شناخت تاریخ، خاستگاه و اعتقادات اهل حق
توضیخ ضروری: «دانشنامه کلام اسلامی» از جمله کتاب های مرجع در حوزه شناخت فرق و مذاهب کلامی است که در شهر قم زیر نظر آیت الله العظمی جعفر سبحانی - از مراجع تقلید شیعه - منتشر می شود. در جلد نخست آن ذیل عنوان «اهل حق» مقاله ای به شرح زیر به قلم عبدالرحیم سلیمانی بهبهانی درج شده است. جهت مطالعه نسخه الکترونیکی آن مقاله رجوع کنید به: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله سبحانی. با توجه به سکونت تعدادی از پیروان «اهل حق» در شهر هشتگرد و برخی روستاهای شهرستان های ساوجبلاغ و نظرآباد، آشنایی با آن ضروری به نظر می رسد. وبلاگ «ساوجبلاغ پژوهی» با هدف صرفا" علمی، به بازنشر مقاله مندرج در «دانشنامه کلام اسلامی» مبادرت می نماید و از دیدگاه های خوانندگان گرامی در این درباره استقبال می کند.
* * * *
«اهل حق» نام فرقه اى است که در قرن هفتم هجرى در منطقه کردنشین غرب ایران مجاور کشور عراق شکل گرفت. «اهل حق» و «یارسان» دو نام مشهور براى این فرقه است، ولى با الفاظ دیگرى نیز همچون طایفه سان، طایفه، یارستان، على اللهى، درویش گورانى (شناخت فرقه اهل حق، ص 18)، آیین حق، آیین حقیقت و دین حقیقت (حق الحقایق، ص 315، 317، 420) از این فرقه یاد مى شود. یارسان بنا به قولى مخفف یارستان و به معناى یاران حق است (سرسپردگان، مقدمه، ص 10) و به قولى دیگر مرکب از دو کلمه یار (به معناى دوست و صحابه) و سان (به معناى شاه و سلطان) است که روى هم به معناى پیروان و یاران سلطان اسحاق مى باشد (نامه سرانجام، ص 22). نامى از این فرقه به طور خاص در کتب معروف فرقه شناسى و ادیان به میان نیامده است و از آن جا که تا این اواخر اهل فرقه، عقاید خود را سرّ مگو دانسته و از افشاى آن خوددارى مى کردند، اطلاعات مستند و جامعى از عقاید و آداب آنها در دست نبود. به سبب عدم تدوین و طبع و نشر منابع اصلى فرقه و اختلاف نسخه هاى خطى، حتى اکثر جماعت اهل حق هم از مبانى آیین خود بى اطلاع بوده و بین خاندان هاى مختلف اهل حق نسبت به برخى اعتقادات و آداب و مناسک اختلاف هست (برهان الحق، ص 568 ـ 569).
خاستگاه مسلک اهل حق، منطقه کردستان است، مؤسّس فرقه یعنى سلطان اسحاق از منطقه کردستان عراق مى باشد که به منطقه کردنشین ایران مهاجرت کرده و در همان جا از دنیا مى رود. سایر پیشوایان فرقه عموماً از اهالى غرب ایران، و اسامى آنها نیز کردى، گورانى و یا لرى است، شش تن از هفتن یعنى غیر از على (علیه السلام) که به زعم آنها خدا در آنها حلول کرده ، همگى از اهالى کردستان و لرستان مى باشند، کتب مذهبى (کلام ها و دفاتر) فرقه و اصطلاحات مذهبى آنها به زبان کردى اورامانى و گورانى و لکى است (سرسپردگان، ص 117ـ 118؛ حق الحقایق، مقدمه مصحح،ص 68) و در بعضى متون مقدس آنها از مسلک اهل حق به آیین کردان تعبیر شده است (نامه سرانجام، ص 582). در عصر حاضر پیروان اهل حق عمدتاً در استان کرمانشاه (شهرهاى قصرشیرین، سرپل، کرند، صحنه و مناطق ذهاب، بیوه نیج، ماهیدشت و هلیلان) ساکن هستند. بیشتر افراد ایل گوران و غالب سنجابى ها و عده اى از ایلات کلهر و زنگنه هاى کندوله و ایلات جلالوند از اهل حق هستند. تعداد کمترى در منطقه لرستان و کمتر از آن در سایر نقاط ایران پراکنده اند. شهرهاى عراقى هم مرز ایران و ایالات شرقى و کردنشین ترکیه نیز مأواى افرادى از این فرقه است (حق الحقایق، مقدمه مصحح، صص 6-9).
