سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

درنکوهش خشونت و ترور و ستایش مدارا و بردباری

در سال 1348خورشیدی طلبه ای 29ساله به نام «شیخ عباس صبایی» با هدف تبلیغ دینی وارد منطقه ساوجبلاغ گردید و در روستای خور مستقر شد. با اندک ف«شیخ عباس صبایی» نخستین امام جمعه ساوجبلاغعالیت سیاسی او، عوامل رژیم پهلوی با سنگ پراکنی به منزلش و حمله به مسجد روستا و قطع بلندگوهای آن و بالاخره با برهم زدن جلسات سخنرانی اش، به پاسگاه هشتگرد شکایت برده و زمینه بازداشت و ممنوع المنبر شدن او را مهیا کردند اما او دست از مبارزه علیه رژیم پهلوی بر نداشت و رساله عملیه امام خمینی (ره)را در این روستا پخش کرده و با جوانان انقلابی درباره آرمان های نهضت اسلامی سخن می گفت. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سال 1360مدتی زیر نظر آیت الله محمدی گیلانی در زندان اوین به قضاوت پرداخت. در 19  اردیبهشت 1361با اصرار و پیشنهاد شیخ غلامرضا سلطانی (نماینده شهید مردم کرج و حومه در مجلس شورای اسلامی) به امامت جمعه ساوجبلاغ منصوب شد و در سال 1373از این منصب کناره گرفت.

از مهم ترین تلاش های او در شهرستان ساوجبلاغ تأسیس حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) در سال 1362می باشد که دانش آموختگان آن در مراکز سیاسی، قضایی و مذهبی کشور و بعضا"  خارج از کشور مشغول به کار هستند. مرحوم صبایی به شدت به استقلال مالی حوزه از حاکمیت اعتقاد داشت و در این راه مستقلاتی را برای حوزه علمیه شهرستان فراهم آورد. این روحانی غیر بومی که در ساوجبلاغ به شهرت دینی و سیاسی رسید، در سال 1319 خورشیدی در یکی از روستاهای شهرستان گلپایگان زاده شد و در حوزه های علمیه اراک، قم و مشهد علوم اسلامی را فرا گرفت. او به شدت تحت تأثیر مکتب فقهی و فکری مرحوم آیت الله سیدمحمد رضا گلپایگانی قرار داشت. پس از کناره گیری از امامت جمعه ساوجبلاغ به مدت 13 سال به عنوان مدرس ارشد حوزه علمیه هشتگرد و امام جماعت مساجد شهر نظر آباد به تبلیغ مسایل دینی پرداخت و متأسفانه در27خرداد 1386 (شامگاه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها) به هنگام بازگشت از مسجد امام حسن مجتبی (ع) شهر نظرآباد مورد حمله دشنه بی رحمانه ایادی خشونت و تروریسم قرار گرفت و مظلومانه جان داد. این ترور که همگان (اعم از سلیقه های مختلف دینی و سیاسی) آن را به شدت محکوم کردند، بهانه ای شد تا نویسنده این وبلاگ به بیان دیدگاه خود بپردازد:                                                 

الف) نکوهش خشونت و ترور:هر ترور وحشیانه بیان کننده این پیام شوم است که قبح خشونت که از بزرگترین مصایب بشری است بار دیگر فرو ریخته و سمی جانفرسا در رگ های جامعه وارد شده است. خشونتی هولناک که تا مدتها در عرصه های مختلف زیست جمعی (دینی ، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و...)خودنمایی خواهد کرد. بر اساس آموزه های دینی و تصریح مکاتب حقوقی جهان، جان آدمی حقیقتا" محترم است و ناموس اوست و به بهانه های واهی و خود خواهانه و تفسیر های کج اندیشانه نمی توان این حرمت را از او ستاند. محترم بودن جان آدمیان امری پذیرفته شده در عرصه زیست جهانی است. خشونت یعنی به شیوه های خلاف طبیعت دست بردن (خواه خلاف طبیعت فرد انسانی ، خواه خلاف طبیعت جامعه انسانی). بر همین مبنا خشونت علیه جان آدمی (ترور) به صورت حاد و خشم آلود اوج ظهور پدیده مذموم خشونت و نابردباری است. همگان می دانند که هیچ دلیل عقلی و دینی در دست نیست که بتوان با آن و بدون برگزاری دادگاه صالح، جان عزیز انسانی را در زیر رگبار دشنه های تعصب و خشم جاهلانه باز ستاد. ترور فقط از عهده کسانی بر می آید که نیمه حیوانی شان بر نیمه انسانی شان می چربد. بسیار جای امیدواری است که همه سلیقه های سیاسی و مذهبی موجود در شهرستان، این ترور کور و خشونت بار را به شدت محکوم کرده اند . البته غیر از این انتظار نمی رفت . ان شاء الله با شناسایی عوامل این ترور، اندکی از رنج های خانواده محترم مرحوم صبائی ، شاگردان و علاقه مندانش التیام یابد.

