نگاهی به کتاب «بازمانده میراث اسماعیلیه در ایران»
نوشته مرحوم سید محمد تقی میرابوالقاسمی
یوسف علیخانی
وبلاگ «ساوجبلاغ پژوهی»: مطلب زیر پس از چاپ کتاب «بازمانده میراث اسماعیلیه در ایران» و در زمان حیات استاد سید محمدتقی میرابوالقاسمی (1309- 1385 خورشیدی) به وسیله یوسف علیخانی متولد 1354خورشیدی) نوشته شده است و حال و هوای آن ایام را بازتاب می دهد. یادآوری می شود کتاب خواندنی «عزیز و نگار: بازخوانی یک عشقنامه» اثر یوسف علیخانی است که در سال 1381 به وسیله نشر ققنوس به چاپ رسیده است. در آن کتاب داستان «عزیز و نگار طالقانی» به سه روایت از جمله روایت مرحوم میر ابوالقاسمی بررسی شده است.
---------------------
«بازمانده میراث اسماعیلیه در ایران» تالیف و تحقیق مرحوم سید محمدتقی میرابوالقاسمی در سال 1383 خورشیدی به وسیله انتشارات پیام فرهنگ منتشر شد. این کتاب 185 صفحهای مصور از چهار بخش: انسانها و اندیشهها، ساختهها و کهندژها، در کویر قائنات و پیوستها، عکسها و فهرستها شکل گرفتهاست. مرحوم میرابوالقاسمی پیش از این کتابهای بسیاری از جمله: سرزمین و مردم گیل و دیلم (با گزارشی کوتاه از مبارزات دهقانی مردم گیل و دیلم)، تاریخ و جغرافیای طالقان، دکتر حشمت و اندیشه اتحاد اسلام در جنبش جنگل و روایتی عارفانه از داستان عاشقانه عزیز و نگار منتشر کرده است.
تخت و خشک نوشتن بس است! تا اینجا را برای آنهایی نوشتم که فقط میخواهند ماشینی و خشک بدانند چه کتابی منتشر شده و نویسندهاش کیست، اما بعد از این را برای دل خودم و برای کسانی مینویسم که دوست دارند این متن را ادامه بدهند و درباره این کتاب و میرابوالقاسمی بیشتر بدانند:
سال 80 بود که با یک اتفاق با قصه عامیانه عزیز و نگار آشنایی نزدیک پیدا کردم و دنبالش کردم، از این خانه به آن خانه و از این بازار به آن بازار و از این شهر به آن شهر و از این منطقه به آن منطقه رفتم. یکی از کشفهای بزرگ این دوره، آدمی بود به نام سید محمدتقی میرابوالقاسمی. نامش را اول بار در گیلاننامه جکتاجی دیده بودم. مقالهای نوشته بود درباره عزیز و نگار. زنگ زدم به جکتاجی. من را میشناخت به واسطه لطفهای همیشگی جمشید شمسی پور - شاعر تالش و گیلک- شماره میرابوالقاسمی را نه تنها داد که نسخه منظوم کمالی دزفولی - مرحوم کمالی دزفولی که متاسفانه چون روی جلد این کتاب منتشر شده سال 48 فقط نوشته شده کمالی دزفولی و هیچ نشانی از نام کوچک نویسنده و ناشر وجود نداشت، بی خبر ماندم تا پس از درگذشت عالم بزرگ سیدعلی کمالی دزفولی، تنها توانستم به خانوادهاش تسلیت بگویم - را برایم فرستاد.
سیدمحمد تقی میرابوالقاسمی آدمی است متفاوت. ننوشتم آدمی بود متفاوت که هنوز هم همان است که پنج سال و اندی پیش دیدم - دیدن شنیداری وگرنه هنوز پس از این همه سال، نرفته ام از نزدیک او را ببینم و چقدر مشتاق اینم که برسم به رشت و شماره تلفنش را بگیرم و بگویم: سلام آقای میرابوالقاسمی. و او بگوید: سلامون علیکوم آقای علیخانی، دوست دانشمند ما. برعکس خیلی از جماعت که زمان گردآوری نسخههای مختلف عزیز و نگار سر ناسازگاری و نامهربانیها را گذاشتند و اگر نسخهای داشتند، اگرچه شبیه به آنچه داشتم و گردآورده بودم و به بهانه این که ما هم داریم چاپش میکنیم، هرگز کمکم نکردند، اما میرابوالقاسمی نه تنها عزیز و نگاری را که سال 56 به شکل پلی کپی در نسخههای محدودی منتشر کرده بود، برایم فرستاد که حتی کتابی به نام ملاعمو، را هم برایم پست کرد که داستانی است امروزی درباره حاشیه زندگی عزیزخوانها و نگار خوانها.
