میرزا ابوتراب شهیدی برغانی:
اگر مقصود حفظ شرع بود نمی گفتند، که مشروطه محبوب ماست
در اوج کشمکش درونی جبهه مشروطه، در سال 1326 قمری محمدعلی شاه قاجار که خود کینه ای عمیق از مشروطه خواهان داشت و برای برانداختن اساس مشروطیت نونهاد به صف مشروطه خواهان پیوسته بود، با بمباران مجلس و دستگیری و اعدام و تبعید آزادی خواهان، اساس مشروطیت را برانداخت و بار دیگر استبداد حاکم شد. در این دوران، که فریاد مشروطه طلبان خاموش شده بود، مشروعه خواهان ضد مشروطه مجال یافتند که با تمامی امکانات، از جمله حمایت مادی و معنوی محمد علی شاه به ستیزه علیه فکر مشروطه طلبی برخیزند. در این دوره سیزده ماهه، مقالات و کتاب های بسیاری نوشته و انتشار یافت که یکسره به بی اعتبار کردن نظری و عملی مشروطیت پرداختند. از جمله کتابی با عنوان «تذکره الغافل و ارشاد الجاهل» نوشته شد که در آن مبانی مشروطه، ضد شرعی و کفر و الحاد و مجلس شورا دارالکفر دانسته شده بود و اشکالات فقهی و شرعی متعددی بر مشروطیت وارد آمده بود. هر چند نویسنده آن یکی از روحانیان نامدار ساوجبلاغی به نام آیت الله میرزا ابوتراب شهیدی قزوینی (م 1335ق) نوه شیخ محمدتقی برغانی مشهور به شهید ثالث بود. اما تا همین چند سال پیش شهرت یافت که آن را شیخ الله نوری (م 1327ق) که رهبر روحانی مشروطه خواهان ایران شمرده می شد، نوشته است.
پس از اوج گیری تلاش های مخالفان مشروطه در ایران، میرزا محمدحسین غروی نایینی (م 1355ق) که در عراق بود و از تعرض مصون، تقریبا"ده ماه پس از الغای مشروطیت، کتاب «تنبیه الامه و تنزیه المله» را در دفاع از مشروطیت ایران نگاشت و در آن کوشید مبانی و اصول مشروطه و نظام پارلمانی و دموکراسی را از مبانی اعتقادی با استفاده از قواعد فقهی استخراج کند و اسلامیت آن اصول را اثبات نماید. هر چند در کتاب نامی از کسی برده نشده اما اشارات نایینی و شبهاتی که مطرح می کند و عمده آنها در کتاب تذکره الغافل آمده است، نشان می دهد که انگیزه اصلی مولف پاسخگویی به اشکالات آن کتاب است. در ادامه مطلب، فرازهایی از کتاب «تذکره الغافل» را بخوانید:
* * * * *
«...بر عامه متدینین معلوم است که بهترین قوانین، قانون الهی است و این مطلب از برای مسلم محتاج به دلیل نیست و به حمدالله ما طایفه امامیه بهتر و کاملترین قوانین الهی را در دست داریم چونکه این قانونی است که وحی فرموده او را خداوند عالم بسوی اشرف رسلش و خاتم انبیائش... لذا ما ابدأ محتاج به جعل قانون نخواهیم بود خصوص به ملاحضه آنکه ماها باید بر حسب اعتقاد اسلامی نظم معاش خود را قسمی بخواهیم که امر معاد ما را مختل نکند. و لابد چنین قانون منحصر خواهد بود به قانون الهی زیرا اوست که جامع جهتین است، یعنی نظم دهنده دنیا و آخرت است. بلکه اگر کسی را گمان آن باشد که ممکن و صحیح است جماعتی از عقلا و حکما و سیاسیین جمع شوند و به شورا ترتیب قانونی بدهند که جامع این دو جهت باشد و موافق رضای خالق هم باشد، لابد آن کس از ربقه اسلام خارج خواهد بود...
