از روستای ایستای طالقان تا گلدره نظرآباد
نویسنده وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی: در 22 فروردین 1379 به همراه آقای محمدسعید جانب اللهی فیروزآبادی - پژوهشگر مردم شناسی سازمان میراث فرهنگی - دیداری از «روستای ایستای طالقان» و «روستای عشایری گلدره نظرآباد» داشتم. ایشان در پاییز 1389 در وبلاگ خود، سفرنامه اش به منطقه طالقان و نظرآباد را منتشر کرد. گزارشی که قرار است در کتابی با عنوان «هزار نکته مردم شناسی از هزار نقطه ایران» چاپ شود. ایشان درباره علت انتشار سفرنامه اش به روستای ایستا نوشته است: «برخلاف قول و البته بیشتر به نیت خیر که از دامنه شایعات بکاهم، اظهارات ایشان را در مقاله ای با عنوان «نگاهی مردم شناختی به نگرش های دینی در روستا و شهرهای اقماری تهران» در پژوهشنامه دفتر یکم سال 1379، از انتشارات اداره کل میراث فرهنگی استان تهران به چاپ رساندم.»
* * * * *
هشتگرد - 22 فروردین 1379
امروز به هشتگرد رفتم. توسط معاون فرماندار آقای چگینی با دو نفر آشناشدم که هر دو صاحب ذوق و اهل پژوهش بودند و هر یک امکان دسترسی مرا به یک نقطه دست نایافتنی فراهم کردند. حسین عسگری گفت من تو را به گلدره می برم که طایفه ای دامدار و کوچنده در آنجا اردو زده اند. سیروس علوی نیا گفت من تو را به ترک محله طالقان می برم، که کسی را به محله خود راه نمی دهند. من در سفر قبلی سر راهم به جوستان از کنار این محله عبور کرده بودم. درباره ساکنین آن مطالب ضد و نقیضی شنیده بودم. همان طور که رسم است برای گروه های عزلت نشین شایعه فراوان می سازند. این بود که فرصت را غنیمت شمردم و قرار شد که همین امروز بعدازظهر به طالقان برویم و رفتیم.
با بزرگ و ریش سفید آنها به گفت و گو نشستیم. ایشان سؤالات مرا با دقت پاسخ گفت اما اجازه ضبط و نشر نداد. (1) گفت ما پیروان آیت الله میرزا صادق تبریزی هستیم که از مجتهدین دوره مشروطیت بوده اند. ایشان مشروطه را مشروع نمی دانست و به آن تمکین نکرد حتی استفاده از خدمات اجتماعی که این حکومت بنیان آن را گذاشت، منع کرد. این است که ما امروز از این مظاهر تمدن استفاده نمی کنیم. از برق و از وسایل نقلیه تا آنجا که بتوانیم پرهیز می کنیم و آنچه را هم که دستورش ندانیم، حکم به توقف می دهیم. دلیل کوچ آنها از تبریز اختلاف بر سر جانشینی میرزا صادق بوده است که ظاهراً او را شایسته این مقام نمی دانستند. اول به شهسوار کوچ می کنند ولی چون در آنجا با مشکلاتی مواجه می شوند، به طالقان می آیند، زیرا هم شناخت قبلی از آن داشتند و هم در مورد آن اخبار و احادیثی شنیده بودند، دال بر این که 13 نفر از یاران امام زمان از این شهرند. لذا در سال 1369 به این سمت می آیند ولی چون از مردم دوری می کنند، همه را جز خود اهل بیرون می دانند و به هیچ وجه به اهل و عیال خود اجازه معاشرت با مردم نمی دهند. شایعات زیادی درباره آنها رواج می یابد، مثلا" چون فقط گوسفند نر سر می برند و یا اوایل می خواستند در الموت منزل گزینند، برخی آنها را وابسته به فرقه اسماعیلیه دانستند. خلاصه هر کسی نامی بر آنها نهاد، حتی این اختلاف قول به نامگذاری محله اشان سرایت کرد، چون از برق استفاده نمی کنند و شب ها در نور فانوس امور می گذرانند، برخی به محله اشان نام فانوس آباد دادند و دسته دیگر که شنیده بودند، این گروه از تبریز آمده اند، نام ترک آباد را برای محله آنها انتخاب کردند.
بعدازظهر همان روز، گلدره
بعدازظهر به اتفاق دوستان جدید علوی نیا و عسگری به گلدره رفتیم که در نزدیکی محمدآباد یکی از روستاهای دهستان نجم آباد است. گلدره قشلاق طایفه کلکو است. ییلاق آنها در حوالی خشک رود کناره جاده ساوه در حدفاصل بوئین زهرا تا اشتهارد است که از قرار معلوم اتراقگاه کل کلکوها در آن حوالی است. من قبلا ًگروه هایی از این طایفه را در ورامین و قمرود دیده بودم و با فرهنگشان کم و بیش آشنایی داشتم. در این جا بیشتر شترداری می کنند و چند رأس گوسفند نیز دارند. یک بقر (شترنر دوکوهان) هم برای اصلاح نژاد شترانشان از مغان آورده بودند. قبلاً از اصلاح نژاد با این شتر بحث کرده ام. (2) این گروه از اواخر فروردین به این منطقه می آیند و تا فصل درو گندم در این جا می مانند بعد به سفیدکوه و قمرود می روند. اکنون هم گوسفندان را به سفیدکوه فرستاده بودند و زن و بچه ها این جا ماندگار شده اند.
با یکی دو اتاقک گلی که ساخته اند، بنیان روستای عشایری تازه ای را پی افکنده اند. بچه ها بعضا" شناسنامه نداشتند. با این حال در یک کانتینر مدرسه ای از طرف نهضت سوادآموزی برای آنها دایر شده بود. یک سرباز معلم تا کلاس سه به آنها درس می داد. 11 نفر شاگرد داشت. به تازگی شیر آبی هم برای آنها کشیده بودند. این همه خدماتی بود که از آن بهرمند بودند. زن سالمندی به نام سلطان بر همه که در واقع نوه و نبیره و پسر و داماد خودش بودند، حکم می راند. در راه برگشت به نجم آباد که زادگاه شیخ هادی معروف است، سری زدیم، روستای بزرگی بود که هنوز بافت سنتی خود را حفظ کرده بود. به مسجدی که اقامه نماز می کرده نیز رفتیم، مخروبه ای بود که به حال خود رهایش کرده بودند در این روستا به نمونه ای از آثار محله گرایی هم برخورد داشتیم که هم زمان در دو محله چسبیده به هم مراسم تعزیه خوانی برقرار کرده بودند.
پانوشت ها: 1. اما من برخلاف قول و البته بیشتر به نیت خیر که از دامنه شایعات بکاهم، اظهارات ایشان را در مقاله ای با عنوان «نگاهی مردم شناختی به نگرش های دینی در روستا و شهرهای اقماری تهران» در پژوهشنامه دفتر یکم سال 1379، از انتشارات اداره کل میراث فرهنگی استان تهران به چاپ رساندم./ 2. نک: گزارشی از سفر به ییلاقات عشایر ایلسون، فصلنامه ذخایر انقلاب، شماره 15 و 18، تابستان 70 و بهار 71.