سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

اشاره: باغ معنا، نخستین مجموعه داستانی نویسنده خوش‌قریحه، سرکار خانم شکوفه رحیم‌زاده همسر گرامی استاد دکتر حکمت الله ملاصالحی و ثمره‌ اندیشه روشن و قلم توانای این بانوی فرهیخته است که با نثری ساده، لطیف، موجَز و با الهام از طبیعت، نگارش یافته است   . اگر داستان‌های این مجموعه را فراخوانی برای اُنس با طبیعت و مهربانی با آن بدانیم، سخنی به گزاف نگفته‌ایم. در حقیقت در باغ معنا نویسنده تلاش نموده تا یادآوری کند که فطرت انسان، مبتنی بر اُنس، دوستی و قرابت با طبیعت، این یار مهربان است، و این موضوع، جان مایه داستان‌های این مجموعه است.

در این راستا، نویسنده می‌کوشد تا طبیعت را در سطوح عینی و معنایی، برای خواننده خود به تصویر بکشد. در داستان‌هایی نظیر رویش و درخت صنوبر، توجه خواننده را بیشتر معطوف بُعد عینی طبیعت کرده، از تعامل بین سایر موجودات با یکدیگر تا مرز وجودِ روابط عاشقانه (در داستان گل کاسنی و سنگ دلباخته) و روابط عارفانه (در داستان زنبق سپید و زنبور) سخن می‌گوید. در داستان باغ پنهان، اما از حضور معنایی انتزاعی و ژرف در پس بُعد بیرونی طبیعت پرده برمی‌دارد که به مراتب زیباتر و حقیقی‌تر از بُعد رویین طبیعت است و از آنجایی که عادت‌زدگی و شتابزدگی را آفات زندگی انسان کنونی می‌داند که سبب گردیده طبیعت را در لایه‌های پیچیده و کاذب زندگی خود به دست فراموشی سپرده، آن را مورد جفا قرار داده، متحمّل رنج نماید، از خوانندگان خود می‌خواهد که در تعامل خود با طبیعت، دست‌کم این نگاه عادی و از سر تکرار خود را کنار گذاشته، عمیق‌تر به طبیعت بنگرند.

در داستان بلند «از جمادی…» که می‌توان آن را نوعی سلوک عارفانه و با الهام از طبیعت دانست، نویسنده می‌کوشد تا خوانندگان خود را در شناخت بُعد معنایی طبیعت و آمیختگی سرشتی انسان و طبیعت یاری نماید. در حقیقت پس از سیر در بُعد بیرونی، خواننده در این داستان درمی‌یابد که چگونه می‌تواند در بستر طبیعت، به کندوکاو در اعماق وجود خود بپردازد تا پس از درک کیفیت نیست شدن از خود، به بقاء و هستی حقیقی نائل گردد. امید آن داریم که نشر این کتاب، گامی در جهت حرکت به سوی حیات مبتنی بر فطرت و پیوند با طبیعت و شناخت بیشتر خویشتن خویش باشد.

___________________

سوسن سپید

دشت، فراخ و سبز بود و سایه بنفش کوه آن دورها چشم‌انداز زیبایی را به وجود آورده بود. در میان دشت، مزرعه‌ای قرار داشت که گندم‌ های سبز و پرطراوتش زیر نسیم ملایم، موج در موج می رقصیدند و آفتاب دلچسب بهاری نوازششان می‌کرد. بوته‌های خیار و هندوانه مغرورانه گردن افراشته، کم‌کم در فکر تولد گل‌هایشان بودند. کمی جلوتر، بوته‌های آفتابگردان، دست در دست یکدیگر، با غنچه‌های نیمه‌شکفته، واله و شیدا به خورشید می‌نگریستند و محو گرمی و نور بودند. بازهم جلوتر، نزدیک به کلبه مرد کشاورز، بوته‌های معطّر گل‌سرخ، غرق در گل، عطر آسمانی‌شان را به همه جای دشت می‌پراکندند.

کلبه سپید کشاورز، زیر آبشاری از گل‌های اقاقیای بنفش قرار داشت. در دو سوی کلبه، دو باغچه با انبوهی از گل‌های سوسن سپید معطّر، محو دیدار هم،‌ چشم در چشم یکدیگر دوخته بودند. ابرهای بازیگوش که آسمان آبی را میدان بازی خود کرده بودند، مسحور این منظره‌ زیبا، از آن همه طراوت و شادابی لذّت می‌بردند.

