیدن به همین مستندات، دست به دعا شدم.

آقای مقدم! در روز افتتاح موسسه هنری استاد علی مینوی راد با آقای ایرج چگینی ـ شهردار سازنده فرهنگسرا ـ فرصت دیداری مفصّل رخ داد. او با کمال حوصله برایم توضیحاتی دادند که خلاصه اش این است: «سال 58 یا 59 حاکم شرع کرج ـ حجت الاسلام والمسلمین محلاتی ـ خاندان مقدّم را بابت ارزش افزوده شهر نظرآباد به واگذاری باغات و چهارصد هکتار زمین و محل سابق بخشداری نظرآباد و محل کشتارگاه، ملزم کرد. من توانستم در چهارسال مسوولیتم اسناد باغات را بگیرم. کشتارگاه را هم به فرهنگسرا تبدیل کردم اما چون چنین ساختمان بزرگی در این محل ساخته می شد دیگر نیازی به ثبت اسناد احساس نمی کردیم. باید مدارک این احکام در دادگستری کرج موجود باشد.»

آقای مقدّم! این داستان را با چند نفر در میان نهادم. آقای عبدالرسول عباسی ـ ریاست شورای شهر دوره پنجم نظرآباد ـ محتوای سخنان آقای چگینی را تایید کردند جز آن که گفتند: «حاکم شرع وقت، حجت الاسلام والمسلمین شهید سلطانی بود نه مرحوم محلاتی.» آقای عباسی تصریح کردند که خودشان هم از افراد دخیل در آن پرونده بوده اند. من از ایشان بسیار مصرانه خواستم تا کاری کنند. ایشان برآنند که هستند کسانی که این مدارک را دارند.

آقای مقدّم! برادر فرزانه ام حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی، زمینه گفت و گوی تلفنی این جانب با جناب آقای استکی از مدیران دادگستری البرز را فراهم کردند. آقای استکی کریمانه حرفهایم را شنید و مهربانانه فرمود که گذشت بیش از سه دهه از آن پرونده، آن را به آرشیوی پیچیده سپرده و یافتن آن ممکن نیست اما با این حال اگر شهردار محترم نظرآباد، همه این جریان را در نامه ای به دادگستری البرز بفرستند به جست و جوی آن پرونده خواهیم پرداخت.

جریان را به علیرضا دهقان نازنین گفتم و ایشان بنا شد این نامه را از شهردار محترم وقت نظرآباد بگیرند. جریان به درازا کشید تا آن که سراغ علیرضای نازنین رفتم. گفت که جریان را قرار شد خود آقایان شهرداری با دادگستری نظرآباد، پیگیری کنند و با آقای استکی مرتبط شوند.

آقای مقدّم! مسیر هر روز من از کنار فرهنگسرا می گذرد و هر روز، بغضی تلخ، حلقومم را می فشارد. همه حرف و حدیث ها روبرویم قطار می شوند؛ حرف و حدیث هایی که حتی من هم با تمام ساده لوحی هایم نمی توانم آن را باور کنم.. باورم نمی شود که عده ای کاری کرده باشند که پرونده های این واگذاری ها در شهرداری مفقود شده باشد. باورم نمی شود که آتش سوزی ساختگی رقم خورده باشد و این مدارک سوخته باشند.

آقای مقدّم! فرهنگسرای مهر یک چهاردیواری معمولی نیست. حیثیت فرهنگی من و نوجوانان هم سن و سال من در دهه هفتاد است. ماها در اوج شور و هیجان آن سال های سراسر آفتابی که جان تازه ای در فضای فرهنگی کشور دمیده شده بود خودمان را به آب و آتش می زدیم تا به زعم خودمان نه این شهر که ایران که جهان را تغییر دهیم و مامن و ماوای همه این آرزوهای بر بادرفته، همین فرهنگسرا بود. فرهنگسرایی که در آن برای اولین بار در ایران از گروه کاوش تپه ازبکی به سرپرستی استاد دکتر یوسف مجیدزاده، آیین استقبال برگزار شد. آیینی که هنوز و هم چنان استاد مجیدزاده در این سو و آن سوی جهان از آن به نیکی و احترام یاد می کنند. فرهنگسرایی که در آن بارها آیین شب های روشن قرآن و سور سوره های قرآن برگزار شد و مشتاقانه آسمان دانش آموزی خویش را شهاب باران دانایی استادانی چون ملاصالحی؛ صدوقی سها؛ دیباج؛ فیضی؛ ناظر شرفخانه ای؛ بهداروند؛ فیضی و فاطمه کودلاکی و... یافته ایم. انجمن مطالعات و تحقیقات جوان حکمت، نخستین سمن ـ سازمان مردم نهاد/ (Nongovernmental Organization (NGO - شهرستان های ساوجبلاغ و نظرآباد و طالقان در همین فرهنگسرا بالید.

آقای مقدّم! یک بار مستقیم از تاکسی که پیاده شدم خودم را به داخل فرهنگسرا رساندم تا به دست و پای مالک بیفتم و از او خواهش کنم که بی خیال سود مادّی این بنا شود یا نه اصلاً از این ساختمان از راه همان استفاده های رایج یک فرهنگسرا پول دربیاورد اما با کمال تعجب دیدم که دوستان شهرداری دارند تجهیزاتشان را از آن جا جمع می کنند. در بار دوّم اما در، قفل بود و همه چیز سوت و کور بود. گرد مرگ، پاشیده بودند. ساختمان بر سرم آوار شد.

آقای مقدّم! شما دعا کنید تا این فضا از دست ما نرود. باور کنید دیگر کسی را نداریم که ساختن چنین ساختمانی را به گرده همّت خویش بگیرد. گو این که اگر فرهنگسرا خلع ید نمی شد هم باز شهر ما به یک ساختمان جدید و بزرگتر نیاز مبرم می داشت. شما دست به دامان بی بی آسمان و زمین شوید تا او عنایتی کند. تا نوستالژی فرهنگسرا تراژدی نشود.

مبرزا عبدالله خان مقدّم! سلام. مرا نمی شناسید اما پدرم را حتماً می شناسید...

سه شنبه ـ 1396/6/7 - اسماعیل آل احمد

موسسه رخسار قرآن


نوشته شده در  چهارشنبه 96/6/8ساعت  7:28 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیین نقد و بررسی کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
به مناسبت درگذشت دکتر محمود مصدق
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]