ب)ستایش مدارا و بردباری:جوامعی که دارای تنوع عقاید و فرهنگ هستند بسیار مستعد بروز خشونت می باشند. این خشونت از عرصه کلام و زبان آغاز شده و گاهی نیز به درگیری های فیریکی خونینی منجر می شود. از سوی دیگر این تنوع دستاویز قابل اعتنایی برای بد خواهان صلح و آرامش انسانی خواهد شد تا با پراکندن نفرت ، خشونتی دیر پا و ریشه دار را در این گونه جوامع دامن زنند و نسل های آینده را درگیر نزاعی نفرت انگیز و ویرانگر و خانمانسوز نمایند. در این گونه جوامع، انحلال یک عقیده به نفع عقیده دیگر خیالی خام است که فقط در ذهن کودکانه و آرمانگرایانه برخی ساده اندیشان ظهور می کند. واقعیت زندگی انسانی در هم تنیده با تکثر و تنوع است و تا پایان دوران نیز این تکثیر ادامه خواهد داشت. پس چه باید کرد؟ اهل نظر پس از بحث های طولانی، روش «مدارا» و «بردباری» را برای اینگونه جوامع تجویز می کنند. طبق اعتقادات ما مسلمانان این دیدگاه از تفسیر رحمانی دین اسلام سر منشاء می گیرد. پس بیایید اصل برائت و پاکی انسانها را جاری کنیم، پیامبر رحمت و مهربانی را به یاد آوریم، معصومیت را در روزگار خود منتفی بدانیم، قائل باشیم که حق در نزد هیچ کس به تنهایی نیست و حقیقت از تضارب آرا به دست خواهد آمد (قول حضرت امیر المومنین علیه السلام ). فهم های گونا گون را مجاز بدانیم، داستان « انگور» و «عنب» و «اوزوم» را فراموش نکنیم. معرفت را ذو مراتب بیانگاریم و پایان نا پذیر. لذا احتیاج به دیگران را امری طبیعی و ضروری تلقی کنیم تا باب تبادل و مشارکت جمعی باز شود و این مایه آشتی و تقرب دلها باشد و نه دوستی زدایی و کینه. شاید نخستین گامها در حرکت به سوی مدارا و بردباری این باشد که ضمن تعامل و گفت و گوی فرهنگی به دور از خشونت، تنوع اندیشه و آیین را امری طبیعی و نازدودنی به حساب آوریم و این جمله را به خاطر داشته باشیم که « اگر حقیقت را به حال خود وا گذاریم بهتر می تواند خود را بنمایاند...». راستی شما چه فکر می کنید؟...

نشر نخست این مقاله با نام مستعار «حسن لشکری» در ویژه نامه محلی یکی از روزنامه های سراسری،7تیر1386.

---------------------------------------------------------------------------------

دوباره قصه لیلی ؛ دوباره قصه قسمت

مرثیه ای بر شهادت استاد حاج شیخ عباس صبایی به قلم یکی از شاگردانش آقای اسماعیل آل احمد که جهت انتشار در اختیار صاحب این وبلاگ قرار گرفت.

کاغذ و قلم، همیشه اولین چیزهایی هستند که در دل تنگی ها بر سرم آوار می شوند اما این بار دیگر کار از دل تنگی گذشته و به افسوس کشنده انجامیده است؛ افسوس جا ماندن از کسی که تو را در دریای دانش و بینش غوطه ور می ساخت؛ کارت به کما کشیده است؛ هستی اما نیستی. این آشفتگی نوشتار از آن برهم ریختگی روح و رفتار پرده بر می دارد. آیا آشفتگی ندارد کهشیخ عباس  صبایی در کنار آیت الله خامنه ای -3تیر 1364- روستای نجم آباد ساوجبلاغ باز هم ببینی که شهیدی دیگر بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشسته ولی تو هم چنان همان  قبرستان نشین عادات سخیف باقی مانده ای.

