صاحب اختیاری رد شوی یا نشوی !
مهدی پرتوی: هرکس که برای انجام مقصودش رشوه یا باج و یا به اصطلاح دیگر «حق و حساب» بدهد میگویند: فلانی خر کریم را نعل کرده است. ریشه تاریخی ضرب المثل بالا به این شرح است: به طوری که میدانیم برخی از سلاطین ایران و جهان در دربار خود افراد دلقک و مسخره پیشهای داشتند که با حاضر جوابی ها و شیرین کاری ها ویژه متلک های نیشداری که به حاضران جلسه میگفتند، شاه را میخنداندند و موجب مسرت و انبساط خاطرش میشدند. دلقک ها مجاز بودند هرچه دلشان خواست بگویند ولی شرطش این بود که در بذله گوییها و مسخرهگی ها نمکی داخل کنند تا لطف سخن از دست نرود و طرف تعرض واقع نشوند. دلقک های معروفی که نامشان در صحایف تاریخ ثبت است عبارتند از «طلحک» دلقک سلطان محمود غزنوی، «کل عنایت» یا «کچل عنایت» دلقک دستگاه شاه عباس کبیر، «تریبوله» و «دمی نیک» دلقک های دربار فرانسوی اول و لویی چهاردهم، «کالامبرک» لوده و مسخره معروف ایتالیایی.
یکی از این افراد دلقک و خوشمزه «کریم شیرهای» بود که در دربار ناصرالدین شاه قاجار میزیست. کریم اهل اصفهان بود و در آنجا شاید به خاطر نیش متلکهایش به «کریم پشه» معروف بوده است. در تهران ابتدا معاون نقارخانه شد و از اداره بیوتات که نقارخانه را در اختیار داشت، حقوق و مقرری میگرفت. کریم به اقتضای شغلش بر چند دسته از مطرب های شهر هم ریاست میکرد و از آنها مبلغی دریافت میکرد. تحقیقاً معلوم نشد چرا به او«شیرهای» میگویند. قدر مسلم این است که یا شغل اولیهاش شیره فروشی بوده یا به مناسبت شیرین کاری در بذله گویی ها این لقب را به او دادهاند. شق دوم باید صحیح باشد زیرا پسرش از نظر وجه مشابهت لقب «کریم عسلی» را برای خود انتخاب کرده ولی نتوانست جای پدر را بگیرد. کریم شیرهای چون در حاضر جوابی و بذلهگویی ید طولانی داشت پس از چندی طرف توجه ناصرالدین شاه واقع شد و در دربار و خلوت شاه نفوذ پیدا کرد. ناصرالدین شاه زیاد اهل شوخی نبود و کریم را از آن جهت دلقک دربار کرد که به اقتضای موقع و سیاست روز بتواند بعض رجال و درباریان متنفذ را با نیش زبان و متلک هایش تحقیر و تخفیف نماید. کریم شیرهای را به مناسبت شغل اولیهاش که نایب الرئیس بود نایب کریم هم میگفتند.
نایب کریم خری داشت که همیشه بر آن سوار میشد و به دربار و یا ملاقات دوستان و آشنایان میرفت. خر کریم به خلاف سایر خرها شکل و ریخت مسخرهای داشت؛ یعنی کریم طوری جل و پالان بر پشتش میگذاشت که هر وقت سوار میشد همه از آن شکل و هیئت میخندیدند. کریم میدانست به چه کس باید متلک و لیچار بگوید. پیدا است به کسانی که مورد توجه شاه بودند، بیادبی نمیکرد و درباریان و سایر رجال هم برای اینکه از نیش زبانش در امان باشند هرکدام باج و رشوهای به او میدادند. آنهایی هم که از این دلقکبازی خوششان نمیآمد و حاضر نبودند چیزی به کریم بدهند شکایت به ناصرالدین شاه میبردند. ناصرالدین شاه قبلاً جریان قضیه و متلک کریم را از آنها میپرسید و با صدای بلند قهقه میزد. آنگاه در جواب شاکی میگفت: «به جای گله و شکایت برو خر کریم را نعل کن» یعنی چیزی به او بده تا از شر زبانش محفوظ بمانی. عبارت بالا به این مناسبت و از آن تاریخ ضرب المثل شده است.
بیمناسبت نمیداند که یک چشمه از شیرین کاریهای کریم شیرهای را به عنوان حسن ختام نقل کنم. «سلیمان خان افشار» رئیس ایل افشار ساوجبلاغ - که جدش را به علت تندخویی و ترش خویی «زهرمارخان» میگفتند - از طرف ناصرالدین شاه لقب «صاحب اختیار» گرفت. کریم شیرهای هرچند تلاش کرد از او انعامی بگیرد و موفق نشد زیرا صاحب اختیار ذاتاً از دلقک بازی خوشش نمیآمد. کریم به انتظار فرصت نشست تا از او انتقام بگیرد. دیری نپایید که این فرصت مناسب به دست آمد. توضیح آنکه روزی کریم شیرهای برای مسافرت کوتاهی بر خرش سوار شد و به سمت شمیرانات عزیمت کرد، در بین راه به نهری رسید و خر کریم به اصطلاح چهارپادارها بدچشمی کرده، نمیخواست از نهر عبور کند. کریم هر تدبیری به کار زد که خرش از نهر بگذرد توفیق نیافت. اتفاقاً در این موقع ناصرالدین شاه با صاحب اختیار صحبت کنان به آنجا نزدیک شدند. شاه از کریم پرسید: «اینجا چکار میکنی؟» کریم گفت: «میخواهم به محل موعودی بروم، اینجا که رسیدم خرم ترسید و به هیچ وجه حاضر نیست از نهر بگذرد.» شاه دستور داد یکی از همراهان اسبش را در اختیار کریم بگذارد. کریم افسار اسب ار در دست گرفت و خطاب به خر واماندهاش گفت: «دست بر سر و یالت کشیدم از نهر رد نشدی. کتکت زدم باز هم از نهر رد نشدی. خلاصه هرکاری کردم حاضر نشدی از نهر عبور کنی، حالا قبله عالم این اسب را به من مرحمت فرمودند دیگر احتیاجی به تو ندارم. از نهر رد بشوی صاحب اختیاری، رد نشوی هم صاحب اختیاری!!» شاه از این لطیفة بجا و ایهامآمیز کریم شیرهای بینهایت خندید و به صاحب اختیار که سخت عصبانی شده بود گفت: «معلوم میشود خر کریم را نعل نکردهای»؟ صاحب اختیار چون دید حرف کریم شیرهای را نمیشود و لطف شاه نیز شامل حالش میباشد لجاجت و یکدندگی را کنار گذاشت و انعام شایستهای به کریم داد تا دست از سرش برداشت.
- در تنظیم مطلب فوق از دو کتاب «شرح زندگانی من» و «کریم شیرهای» استفاده شده است.