سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 


 

 

«ایستا»، روستایی نشسته در سنت!

قریب چهل کیلومتر از جاده پرپیچ و خم طالقان را که طی می­کنی به روستایی برمی­خوری که بدور از هیاهوی مدرنیسم هنوز در سپهر سنت توان می­آزماید. چندان که ارابه این آبادی را توگویی بسته­ اند به تخته ­بند سنت. الگوی شیوه ­های سنتی، عجیب بر تمام ابعاد زندگی روستانشینان سایه انداخته است. کسی چنین احساسی ندارد که از عقربه شتابناک زمان عقب افتاده و از کاروان زمان جا مانده است. مردم روستا مثل مردم شهر مجبور نیستند از صبح تا شب بِدو بِدو کنند و چند کار را با هم انجام دهند تا از پس سرعت زمان برآیند و مدیون سرعت برق­ آسای زمان قرار نگیرند. در اینجا از ساعت مچی و دیواری خبری نیست. سبک زندگی دوره قاجار یعنی پیشاتکنولوژی را تجربه می‌کنند. اگر در همه جا سخن از «سرعت» است در اینجا سخن از «زندگی» است؛ زندگی آرام، عاری از دغدغه­ های شهرنشینی؛ دغدغه در آمدن اتوبوس و رسیدن به ته خط، در آمد و رفت، در خرید و فروش، در کسب و کار، در پیشرفت، حتی در پیامگیری و پیام­رسانی در شبکه ­های اجتماعی!

نامی که دیگران به این تافته جدا بافته داده­ اند چیزی است در این حال و هوا؛ «ایستا». گویی عقربه­ های ساعت از عصر مشروطه تاکنون در این روستا از حرکت ایستاده است. دوگانه ­های «پیشرفت» و «پسرفت»، «ترقی» و «جاماندگی» در فرهنگ این روستا جایی ندارد. همه چیز همان است که هست؛ نه کمتر و نه بیشتر. قرار هم نیست جز این باشد. خیلی بخت­ یاری می­خواهد که حتی از چند متری سایه­ ات روزی در گوشه ­ای از این روستا بیفتد. باید ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دهند تا چنین توفیقی ترا دست دهد. مرا این بخت اما یار شد؛ به لطف دوست وکیل­مان آقای حسین صالحی. نگارنده به اتفاق ایشان و دو تن از دوستان آقایان: محمود یزدانی و مهدی آیتی صبح پنجشنبه بیستم مرداد 1401 چشممان به این روستا باز شد.

اگر بخواهم مختصری از این روستا بگویم، باید خاطرنشان کنم: مردم این روستا از اهالی تبریزند و از پیروان مرحوم آیت الله میرزا صادق آقا تبریزی که پس از گذشت حدود صد سال همچنان از او تقلید می­کنند. اینان برای گریز از موج تکنولوژی به اینجا پناه آورده‌اند؛ آنهم تنها به این دلیل که برخی از یاران امام زمان در اینجا به امام می‌پیوندند. روستا در زمینی به وسعت حدود چهارده هکتار در کنار رودخانه شاهرود قرار گرفته است؛ محصور در ردیف منظمی از درختان تبریزی که با قد و قامت­ بلند خودنمایی می­کنند. «سرسبزی» و «نظم» اولین مشخصه این روستاست. نظمی که به دیوار ساده و معماری خانه ­ها داده ­اند حیرت ­آور است. هر قدر هم چشم خطابین داشته باشی ذره­ ای انحراف از خط مستقیم در آن نمی­ بینی. جمعیت این روستا با آن همه آوازه ­ای که بهم زده فقط چهل و دو نفر می­باشد؛ در هشت باب خانه مسکونی با درهای چوبی متحدالشکل. این درهای چوبی متحدالشکل خبر از اقتصاد سوسیالیستی و اشتراکی روستا می­دهد. در سقف خانه‌ها تماما تیرهای چوب به کار رفته است. همه روستاییان مانند اعضای یک خانواده تولید و مصرف می­کنند.

اهالی روستا به معنای دقیق کلمه یک زندگی ساده و معمولی را دنبال می‌کنند. برای پخت و پز و ایجاد گرما از هیزم و کود حیوانات اهلی مثل گاو و گوسفند استفاده می‌کنند. پای تلویزیون نمی‌نشینند؛ گوش به رادیو نمی‌دهند؛ فاقد شناسنامه و کارت ملی‌اند. بدون استفاده از خدمات دولتی و امکانات رفاهی جدید از قبیل: آموزش و پرورش، درمانگاه، ماشین‌آلات، آب لوله‌کشی، برق، تلفن، گاز، و نیز مطبوعات و وسایل ارتباطی مدرن از قبیل: موبایل و کامپیوتر و اینترنت و... روزگار می‌گذرانند. با استفاده از وسایل ابتدایی روشنایی، از قبیل: فانوس و چراغ گردسوز ساعاتی از شب‌ را سپری می‌کنند. با این اوصاف شب­های روستا دیدنی ­تر است. نور کمرنگ مهتاب با نور فانوس و چراغ­های گردسوز اتاق­ها آمیخته می­شود. سایه ساکنین است که در حال راه رفتن بر تن دیوار اتاق­ها می­ افتد. همه چیز به صورت صحنه تئاتر درمی­آید. مردم روستا از طریق کشاورزی و دامپروری امرار معاش می‌کنند. پرورش اسب و فروش آن از جمله سرگرمی‌ها و منابع اقتصادی اهالی روستا را تشکیل می‌دهد. داروهای مصرفی آنها صرفا گیاهی است که خود به کشت و تولید آن می‌پردازند. ساکنان روستای ایستا در حفظ حریم خود بسیار می‌کوشند. از مردم فاصله می‌گیرند و کمتر کسی را به حریم خصوصی خود راه می‌دهند.