این که کسی در موقعیت های گوناگون به چه کنم چه کنم می افتد غریب نیست اما این که دیگران هم دوست دارند تو را هم چنان گرفتار این چه کنم چه کنم ببیند عجیب است؛ دیگران یعنی دوستانم مهدی و حسین و علی و ...رفتن کسی که حتی حضور معنوی او هم مایه دلگرمی تو  است بیچاره ات می کند؛ به انتحار می افتی نه چه کنم چه کنم . رفتن مردی که سکوت نا بجای تو هم مثل فریاد قابیلی دیگران بر غریبی او دامن زد. مردی که می توانستی در این برهوت معرفت به راستی دغدغه های معنوی و روحی و علمی خود را با او درمیان بگذاری و او با آن که می توانست در چند جمله کوتاه،خلاصت کند متن و منبع جواب را نشانت می داد و محقق می شدی نه مقلد. جلال درباره نیما نوشته بود: پیرمرد چشم ما بود ؛من درباره تو می نویسم: پیر مرد جان ما بود.

ابراهیم حاتمی کیا درباره سید شهید آوینی می گفت: او در وضعیتی بود که اگر سکوت می کرد، متهم بود و اگر از خود دفاع می کرد هم باز متهم بود و شهادت بهترین جواب بود؛ برای تو هم شهادت بهترین جواب بود،هر چند در ایام شهادت تو، سکوتی خبیث همه جا را فرا گرفته است و حتی از شهید نامیدن تو پروا دارند چرا که این کار معنایی جز محکومیت آن همه سکوت محافظه کارانه ما دوستان و آزار نامردانه آن از ما بهتران ندارد و شاید هم آقایان دچار این توهم شده اند که نادیده گرفتن جراحت نخبه کشی به مداوای آن می انجامد اما برادران این آرامش قبل از طوفان فریبتان ندهد. هان! اگر برای علاج این جراحت عفونی اقدام ضربتی نکنید این عفونت با مرگ اندام وحدت قومی شهرستان ، پایانی شوم رقم خواهد زد و اما پاسخ قیامت این کوتاهی بر بال جان و روح کوتاهی کنندگان خواهد ماند. من که آمدم اعرابی بودم و تو به من هجرت از امیت را به دانش و بینش آموختی... اما من که مهاجر شدم بر چهره ایمان تو، چنگ تعرب کشیدم. من که چشمانم را گشودم ظلمت طاغوت نمی گذاشت جز شیطان را تماشا کنم و تو بر سر او فریاد کشیدی و طاغوت در حادثه هولناک فیضیه دندان هایت را شکست ولی تو خالصانه هیچ وقت پز آن را ندادی... اما من که با کمک تو بعد از انقلاب، انقلابی شدم به همه گفتم تو آخوند اوقافی و درباری هستی.

روزی قصد کردم مدیر شوم و کمک کردی و تبلیغ کردی و من هم مدیر شدم... من مدیر تلاش کردم که تو نباشی و به این تلاش افتخار کردم. وقتی آن دزد دیوانه خون آشام دوباره جنون خون خوردن دیوانه ترش کرده بود و می خواست ایران عزیز اسلامی را در هم بکوبد تو پیشاپیش سیل خروشان مردم، خرمن هوس های او را به آب دادی... من که بعد از جنگ و در زمان صلح تازه رزمنده شده بودم در شب نامه های زبونانه تو را به دشمنی با فرهنگ شهادت و دفاع متهم کردم. من از دانش احکام هیچ نمی دانستم و تو دستان مرا در دست توضیح المسایل نهادی... من که سال ها بعد بالغ شدم و دیدم تو مثل من نان به نرخ روز خور نیستی و از مرجع تقلید من تقلید نمی کنی تو را سزاوار هر ناسزایی دانستم. تو در نامه ای که برای عزیز دلم حضرت آقا نوشتی به من آموختی که ناراحتی او را ناراحتی حضرت امام عصر – علیه السلام – بدانم... من که تازه فهمیدم ولایت هم جزئی از حیات تشیع من باید باشد تو را ریاکارانه به جرم سستی در آن، لایق هر سرزنشی یافتم. یاد آن عید سعید غدیر خم به خیر که با ما عقد اخوت خواندی و قول دادی که بی ما پا در بهشت نگذاری. پیرمرد! به وعده ات وفا می کنی؟ من باز چند آیه قرآن را از بر کرده ام برای تشویق به من جایزه نمی دهی؟