این رابطه با فراز و نشیب ادامه داشته و هر از گاهی که دلم برای کار کردن و تحقیق تنگ میشود، سراغش را گرفته و میگیرم و باز برعکس خیلی از جماعت، با آغوش باز پذیرایم بودهاست. میرابوالقاسمی اصالتا طالقانی است اما وقتی صدایش را با لهجه غلیظ گیلکی میشنوید باورتان نمیشود او طالقانی است. قبول دارم که تاتی طالقانی و تاتی الموتی قرابتی با گویش گیلکی بیشتر و مازنی کمتر دارند، اما باور نکردنی بود برایم طالقانی بودنش. چند کتابی هم درباره طالقان نوشتهاست. درباره الموت به طور مشخص کتابی ننوشته بود و اگرچه به طور مثال بخش اعظم کتاب سرزمین گیل و دیلم درباره رودبار و الموت است، اما آن اندازه که در بازمانده میراث اسماعیلیه به الموت به ویژه مراغیان (کله بزیهای) رودبار و الموت می پردازد، در کتابهای پیشینش انجام نداده بود. الموت را خوب میشناسد و درست که کسانی مثل عنایت الله مجیدی، محقق و پژوهشگر و دکتر ستوده و خیلی دیگر به الموت پرداختهاند اما این منطقه به دلیل بکر و دست نیفتادنی بودنش، از ارزش تحقیقات هیچ کدام از افراد، حتی کسانی که تازه وارد گود شدهاند نمیکاهد.
آنچه در این کتاب در نگاه اول برای من عجیب بود ادعای میرابوالقاسمی در اسماعیلی خواندن مراغیان الموت بود چرا که کمتر درباره این پیوند شنیده و خوانده بودم: چه از مقدمه کتاب عارف قزوینی که خود از این تیره بود و چه احسان یارشاطر و چه گلریز و چه ورجاوند و چه بیابانی و چه ایزدفر و بسیار کسان دیگر که همه، کلیاتی را به زبانهای مختلف یادآور میشوند. از این ادعا اگر بگذریم که ثابت کردنش برعهده محققان است و نه، چرا که بارها پیش از میرابوالقاسمی، این گروه خاص الموتی را منتسب به گروههای مختلف دانستهاند. عدهای با قطعیت آن ها را زرتشتی خواندهاند. محققانی آنها را بازمانده یهودیان دانستهاند. عدهای آنها از بهدینها دانستهاند و ... این گروه به دلیل محیط بستهای که دارند هرگز از اسرار خود سخن نگفتهاند.
جدا از این موضوع، آنچه برایم اهمیت بیشتری داشت، خاطرات مستقیم میرابوالقاسمی از دیدارهایی بود که با مراغیان یا به نوشته او کله بزی ها (اصرار دارم آن ها را مراغی بخوانم چرا که دیگران آنها را به ناپسندی و متفاوت بودن کلهبزی میدانند و روایتی میکنند از اهدای کله بز از طرف بزرگ این طایفه به یکی از شاهان و خوانده شدن به این عنوان ... ) داشت. میرابوالقاسمی کلیات دیگران را پیش از ارایه گزارش خواندنی و داستانیاش از روستای دورچاک (یا چنان که ایشان درچاک نوشتهاند که لابد برای خود توضیحی درباره این نام دارند و در را مروارید گرفته اند که بعید نیست درست باشد اما دورچاک به دلیل دور بودن این روستاها در کوهستانهای الموت، صحیح تر به نظر می رسد، چنان که روستای مادری من دورچال است و این روستا را محمدرحیم خان رشوند، بزرگ ایل رشوند، درچال می خواند، یعنی چاله ای که پر از در است.) می آورد و بعد گزارش داستانی اش را به خواننده ارایه میدهد. تصویری بسیار دلنشین که رشک برانگیز است توصیفاتش. در این گزارش داستانیها، کلیات پیش از این گفته تا اندکی آشکارتر میشود، گو این که خود در اوقاتی، بر غموض آن می افزاید.
این یادداشت قرار نبود این طور راه بر اطناب و درازه گویی بپیماید چرا که بسیاری از دانستههای استاد میرابوالقاسمی کاملا تخصصی است و نیاز به بحثهای بیشتر میطلبد تا قرار بر ارایه و تحلیل آنها در چنین یادداشتی. اما پر بیراه نیست به این اشاره کنم که سید محمدتقی میرابوالقاسمی جدا از ارایه تحقیقات میدانی و دیداری خود از منطقه (به خصوص آنچه مربوط به الموت و مراغیان میشود) فهرستی 109 عنوانی از کتابهای کتابخانهای درباره این موضوع در موخره کتاب میآورد که راه را برای محققان جوان گشاده میگذارد و این گشاده دستی، همان است که پیشتر گفتم و نشان از حسن خلق و خوی محققانهاش دارد، چرا که هیچ محققی جای محقق دیگری را تنگ نکرده و نمیکند و هیچ نویسنده و شاعری (بر فرض درباره یک موضوع واحد هم بنویسند) یکسان نخواهند بود. پس بگذاریم هوای تحقیق و تاریخ و ادبیات و فرهنگ این مملکت سرشار از چنین آثار و آدمهایی باشد تا حسرت بخوریم بر داشتههای پیشینیانمان.
منبع: وب سایت یوسف علیخانی.