اگر کسی را گمان آن باشد که مقتضیات عصر تغییردهنده بعض مواد آن قانون الهی است یا مکمل آنست چنین کس هم از عقاید اسامی خارج است به جهت آن که پیغمبر ما خاتم انبیاست و قانون او ختم قوانین است... والله ابدأ گمان آن نداشتم که کسی... از برای مملکت اسلام قانونی جز قانون الهی بپسندد و مقتضیات عصر را تغییر بعضی مواد قانون الهی بداند و مع ذلک او معتقد به خاتمیت و کمال دین محمد صلی الله علیه و آله باشد... ای برادر عزیز، اگر مقصودشان اجرا قانون الهی بود و فایده مشروطیت حقظ احکام اسلامیه بود چرا خواستند اساس او را بر مساوات و حرٌیت قرار دهند که هر یک از این دو اصل موذی خراب نماینده رکن قویم قانون الهی است. زیرا قوام اسلام به عبودیت است نه به آزادی و بنای احکام آن به تفریق مجتمعات و جکع مختلفات است نه به مساوات. پس به حکم اسلام باید ملاحظه نمود که در قانون الهی هر که را با هرکس مساوی داشته ما هم مساوی شان بدانیم و هر صنفی را مخالف هر صنفی فرموده ما هم به اختلاف به آنها رفتار کنیم تا آنکه در مفاسد دینی و دنیوی واقع نشویم. مگر نمی دانی که لازمه مساوات در حقوق از جمله آنست که فرق ضاله و مضله و طایفه امامیت به نهج واحد محترم باشند؟ و حال آنکه حکم ضال، یعنی مرتد به قانون الهی، آن است که قتلشان واجب است و زنشان بائن است و مالشان منتقل می شود به مسلمین از وراثشان و جنازه آنها احترام ندارد، غسل و کفن و صلوة و دفن ندارد، بدنشان نجس است، معامله با آنها باطل و حرام است و عملشان اجرت ندارد. و اما یهود و نصاری و مجوس حق قصاص ابدأ ندارند و دیه آنها هشتصد درهم است. پس اگر مقصود اجرا قانون الهی بود مساوات بین کفار و مسلمین را نمی طلبیدند و این همه اختلافات که در قانون الهی نسبت به اصناف مخلوق دارد در مقام رفع آن بر نمی آمدند و مساوات را قانون مملکتی خود نمی خواندند...
ای برادر عزیز، مگر نمی دانی که آزادی قلم و زبان از جهات کثیره منافی با قانون الهی است؟ مگر نمی دانی فایده آن آنست که بتوانند فرق ملاحده و زنادقه نشر کلمات کفریه خود را در منابر و لوایح بدهند؟...ای عزیز اگر اساس این اساس [قانون اساسی] مودی به ضلالت اعطا حریت مطلقه نبود پس چرا جلوگیری از لوایح کفره نمی شد؟... اگر اساس آن حرین نبود (سید) جمال (الدین واعظ) زندیق و جهنمی ملعون و آن فخرالکفر مدٌلس و اخوه آنها این همه کفریات در منابر و مجامع و جراید خود نمی گفتند و مردم چون قطعه چوب خشک استماع آن زندقه نمی نمودند... اگر حریت نبود آن خبیث نمی نوشت که قانون قرآن امروز ما را کافی نیست باید سی هزار حکم جعل کنیم تا اداره امروزه ما را کافی باشد. اگر مساوات نبود به عنوان سر سلامتی و تحبیب به خانه کفار نمی رفتند و آن کلمات کفر آمیز را در منبر نمی گفتند. اگر مساوات نبود آن زنادقه چند نفر مسلم را به لوث قتل یک نفر گبر با سوء حال نمی کشتند... حال آنکه ابدأ در قانون الهی ما چنین مجازات مقرر نشده...
اگر این جماعت مقصودی جز اجرای قانون الهی نداشتند چرا قانون مجازات آن تمام برخلاف قانون الهی بود؟ تو نگو که قانون دولتی بود. مگر دولت می تواند شرعأ اعراض از قانون الهی بکند و به این وسیله قانون الهی متروک شود؟ اگر مقصود حفظ همان اسلام و مسلمین بود چرا عدلیه را مجمع این اشخاص معلوم الحال کردند؟ و چرا آن قاضی ملحد هتاک لامذهب را به قضاوت فلان اداره مقرر نمودند؟ و چرا دو حق استیناف دعوی از برای متخاصمین تعیین نمودند؟... ای عزیز اگر مقصود تقویت اسلام بود انگلیس حامی آن نمی شد و اگر مقصودشان عمل به قرآن بود عوام را گول نداده پناه به کفر نمی بردند. آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامی اسلام شود و ملکم نصاری حامی اسلام باشد و عدل اسلامی را که اساسش بر اختلاف حقوق است بین افراد مخلوق خواهان باشد... .
ای عزیز، اگر مقصود حفظ شرع بود نمی گفتند، که مشروطه محبوب ماست، نخواهیم راضی شد که کلمه مشروعه نزد او نوشته شود. اگر در این کار قوت اسلام بود پس چرا اشخاص معروف به تقوی و زهد و ایمان و شعایر اسلام خوار و موهن شده بودند ولی فرق ضاله و ملاحده و آثار کفر قوی و ظاهر شده بود؟ چرا این همه در جرایدشان تکریمات از فرقه زردشتی و سلاطین کیان می کردند و آنها را که اخبث طوایفند طایفه نجیبیه می خواندند؟ و چرا این همه جراید پر از کفر را که سبب تضعیف عقاید مسلمین بود منع نمی کردند؟... ای بیچاره برادر عزیزم بدان که حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیئت مقننه مملکت باشند و نظر به مقتضیات عصر بکنند و قانونی مستقلا" مطابق با اکثر آرا بنویسند، موافق مقتضی عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نیکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتی قرار بدهند، مشروط به این که اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل میشوم که مساوات و حریت افراد سکنه مملکت است باشد...