بهار بود و هنگام کار و تلاش. کشاورز و همسرش از سپیده‌دم تا دیروقت روز در مزرعه‌شان مشغول کشت و کار بودند و شامگاهان با دمیدن نخستین ستاره در آسمان، خسته اما خشنود از یک روز پُرکار، فانوسشان را برمی‌افروختند، بر روی نیمکت چوبی بیرون خانه می‌نشستند و ساعتی را در سکوت به صدای شب گوش می‌سپردند.

بهار با همه‌ لطافت و زیبایی‌هایش گذشت و تابستان هم که با دست‌های گرمش مزرعه و باغ را نوازش می‌کرد، به پایان خود نزدیک می‌شد. باغ پر از عطر میوه‌های رسیده بود و مزرعه با محصولات فراوانی که در خود پرورانده بود، به خود می‌بالید. پاییز که از راه رسید، کشاورز و همسرش آستین‌ها را بالا زده، با شادی فراوان مشغول برداشت محصولات خود شدند. به زودی میوه‌های باغ چیده شد. درختان، کمر راست کرده، زیر آفتاب درخشان پاییزی کم‌کم لباس رنگارنگ خود را به تن می‌کردند. زاغچه‌ها و دارکوب‌ها هم بی‌وقفه مشغول جمع‌آوری آذوقه زمستانی‌شان بودند. کلم‌ها، چغندرها، ذرت‌ها و سیب‌زمینی‌ها که برداشت شدند، مزرعه نیز با خاطری خوش، خود را آماده خواب می‌کرد و شب‌ها خمیازه‌کشان، رؤیای زمستان پر برف را می‌دید.

* * *

صبح یک روز زیبای پاییزی که شبنم‌ها روی علف‌ها نشسته بودند و گویی هزاران قطعه الماس روی زمین ریخته شده بود، گاری بزرگ علوفه، مملو از محصولات باغ و مزرعه به سوی بازار هفتگی روانه شد. آنها محصولات را به قیمت خوبی فروختند و آنچه برای فصل زمستان نیاز داشتند خریدند و شادمان به کلبه سپید کوچکشان بازگشتند. روزی شبیه هر روز دیگر، مرد کشاورز با موهای سپید و قامت خمیده، خسته اما خشنود از همه کارهایی که طی سال‌ها انجام داده بود، بر روی نیمکت چوبی جلوی کلبه نشست و منتظر ماند تا همسرش مانند هر غروب با سبدی پُر از میوه‌های باغشان بیاید و کنارش بنشیند و در سکوت زیر آسمان لاجوردی، دمیدن ستاره‌ها را تماشا کنند. آنها نام این مراسم ساده دو نفری را آیین شامگاهی نامیده بودند که با خوردن میوه‌ها به پایان می‌رسید؛ نوعی مراسم سپاسگزاری از خداوند به خاطر اینکه وظیفه خود را در مقابل زمین انجام داده و با کار بر روی آن برکت خداوند را هم دریافت می‌کردند. مرد کشاورز با چشمانی که اینک کم‌سو شده بودند، به باغچه سوسن‌های سپید می‌نگریست و غرق زیبایی آسمانی‌شان شده بود که ناگهان احساس کرد کسی از میان آنها می‌گذرد. با خود اندیشید «چه بی‌مبالات! او کیست که به خود اجازه داده به باغچه ما پا بگذارد»؟ و قبل از آنکه چیزی بگوید، متوجه جوانی شد که به آرامی و نرمی از لابه‌لای سوسن‌ها گذشت و به سوی او آمد و در کنارش روی نیمکت چوبی نشست.

مرد کشاورز از دیدن او یکه‌ای خورد و پرسید: «تو کیستی؟» جوان با صدایی که به نرمی نسیم و زمزمه باران بود، پاسخ داد: «از اینجا می‌گذشتم، مزرعة سبز و زیبایت مرا مسحور خود کرد...»

ادامه دارد...

- نشر نخست این مطلب در: روزنامه اطلاعات، ش 26839، ضمیمه فرهنگی، ش 329، چهارشنبه 19 مهر 1396، ص 4 و 5.

 

 

آیین پاسداشت خدمات علمی و فرهنگی استاد دکتر حکمت الله ملاصالحی، 1394


نوشته شده در  چهارشنبه 96/7/19ساعت  10:49 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیت الله سید رضا حسینی زابلی و تجددگریزی در شهر کرج
تطهیر ترور فاتح یزدی و چریک های فدایی خلق در خبرگزاری تسنیم
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]