سفارش تبلیغ
صبا ویژن


 

 

در چتر اطلاعاتی ساواک از کرج تا نجف

 

حسین عسکری

 

روز دوشنبه 9 امرداد 1402 «حاج ابراهیم بکایی» در 96 سالگی در شهر کرج درگذشت. او فرزند ملا محمد برغانی (درگذشت 1311ش) و برادرِ میرزا ابوالقاسم بکایی (درگذشت 1358ش) است؛ دو شبیه خوان شناخته شده معاصر که ریشه در روستای برغان شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز دارند. پدرش از شبیه خوانان اواخر دوره قاجاریه بود و در تکیه بالای محله روستای برغان تعزیه می خواند. صدایی رسا، زیر، زنگ دار و دل انگیز داشت. اغلب زنانه خوانی می کرد و از نوحه خوانان معروف منطقه ساوجبلاغ بود. شادروان حاج ابراهیم بکایی هم رسایی و زیبایی صدایش را از اجدادش به ارث برده بود و در محافل مذهبی کرج و ساوجبلاغ نوحه و تعزیه می خواند.

در 18 تیر 1396 در شهر کرج خدمت حاج ابراهیم رسیدم تا خاطراتش از انقلاب اسلامی را ثبت کنم. پیش از آن دیدار، چند فقره از اسناد سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی (ساواک) را پیدا کرده بودم که در آنها به نام حاج ابراهیم اشاره شده بود. آن مرحوم پس از 39 سال آن اسناد را دید و از جزئیات آن شگفت زده شد. به شوخی به ایشان گفتم: «با این اسناد ساواک اگر انقلاب نمی شد، حتما اعدام می شدی!» خندید و سکوت کرد...

ماجرا این است در 19 اردیبهشت 1357 عباس فرزاد متین مأمور مخفی ساواک با یک کاروان زیارتی عازم عتبات مقدس عراق می شود تا اطلاعاتی را درباره امام خمینی و یارانش به دست آورَد. یکی از اعضای این کاروان حاج ابراهیم بکایی بود که در خیابان شهربانی کرج مغازه پیراهن دوزی داشت. در گزارش مفصل این مأمور ساواک و دو پیوست آن، سه بار نام این مبارز البرزی آمده است. در نخستین گزارش درباره او نوشته است: «از معتصبان مذهبی بسیار [نا]آرام [و] ناراحتی بود و ده ها بار با مأمورین عراقی درگیر شد و مرتب زائران را علیه مأموران عراقی می شورانید و همراهان وی دو نفر زن بودند (به استثنای خانواده خودش) که یکی خواهر آقای [رسول] رحیمی رئیس اتاق اصناف تهران و دیگری از بستگان آقای رحیمی بود. یاد شده، بسیار ظریف فعالیت می کرد و از کربلا تلفنی با نجف اشرف تماس می گرفت و از نجف با بغداد صحبت کرد و مجدداً از بغداد قصد مسافرت به نجف داشت که به علت مرافعه دو نفر راننده عراقی که بر سر جلب مسافر نزاع کردند موفق نشد. لیکن مجدداً با نجف تماس تلفنی گرفت و شب در بغداد به دیدن کسی رفت که احتمالاً از روحانیون ایرانی و یا مقامات عراقی بودند. ضمناً رابط [امام] خمینی با زوار ایرانی، آخوندی بود که در حرم به احتمال بسیار زیاد با آشنایی قبلی و یا جمله رمز [با] زوار تماس می گرفت.»

 این مأمور مخفی ساواک پیرو گزارش اصلی خود، در 30 اردیبهشت 1357 می نویسد: «[امام] روح الله رابطی دارد که آخوند جوان و خنده رویی است و از لحظه ورود زائران ایرانی در اطراف آنان پرسه می زند و قیافه اش به قدری آشنا بود که ابتدا فکر کردم جزء کاروان زوار است. لیکن کم کم روشن شد که زائران را به نزد [امام] خمینی می برد. یاد شده در اولین روز ورود به نجف با بکایی برغانی در حرم حضرت علی علیه السلام تماس گرفت و از آن جا که بکایی مستقیماً به جانب او رفت مشخص است که با نشانی قبلی و یا آشنایی و یا جملات رمز با وی تماس گرفته است. با توجه به تماس های متعدد تلفنی بکایی در عراق با اشخاص مختلف به نظر می رسد نامبرده مسئولیت های عمده ای را در ایجاد ارتباط با [امام] خمینی و ایجاد اغتشاش در تهران و کرج عهده دار بوده و پیام های متعددی را حمل و رد و بدل [می]نماید.» فرزاد متین پس از بازگشت به ایران همچنان به مراقبت خود از اعضای کاروان زیارتی مورد اشاره ادامه می دهد. او در 28 اردیبهشت 1357 با حسین صدیقی از اعضای کاروان، در محل بانک ملی ایران شعبه پاچنار تهران دیدار می کند و از او - که تبدیل به مخبر ساواک شده – می شنود که اعلامیه و نوارهای امام خمینی را از بکایی برغانی گرفته نه شخص امام خمینی در عراق.

