سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ظروف تاریخی ساوجبلاغ 

زهرمار خان از لب دیگ پایین نمی آید!

به کوشش: دکتر حسین کیا

hosseinkia60@gmail.com

اشاره: ایل افشار ساوجبلاغ به سرپرستی سلیمان خان افشار قاسملو معروف به «صاحب اختیار» همان ایل بزرگ و مقتدری بود که آقا محمدخان قاجار به دلیل ارتباط نزدیک با این ایل و هواخواهی شان از او، تهران را به پایتختی انتخاب کرد. تهرانی که به اقامتگاه ایل افشار در ساوجبلاغ نزدیک بود. در کتاب  «شرح زندگانی من» نوشته عبدالله مستوفی - که دارای نثری زیبا و بسیار خواندنی است - اطلاعات فراوانی درباره منطقه ساوجبلاغ وجود دارد به طوری که در اکثر صفحات این کتاب نامی از ساوجبلاغ به میان آمده است. دکتر حسین کیا بخشی از مطالب و اطلاعات این کتاب را استخراج کرده و در اختیار وبلاگ ساوجبلاغ پ‍ژوهی قرار داده است. مطلب زیر ماجرایی جالب است  درباره «زهرمار خان» رییس ایل افشار ساوجبلاغ.

* * * * *

  «گویند وقتی که آقا محمدخان در یکی از مسافرت های خود بود از طرف  یکی از خان های ترکستان برای رساندن جواب نامه ای سفیری به دربار  ایران آمد...اعیان کشور مدتی سفیر را معطل کردند. شاه نیامد از طرف دیگر سفیر هم  بی تابی می کرد و می گفت مرا به محلی که شاه در آنجاست بفرستید زیرا تاخیر من موجب نگرانی و در مراجعت سبب مواخذه از من خواهد شد. رجال دربار فرستادن سفیر را هم به اردوگاه شاه خلاف مصلحت می دانستند. بالاخره بعد از مشاوره قرار گذاشتند خواهر شاه در تالار سلطنتی پشت پرده بنشیند و سفیر را بپذیرد و نطق او را بشنود و نامه او را به توسط خواجه سرا دریافت کند و جواب نطق را یکی از ملازمان درباری از قول خانم بدهد و سفیر مرخص شود. همین کار را کردند.

«زهرمار خان» رییس ایل افشار که نام اصلی او نصرالله و به واسطه اخم و عبوسش این لقب را دریافت کرده بود برای سرکشی به کارهای ایلی خود به ساوجبلاغ ده دوازده فرسخی مغرب تهران که محل سکونت ایل او بود رفته در شهر حاضر نبود. وقتی مراجعت کرد و از قضیه خبردار شد یا واقعا" از روی تعصب این کار را منافی عصمت می پنداشت یا برای اینکه بدون استشار از او این امر صورت گرفته بود خود را به نفهمی زد و در مشاجره با اعیان دولت و کارکنان تشریفاتی و قلمی، بی مزگی بسیار نمود، سهل است، یک روز شلاق خود را به کمر زده درب اندرون شاه رفت که وارد اندرون شود و خواهر شاه را برای این عمل منافی عفت! شلاق کاری نماید؛ خواجه سراها به هر ترتیبی بود او را رد کردند و خواهر شاه را از کتک خوردن نجات دادند.

آقا محمدخان از سفر برگشت. در اولین ملاقات با خانم از واقعه مستحضر شد. فورا" بیرون آمده امر داد زهرمار خان را بیاورند و به دست دژخیم در دیگ بجوشانند. همه می دانستند که نادانی و تعصب و افراط در دولتخواهی، زهرمار خان را به این جسارت واداشته و بنابراین قابل ترحم است از طرف دیگر برای چند هزار نفر ایل افشار که در ده دوازده فرسخی تهران هستند و ممکن است بر اثر این اقدام به شورش و بی نظمی قیام کنند. چه باید کرد؟ ولی استبداد رای شاه هم که هیچ شفاعتی را نمی پذیرفت و خیلی اتفاق می افتاد که شفاعت کننده را نیز به همان مجازات مجرم محکوم می کرد در کار بود و هیچ کس نمی خواست در این موضوع حرفی بزند. در هر حال دژخیمان در حیاط جلوی عمارت اقامتگاه سلطنتی مشغول مقدمات اجرای حکمند و گرماگرم دیگ را جوش می آورند. زهرمارخان را هم آورده، جبه و لباس روی او را کنده با پیراهن و شلوار در گوشه ای واداشته اند. فراش باشی هم برای نظارت اجرای حکم ایستاده است. یکی از رجال درباری از وجنات شاه تفرس کرد که خودش هم از این حکم سخت پشیمان و یا از شورش ایل افشار نگران است و برای بخشش برخلاف عادت خود پی شفاعت کننده می گردد. همین که مطلب را فهمید جلو آمد و عرض کرد «قبله عالم به سلامت باشد بر خود شاه هم پوشیده نیست که زهرمار خان در این جسارت عظیم قصد توهین به خواهر شاه را نداشته، به عقیده خود از راه دولتخواهی و تعصب در شاه پرستی، این گناه ابلهانه را مرتکب شده و جای آن است که بر این احمق رحمت آورند و او را تصدق فرمایند» همین که شاه در مقابل این شفاعت به عادت خود انکاری نکرد باقی رجال هم به جرات آمدند و هر یک چیزی بر نفع محکوم به عرض رساندند.

بالاخره با چند تا فحش به زهرمار خان او را عفو کرد. ابتدا در اتاق و بعد در راهرو و آخرالامر در حیاط صدای «عفو کردند، تصدق فرمودند» بلند شد و به گوش فراش باشی رسید. او هم در نوبت خود با صدای بلند شنیده ها را تکرار کرد و این درست در موقعی بود که دیگ جوش آمده بود و دژخیم ها به یخه محکوم چسبیده بودند و او را نزدیک می آوردند، که اگر یک لحظه خبر عفو شاه دیرتر به پای دیگ می رسید آبگوشت افشاری پخته می شد. از صدای «عفو فرمودند» فراش باشی، دژخیم ها دست از گریبان محکوم برداشتند ولی با کمال تعجب دیدند زهرمار خان با عجله به سمت نردبانی که کنار دیگ گذاشته اند می دود. جلوی او را گرفتند و گفتند «مگر نشنیدید که شاه شما را بخشیده است؟» گفت «چرا! اما زهرمار از  لب دیگ برنمی گردد» و دژخیمان را عقب می راند و می خواهد از نردبان بالا رود و خود را در دیگ بیندازد، البته دژخیم ها ممانعت می کردند و مدتی این کشمکش در کار بود تا بالاخره به امر فراش باشی دیگ آب جوش را سرنگون نمودند و وسیله انتحار خان افشار را از بین بردند. جمله «زهر مارخان از لب دیگ بر نمی گردد» مثل سایر است و امروز هم در نظایر به کار می رود. (صص 25-27).


نوشته شده در  جمعه 89/12/27ساعت  8:37 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیت الله سید رضا حسینی زابلی و تجددگریزی در شهر کرج
تطهیر ترور فاتح یزدی و چریک های فدایی خلق در خبرگزاری تسنیم
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]