بی توقف در دیار اهل توقف
داریوش دوله
نویسنده وبلاگ ماز و راز
=بخش اول=
- توضیح نویسنده وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی: دوست عزیزم آقای «داریوش دوله» از اعضای فرهیخته انجمن ادبی «ستاک» شهرستان ساوجبلاغ است که به گواهی دوستان اهل فرهنگ، هم خوب می خواند و هم خوب می نویسد. یادداشت انتقادی زیر حاصل دقت ایشان در کتاب «روستای ایستا: پژوهشی درباره اهل توقف طالقان» است. جهت آشنایی بیشتر با نوشته های ایشان رجوع کنید به وبلاگ «ماز و راز»: http://mazoraz.blogspot.com
درباره فراز پایانی یادداشت انتقادی «بی توقف در دیار اهل توقف» به اطلاع داریوش عزیز و خوانندگان محترم می رسانم که متاسفانه آقای سیدعلی تهرانی (کشمیری) نویسنده وبلاگ «حدائق ذات بهجت» بدون رعایت آداب نقد، سه پیام ارسالی بنده را تحریف کرده و برداشت های غلط خود را به نام بنده در بخش پیام های وبلاگش به نشانی: http://kashmiri.blogfa.com/comments/?blogid=kashmiri&postid=16&timezone=12642 درج کرده است...و اما در این مجال، صادقانه عرض می کنم که خود را بی نیاز از نقد دیگران نمی دانم و از دیدگاه های متفاوت اهل فرهنگ و اندیشه، خاضعانه استقبال می کنم.
- متن ایمیل آقای داریوش دوله به نویسنده وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی: «حسین عزیز سلام، بی توقف اگر در روستای ایستا تاخته ام لازمه نگاه منتقدانه به متن است در دنیایی که جار مرگ مولفش از ابرها نیز برگذشته است، نوشتار پیوست بی تصویر و تصور چهره به چهره بودن با نویسنده ی کتاب نقش بسته است. باشد که رودربایستی و تعارف موجب دورویی و نیرنگ در پیوندها نگردد.» 26/ 6/ 1389.
* * * * * *
- درنگی بر کتاب روستای ایستا، پژوهشی درباره اهل توقف در طالقان، مولف: حسین عسگری، ناشر: نشر شهید سعید محبی، چاپ اول بهار 1389.
«ترک آباد»، «کوی منتظران»، «فانوس آباد» و پس از چاپ کتابی توسط حسین عسگری، با دو رویکرد کمابیش مشابه و با بکارگیری یک اصطلاحِ آشنا در حوزه جغرافیا و دو دیگر در حوزه طریقت و مرامِ فکری، تعابیر «روستای ایستا» و «اهل توقف»، به مردمانی ساکن در پارچه زمینی از نواحی طالقان داده شد، تا که حضرت مولانا در ذهن و روان خواننده جان بگیرد و فرمایش خوش آهنگش فرایاد آید که: «هرکسی از ظن خود شد یار من».
از مدتی پیش در جریان مشغلهی ذهنی حسین عسگری با «اهل توقف»اش بودم و چون ساکنان «کوی منتظران» در انتظار جمع و جور شدن گردآوردههایش در دفتری، و «روستای ایستا» شد آنچه که در سر داشت و میکاویدش. کتابی در سه بخش: بخش اول: زندگی، زمانه و آرمانهای پیشوای اهل توقف - از صفحه 3 تا 29 / بخش دوم: طالقان عصر ظهور - از صفحه 37 تا 52 / بخش سوم: واکاوی زیست جمعی و فردی اهل توقف از صفحه 59 تا 68. و البته که از شمار کردن - تو بخوان وجب کردن- صفحات کتاب، مقصودی دارم، که در پی، درمیاناش خواهم نهاد.