اینها همه، تصویری است از روستای ایستا که سال‌هاست نظر گردشگران وطنی را به خود جلب کرده و هرازگاه در قالب گروه‌هایی برای بازدید راهی آنجا می‌شوند؛ امری که چندان هم به ذائقه اهالی روستا خوش نمی‌آید؛ تا جایی که در پاره‌ای، با مخالفت برخی از اهالی روستا روبرو می‌شود؛ خاصه گردشگران زن که به‌ هیچ‌وجه اجازه ورود به روستا را ندارند، همان‌طور که زنان روستا نیز به راحتی مجاز به خروج از خانه‌های خود نمی‌باشند. کمی هم از اصطبل­ های روستا بگویم که دیدنی­ ترین بخش­ روستاست. نایاب­ ترین اسب­های عربی را در آنجا می­شود دید؛ همه تربیت ­شده و گرانقیمت؛ به تقریب دو میلیارد تومان، و بیشتر صادراتی. هر اسبی را با کره ­اش در اصطبلی جا داده ­اند، و کنار آن طویله‌ گاوها و بزهاست؛ همه اصیل و برگزیده. در حال حاضر رهبری روستا با آقای حسینقلی ضیایی است. در دقایق پایانی بازدید ما، وی از راه می­رسد. ما را برای دیدار با ایشان به خانه ضیافت هدایت می­کنند. خانه­ ای است با دو اتاق ساده و حیاطی تمیز و جویی که آبی زلال در آن جریان دارد. در خانه ضیافت از مبلمان و وسایل امروزی خبری نیست. یک بخاری هیزمی و یک زیلو و چند مخده تمام وسایل اتاق را تشکیل می­دهد.

ضیایی پیرمردی است نسبتا فربه و سفیدرو و بسیار مودب و خوش استقبال. در دَم یکایکِ ما را با ته لهجه آذری نواخت. پیرمرد مریض­احوال است. نای نشستن نداشت. از باب احترام و به رغم اصرارهای ما پا دراز نکرد. به سختی در کنار درگاهی اتاق چهارزانو نشست. با زبان گرم و آهسته خود ضمن خوشامدگویی بنای بر گفتگو گذاشت. در لابلای گفتار خود به این امر اشاره داشت که دوره آخرالزمان است. ظهور نزدیک است. چندان برایش مهم نبود که جمعیت روستا اندک است. می­گفت باکی نیست! از پاره­ ای مزاحمت­ها گلایه می­کرد. می­گفت خیلی‌ها این‌جا می‌آیند تا از ما با خبر شوند. در حالی که مزاحم آرامش ما می­شوند. گاه درباره ما عده­ ای هم به زعم خود چیزهایی در اینجا و آنجا می­نویسند که بیشتر پرت و پلاست! مثل این پرت و پلاها که من مینگارم!

بر گفته های خود همچنین افزود: ما کاری با دیگران نداریم. دیگران هم نباید با ما کار داشته باشند. چندین بار فرماندهان نیروی انتظامی این‌جا آمدند تا از ما تشکر کنند، برای این‌که هیچ‌کدام از اهالی این روستا از کسی شکایت نکرده و کسی هم از ما شاکی نبوده. اختلافات درون خودمان را هم خودمان حل و فصل می‌کنیم. سرمان هم در کار خودمان است. گاهی مسئولین دولتی هم اینجا می­آیند و از روستا دیدار می­کنند. ما هم از ایشان پذیرایی می­کنیم.

می­گفت ما خواهان زندگی ساده هستیم. زندگی­ ای که اسیر مدرنیسم و نظام ماشینی نباشد. زندگی­ ای که رنگ طبیعت را به خود گرفته باشد. این سخنان مرا به یاد رمان معروف «والدن»؛ یا «زندگی در جنگل»، اثر «هنرى دیوید ثورو» می‌اندازد که در آن زندگى جنگل ‏نشینى و اندیشه‏ هاى یک انسان آزاده و وارسته از قید و بندهاى تمدن امروزى روایت می‌شود. وی که عاشقانه طبیعت را می‌جست با الهام‌گیری از طبیعت، مدام هشدار می‌دهد: «سادگی، سادگی، سادگی!». توصیه به «ساده کنید، ساده کنید» در جای جای نوشتار او موج می‌زند. چنانکه در «ایستا» نیز موج می­زند. پایان­بخش این دیدار یک درخواست از رهبر ایستا بود؛ خواستم این دیدار را در قاب دوربین بیاورم تا یادمانی از این دیدار تاریخی باشد که حسینقلی ضیایی اجازه چنین کاری را نداد و اصرارهای من هم راه به جایی نبرد. چراکه، اقتضای سنت ایستا همین است که از مظاهر مدرن دور باشد و از هر چه پیرایه است دوری گزیند.

 

پیوند گزارش فوق


روستای ایستا

شهرستان طالقان

استان البرز

عکس از: امیرحسین ابن الرضا

 


نوشته شده در  پنج شنبه 101/10/1ساعت  11:41 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیین نقد و بررسی کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
به مناسبت درگذشت دکتر محمود مصدق
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]