حاج ابراهیم بکایی پس از مطالعه گزارش های مأمور ساواک پس از 39 سال می گوید: «برخی موارد آن همانند تلفن های متعدد من در عراق دروغ است چون آن موقع کمتر کسی تلفن داشت. من امام خمینی را در سال های پیش از پیروزی انقلاب، دو بار ملاقات کردم. نخستین بار وقتی ایشان را دیدم که یک ماه پس از آن از ایران تبعید شدند. آن دیدار را هم آقای [شیخ محمد] شاه آبادی هماهنگ کرده بود. در همان سفر بود که آیت الله [رضا] استادی را با خود به روستای برغان آوردیم. دومین بار هم در سال 1357ش چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، در نجف اشرف خدمت امام خمینی رسیدم. یک روحانی سید در حرم امام علی علیه السلام بود که ما را به دیدار امام برد. من هم مقداری توت و گردوی برغان و پسته را به عنوان سوغاتی برداشتم تا دست خالی نباشم. صبح آن روز مقدور نشد امام را ببینم. بعدازظهر همان روز رفتیم که تشریف داشتند. من دست امام را بوسیدم. هیچ سوألی نکرد که اسمت چیست و اهل کجایی؟ من سوألاتی را درباره مطالعه آثار دکتر علی شریعتی، حکم شرعی روبروی هم نشستن زنان و مردان تماشاگر تعزیه در برغان و وجوهات شرعی پرسیدم. امام درباره آثار شریعتی گفتند که آن را از من نپرسید اما گفتند اشکال دارد که به هنگام اجرای تعزیه، مردان و زنان روبروی هم بنشینند. وقتی به کاروان برگشتم چند نفری می پرسیدند چه کسی به دیدار آقای خمینی رفته که من از ترس وجود مأموران ساواک، سکوت کردم و چیزی نگفتم. همراهان من در آن سفر زیارتی پنج نفر بودند دو خواهر و مادر رسول رحیمی نوه عمه ام که رئیس اتاق اصناف تهران بود و همسرم و مادرِ همسرم.»

محور دیگری که با حاج ابراهیم گفت و گو کردم درباره حضور آیت الله رضا استادی مقدم تهرانی (متولد 1316ش) مجتهد و مدرس نامدار حوزه علمیه قم در سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در روستای برغان بود. آیت الله استادی که از شاگردان امام خمینی بود، پس از قیام 15 خرداد 1342 به توصیه استادش آیت الله شیخ محمد شاه آبادی (درگذشت 1390ش) به روستای برغان از توابع شهرستان ساوجبلاغ آمد. او ضمن تبلیغ معارف اسلامی، به روشنگری نسبت به مسایل روز می پرداخت و از مبارزات امام خمینی تجلیل می کرد. آیت الله استادی پس از بازگشت از برغان، به عنوان یکی از روحانیون سرشناس تهران، پای اعلامیه ای را در اعتراض به دستگیری امام خمینی خطاب به حکومت پهلوی امضاء کرد.حاج ابراهیم بکایی که از دعوت کنندگان آیت الله استادی به برغان بوده درباره حضور او و شیخ محمد شاه آبادی در این روستا می گوید: «در سال های پیش از انقلاب، آیت الله شاه آبادی تابستان ها با خانواده اش به برغان می آمد. با ایشان درباره مسایل مذهبی فراوان صحبت می کردیم. پس از نماز، سخنرانی می کرد و از رضا شاه و فرزندش محمدرضا شاه با کلمات رمزی خرِ بزرگ و خرِ کوچک یاد می کرد. برخی که منظور او را متوجه می-شدند می ترسیدند و از جمع خارج می شدند. در آن سال ها در برغان مردم دو دسته بودند؛ گروهی طرفدار تعزیه خوانی و گروهی دیگر طرفدار تفسیر قرآن و روضه خوانی بودند. به خاطر دارم یک ماه پیش از تبعید امام خمینی از قم، با تعدادی از برغانی ها رفتیم منزل آقای شاه آبادی و با معرفی ایشان آیت الله استادی را به برغان آوردیم. آقای استادی بیشتر قرآن تفسیر می کرد. برخی اهالی انتظار داشتند ایشان همانند مداحان روضه خوانی کند اما آقای استادی می گفت من روضه خوان نیستم. می توانم قرآن تفسیر کنم و یا حدیث بگویم.»

منابع: سیر مبارزات امام خمینی در آینه اسناد به روایت ساواک، ج 19، ص 211، 220، 221؛ گلشن ابرار، ج 8، ص 590؛ حسین عسکری، بیداری دشت کهن، ص 223، 278؛ گفت و گوی نگارنده با حاج ابراهیم بکایی ، 18 تیر 1396.




نوشته شده در  یکشنبه 102/5/22ساعت  4:52 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیت الله سید رضا حسینی زابلی و تجددگریزی در شهر کرج
تطهیر ترور فاتح یزدی و چریک های فدایی خلق در خبرگزاری تسنیم
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]