در حکم پانویس: / طبق نظر جناب دکتر جلالالدین کزازی - در «اولین کنگره بینالمللیِ فردوسی برای همه هزارهها» به تاریخ سیزدهم امرداد 1389 در کرج - و نقل به مضمون، ایشان برای توصیف جهان فعلی، ضمن پر رنگ دانستن پدیدهی «مد» آن را خصیصهی عصر کنونی دانستند. وجب کردن کتاب حسین عسگری نیز تابع «مد روز» در دانشگاهها و مراکز آموزشی است که دانشجو وجبی نمره میخواهد و میگیرد و برخی اساتید هم البته وجب به وجب دانشجو را برانداز میکنند/ پایان چیزی در حکم پانویس. باز به این پانویس بازخواهیم گشت، نه در نقش برخی اساتید و نه در نقش دانشجو، چرا که خود را کتاب خوانی بیش، نمیدانم. گام یکم - از وجب گذشتم چرا که پای در روستای ایستا نهادهام- ، بله!! گام یکم به مقدمه نویس کتاب خواهم پرداخت، به طور معمول عرف بر این است که چنانچه کسی غیر از نویسنده برای کتابی مقدمه مینویسد، او کسی است که در موضوع و مضمون کتاب حرفی برای گفتن دارد و به قول خواجه بوالفضل بیهقی «گِرد زوایا و خبایای کار بیشتر گردیده» یا حداقل از دریچهی دیگر، افقی تازه پیش روی خواننده خواهد گشود. مقدمه نویس محترم در خصوص روستای ایستا حرف و حدیثی غیر از آنچه که نویسنده کتاب در متن اثر خویش آورده نکته یا نکاتی برای خواننده ندارد و گواه این ادعا، ارجاعات ایشان است به همین کتاب با عبارتی همچون: «چنان که از بررسیهای مولف و اظهارت مستند او در این کتاب معلوم شده...» و یا «گویا ایشان، چنان که مولف در این کتاب شرح داده است...» و یک یای دیگر «چنان که مولف در صفحة 20 تحت عنوان انزوا و ... آورده است». گویی که مقدمه نویس در مقام کسی ظاهر شده که فیلمی را دیده و برای آنی که ندیده فیلم را بخواهد تعریف کند، آن هم در حین نمایش فیلم و نه در پارکی یا روی صندلی اتوبوسی، مقدمه نویس محترم اگر امان میداد به طور حتم من خواننده که وقت گذاشتهام تا کتاب را بخوانم، بعد از مختصری پرداختن به مشخصات کتاب و دانستن نام ناشر و ویراستار و طراح جلد و نگاهی به فهرست مطالب، در متن کتاب به یقین میخواندم - به خصوص با تاکید و تکرار چند باره حسین عسگری روی این مطلب - که این اهالی «ترک آباد» طالقان قرار است تجددستیز خوانده شوند و میدیدم که در چند جای کتاب نوشته شده از آب و برق و تکنولوژی و البته یارانه!! ، - نه رایانه - استفاده نمیکنند.
یک گام به جلو، برویم برای گام دوم و برسیم به دیباچه کتاب و وای به حال حسین عسگری اگر این بند را همسرش بخواند، چرا که باید از ذهنی مردسالار برخوردار بود تا یک همچین جملهای را برای قدرشناسی و ارج نهادن زحمات همسر نوشت: «همسرم – محبوبه اکبری – چون همیشه در تنظیم نمایه و نمونه خوانی کتاب همت مردانه گماشت». مطلب را گرفتید؟!!، حسین عسگری گرامی! مگر اینجا هم استخر است که مردانه و زنانه داشته باشد، حسین عسگری عزیز تا بوده، ما از همت عالی طلبیدن خواندهایم و برایمان سخن گفتهاند، جملهی شما ناخواسته یا خواسته حرف را به اینجا میکشاند که اگر یک زن تمام هوش و ذکاوت و تلاش و دقت خود را بکار گرفت تازه توانسته از مقام انسان فروتر بودن پا را فراتر نهاده و به حریم انسان فراتر که همانا موجودی بزرگ منش بنام مرد است برسد و اینجاست که باید گفت این ضعیفه که همت زنانهاش هم به قطع، ضعیف است و کم، کاری کرده است کارستان و میشود همتاش را ترفیع داد و مردانهاش خواند.