ای عزیز، آیا به قرآن قسم خورده ای که همراهی با این مفاسد بکنی؟ بدان که حقیقت قسم خوردن تو به قرآن که همراهی با مشروطه بکنی آن است که به قرآن قسم یاد کرده باشی که مخالفت قرآن کنی. زیرا بنای احکام قرآن بر اختلاف حقوق اصناف بنی نوع انسانست و تو به قرآن قسم خورده که همراهی با مساوات کنی. و بنای قرآن بر آزاد نبودن قلم و لسان است و تو قسم خوردی که همراهی کنی با آزادی دادن به آنها. و قرآن فرموده مسلم را از برای کافر قصاص نمی کنند تو قسم خوردی که همراهی کنی در اثبات حق قصاص از برای کفار... مگر نمی دانند که در امور عامه وکالت صحیح نیست و این باب باب ولایت شرعیه است، یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس مخصوص است به امام علیه السلام یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد و دخالت غیر آنها در این امور حرام است و غصب نمودند مسند پیغمبر (ص) و امام علیه السلام است؟...
ای عزیز، بر فرض بگوییم مقصود اینها تقویت دولت اسلام بود. چرا این قدر تضعیف سلطان اسلام پناه [محمدعلی شاه] را می کردند؟ و حال آنکه ابدا" قوه مجریه از جندیه و حربیه نداشتند بلکه در این دو سال مخصوصا" جندیه را فانی کردند. و چرا نحو تعرضات احمقانه نسبت به سلطان مسلمین کردند؟ الحق چقدر حلم و بردباری و رعیت پروری فرمود. تمام این مراتب را دید صبر فرمود. به اشراف مملکت آن چه کردند صبر فرمود. به علما عصر توهینات نالایق نمودند صبر فرمود. و به علمای سلف جسارت ها کردند صبر فرمود. ولی بر همه واضح است که تعرض به امور دینی و اعتقادی و ترتیب مقدمات اضمحلال دولت اسلامی مطلبی است که صبر در آن روا نیست و خلاف مقتضای سلطنت اسلامی است خصوص دیده شد که چند نفر مسلمان به لوث قتل گبری با سوء حال کشته شوند و این عمل را قانون الهی بشمارند...
به حمدالله که شاهنشاه ما مسلمانان هم به حکم اشلام صبر را کنار گذاشتند و در کمال متانت مطالبه معدود قلیلی از مفسدین معلوم الحال را فرمودند... چون حضرت شاهنشاه مطلع به تمام این وقایع بودند و فساد عمومی عاقبت این امر مشاهدشان بود، بعد از آنکه خارج از قدر مترتب تاکید فرمودند که شاید بدون غضب غضب و مقاتله دست این ملاحدان و مفسدین از این اساس کوتاه شود نشد، لذا با کمال ملاحظه حفظ دماء مسلمین به حمدالله به تایید ولی مسلمین قرار داده بودند... خراب کردند و اهل آن را متفرق نموده و مفسدین را دستگیر کرده و خانه نشین کردند.... کو آن کسی که بر منبر پیغمبر صلی الله علیه و آله بالا می رفت و می گفت که ای مردم ایران الآن دیگر بالطبیعه مشروطه شد محال است که برگردد، توپ های عالم جلوی طبیعت را نخواهد گرفت؟ هرجا که هستی ببین چهار توپ پنبه ای به امر خالق و مدبر و مقلب طبیعت چنان اجزا طبیعت را متفرق کرد که اثری از آنها پیدا نخواهد شد و تمامشان متحیر و شرمنده و بیچاره شدند. کو آن ملاحده می خواستند بر حسب مقتضی عصر قوانین طبیعین را آن هم به عقول ناقصه خود در ایران جاری کنند و اطفال را طبیعی تربیت نمایند؟ کو آن اشخاصی که می گفتند و می نوشتند که لازم است به تعلیم اجباری اطفال در ایران در مدارس جدیده... تعلیم داده شوند تا آنکه دیگر نتوانند بخوانند این کتبی را که علما در عهد صفویه نوشتند و سبب شدند که این خلاف شیعه و سنی بین مسلمین افتاد... و علما هم بهره از این آتش به خرمن خود بردند و این کتابها را جعل کردند و نوشتند؟... همین غلط ها را کردید که خدا خانه شما را خراب نمود. ولی الحمدالله آن مقدار قتل نفوسی که مترقب بودند نشد و حفظ دماء مسلمین، اگرچه خود را سپر بلای ملاحده کرده بودند، شد. و از جمله ملاحظات ملوکانه، که در مقام انتصار از اسلام فرموده بودند، آن بود که مباشر توپ را اشخاص مسلمی که از اعضا توپخانه و قزاقخانه بودند مقرر فرمودند. الحق خدمتی از جهات متعدد به اسلام شد که احدی گمان آن نداشت...»