آن روز را خوب به یاد دارم که بر اثر بیماری به مدرسه نیامدی و در خانه به ما درس گفتی؛ فهمیدم که درس حتی به قیمت مریضی استاد هم تعطیل شدنی نیست . یادم هست از سوی آن بنده خوب خدا برایت آب نیسان آوردیم تا زود خوب شوی آخر می گویند این آب، دوای همه دردها است؛ آیا حریف مرگ هم هست؟! اگر چنین بود به قدر وسعت هفت بحر در جرعه اش می ریختیم تا تو بمانی... چه می گویم؟! تو شهیدی و شهید است که می ماند و زمان است که ما را با خود برده است. تو به آرزوی دیرینه ات رسیده ای و ما ساده دلانانه به جای خویش بر تو روضه خوانی می کنیم. وقتی به نبودن تو در آن کتابخانه کوچک فکر می کنم دچار نکبت می شوم و بر ماندن لعنتی خود می گویم که دوباره رو سیاهی ماند برای دیگ و باز لیلای حضور عزیزی دیگر، قسمت ابن السلام اجل شد. حاجی! امروز من بر فراق تو مرثیه خوانی کردم دعا کن که روزی بیاید که بلبلی دیگر در فراق و شهادت من برای بازگویی شرح درد اشتیاق ، سینه ای شرحه شرحه از فراق داشته باشد. دعا کن برادر!...

---------------------------------------------------------------------------------

متن کامل پیام آیت الله صافی گلپایگانی

(از مراجع تقلید شیعه)

به مناسبت نخستین سالگرد شهادت حاج شیخ عباس صبایی

بسم الله الرحمن الرحیم

قال رسول الله صلی الله علیه و اله :  فوق کل ذی بر بر حتی یقتل فی سبیل الله فاذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه بر .

شهید بزرگوار و عالم عالیمقدار ، جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عباس صبایی، رحمت الله علیه از چهره های نورانی و از خادمان اسلام و مسآیت الله صافی گلپایگانیلمین و از سربازان مخلص حضرت بقیة الله مولانا المهدی ارواح العالمین له الفداء و مروج کوشا و پرتلاش مکتب اهل البیت (ع) بود. او در دفاع از دین و مرزهای فکری و اعتقادی مؤمنین مخصوصا" جوانان جهاد می نمود، هم در تدریس و تأسیس حوزه و تربیت طلاب و هم در مسند امام جماعت و وعظ و ارشاد و هم در خدمت به محرومین و مستضعفان، فعال و موفق بود.سوابق زندگی او مشحون به اعتماد و آراسته به مکارم اخلاق بود .آن شهید مظلوم با دفع هجوم اهل ضلال و اضلال، بدخواهان و دشمنان را منکوب و محکوم می ساخت. سرانجام در راه اسلام و مکتب اهل بیت (ع) به افتخار عظیم شهادت و حسن عاقبت و سعادت نایل گردید و به فوز عظیمی که خود در دعاها از خداوند متعال طلب می کرد، فائز شد و در تاریخ علماء و فضلاء روحانیت که تا مرز بذل جان و نثار خون خود دین را یاری و از حق و قرآن پاسداری نمودند، نامش به عنوان شهید ثبت گردید. اینجانب با تسلیت مجدد به خانواده محترم ایشان، بخصوص آقازادگان مکرم و دوستان و شاگردان فاضل و حوزه علمیه حضرت امام صادق (ع) هشتگرد و مؤمنین آن منطقه ،ترفیع درجات ایشان را از خداوند متعال مسئلت نموده و صبر جمیل و اجر جزیل برای بازماندگان معزز خواهانم/ 15 جمادی الاولی 1429( اول خرداد 1387) - لطف الله صافی.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/12/29ساعت  12:6 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیین نقد و بررسی کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
به مناسبت درگذشت دکتر محمود مصدق
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]