باز هم در حکم پانویس: /حسین عسگری عزیز، به قول داستان نویسها نیازی اساسی برای تغییر زاویه دیدِتان احساس میشود./ پایانِ پانویس.
و اما «تجدد» و «تجددستیزی» در روستای ایستای حسین عسگری سومین گامی است که بایست بدان پرداخت، کسانی که خیلی در این مقولات کار کردهاند و سواد و مطالعات بیشتری دارند و من اقبال خواندن کتابهای ایشان را داشتهام مینویسند که مقولهی تجدد به صورت پایهای با مقولاتی چون صنعت، سرمایهداری و کلان شهر و چندتایی چیز دیگر که بماند، ارتباط نزدیک دارد، حال مطلبی که به طور اصولی مقولهای شهری است و چگونه راه به روستای ایستا برده را، حسین عسگری باید روشن کند که آیا به صرف اینکه شخصی - بر مبنای نظر فقیهی که با رویه و چند بعدی از ابعاد چند لایهی تجدد و مدرنیته سر مخالفت دارد- ، تصمیمی گرفت که از یار و دیار خویش در تبریز دل بکند و به راه و رسم هزاران ساله نیاکان کشاورز و دامدار خود به قطعه زمینی از طالقان دل ببندد و بر مبنای روایتهای آخرالزمانی به انتظار بنشیند و همهی گیر و دارش و «مسالهی بودن یا نبودناش» با مدرنیزم و تکنولوژی،با تراکتور مش کریم یا «کبلایی» غلام نامی باشد که آیا وقتی ذکر بر لب و زمزمهکنان برای خرید گندم از حصار روستای ایستا و حاشیهی «پُردِسَر» به سمت «شهرک» میرود، تجددستیزی بکند و سوار این «ابَر ابزار»!!! نشود یا که متجدد و فکلی مآب شود و از رکاب تراکتور بگیرد و برود بالا؟؟، و مسافت و لحظاتی را که اظطرار شرعی پا داده تا با مسائل مستحدثه در زیر تیغ آفتاب مرداد ماه بشود کنار آمد، با خاطره و تصور همرکابی با مولایش به کام خود تلخ کند و از "کبلایی" غلام بخواهد که کنار پمپ آب نگه دارد تا به فقیه و خودش و مولایش بقبولاند که شکر خدا توانسته از شر این همه مفسده و ابزار اهریمنی تجدد رهایی یابد.
تاکید چندین و چند باره بر عدم استفادهی این اهالیِ ترک زبانِ زمینِ طالقانِ ساوجبلاغ از آب لوله کشی، گاز، برق، تلفن، مطبوعات، رادیو و تلویزیون، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و یارانه و ... «داستان مثنوی و قصهی جوحی و آن کودک کی پیش جنازهی پدر خویش نوحه میکرد» را به یاد میآورد که:
کودکی در پیش تابوت پدر / زار مینالید و بر میکوفت سر - کای پدر آخر کجاات میبرند / تا ترا در زیر خاکی آورند - میبرندت خانهای تنگ و زحیر / نی درو قالی و نه در وی حصیر - نی چراغی در شب و نه روزنان / نه درو بوی طعام و نه نشان - نی درش معمور نی بر بام راه / نی یکی همسایه کو باشد پناه - چشم تو که بوسهگاه خلق بود / چون شود در خانهی کور و کبود - خانهی بیزینهار و جای تنگ / که درو نه روی میماند نه رنگ - زین نسق اوصاف خانه میشمرد / وز دو دیده اشک خونین میفشرد - گفت جوحی با پدر ای ارجمند / والله این را خانهی ما میبرند.