مهم ترین متن دینى این فرقه «کلام خزانه» یا «سرانجام» نام دارد که در نظر غالب اهل حق در حکم وحى منزل و تعلیمات آن کامل و بالاترین سند مسلکى و حاکم بر جمیع شئون زندگانى اهل حق ها است و مراسم و تشریفات مذهبى و دعاهاى یارسان از آن سرچشمه گرفته است. کلام خزانه، مجموعه کتاب ها و رساله هایى است که در قرن هفتم و هشتم هجرى توسط رهبران و بزرگان اهل حق تدوین شده و داراى شش بخش یا جزء است (نامه سرانجام، ص 20ـ 21): 1. بارگه بارگه: شامل 72 بند است که توسط 72 پیر سروده شده و درباره فرود آمدن بارگاه هاى ذات الهى و گردش ارواح فرشتگان در پیکره پیامبران و پادشاهان و سرداران ایران مى باشد (دانشنامه نام آوران یارسان، ص 15). 2. دوره هفتوانه: غالباً از قربانى و ادعیه و گشت و گذارهاى ارواح در هفت طبقه آسمان و خلقت فرشتگان و برگزارى جم ها در روز ازل حکایت مى کند (نامه سرانجام، ص 192ـ 193). 3. گلیم و کول: به معناى گلیم به دوش و پشمینه پوش، در باره مجاهدت هاى پیر بنیامین در مهاجرت به یمن است (همان، ص 311ـ 313). 4. دوره چهلتن: از آفرینش چهل تن از فرشتگان گزارش مى دهد که در ازل براى رازدارى آفریده شده اند و در قرن هشتم هجرى در پیکره چهل تن تجلى کرده، مردم را به توحید دعوت کرده اند (همان، ص 390). 5. دوره عابدین: شامل مناجات هاى عابدین جاف است که از احوال صالحان و گناهکاران پس از مرگ هم صحبت مى کند (همان، ص 492). 6. خرده سرانجام: مربوط به آداب و مناسک است مثل برگزارى جم، جوز شکستن و سر سپردن، نامگذارى کودک، ازدواج، دعاى غسل و تلقین میت (دانشنامه نام آوران یارسان، ص 16).
اهل حق و اسلام: در نسبت و پیوند آیین اهل حق با اسلام و فرقه هاى اسلامى دو گرایش عمده در پیروان این فرقه وجود دارد: دسته اى با اصرار، خود را مسلمان شیعه دوازده امامى (برهان الحق، ص 10) و از سلاسل عرفاى شریعت محمدى (صلى الله علیه وآله وسلم) (همان، ص 6) و تابع احکام قرآن (همان، ص 139) مى دانند (که در این مقاله از آنها با عنوان دسته اول یاد خواهیم کرد). در مقابل، دسته دیگر اهل حق را آیینى مستقل (گنجینه یارى، ص 1ـ 4 و 128 به نقل از اطلاعیه دراویش پیرو نورعلى الهى ضمیمه کتاب: اهل حق، تاریخچه، عقاید، فقه، ص 235) مى دانند (که از آنها با عنوان دسته دوم یاد خواهیم کرد). دسته دوم مى گویند افرادى که در جامعه اهل حق به دنیا مى آیند اهل حق اند و شریعت و طریقت و معرفت را در جامه هاى قبلى گذرانده اند و در این جامه (جسم) دیگر ملزم به اجراى فرایض شرعى نیستند... تا به روز حشر و باقى، به جز راه و رسم یارى، گرویدن به هر مذهب و مسلک غیرى، محکوم و مردود است... اهل حق تابع دستورات «سرانجام پِردى وَرى» است... یک فرد اهل حق با داشتن شارب و سه روز روزه و به جا نیاوردن سنت قرآن و در عین حال که تابع دستورات سرانجامى است اگر ادعاى مسلمانى کند استغفراللّه کفر گفته است (بیان الحق، قادر طهماسبى کرندى، ص 44 و 104 و 111ـ 112 و 141 به نقل از اطلاعیه) و به صراحت از تناسخ و وحدت وجود (انسان خدایى) دفاع مى کنند (همان، ص 3). دسته اول از این که آنها را «على اللهى» مى خوانند ناراحتند و آن را نشانه جهل قائلین مى دانند؛ با این استدلال که اهل حق در قرن هفتم و فرقه «على اللهى» در قرن اول هجرى تأسیس شده است. على اللهى ها به خلاف اهل حق به سایر امامان شیعه معتقد نیسنتد و سیر تکامل گردش مظهرات، سر سپردن و پیر و دلیل داشتن را منکرند و خدایى غیر از على علیه السلام تصور نمى نمایند (برهان الحق، ص 643ـ 644). اختلاف صاحبان این دو گرایش حتى به صدور اطلاعیه در تکفیر همدیگر منجر شده است (اهل حق تاریخچه، عقاید، فقه، ص 226ـ 240).
مؤسس، شخصیت ها، و مقدسات اهل حق: بنابر متون اهل حق ریشه عقاید این مسلک به عالم اَلست اولین دوره از ادوار سه گانه خلقت، قبل از دوره شریعت پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) و دوره آخرالزمان که از زمان على (علیه السلام) آغاز شده است برمى گردد (برهان الحق، ص 16و 19) و این عقیده به صورت سرّ نزد پیامبران و دوازده امام و اولیاى الهى دست به دست گشته تا در قرن هفتم یا هشتم هجرى توسط سلطان اسحاق (سلطان سهّاک یا صهّاک) آشکار شد و وى مراسم شرط و اقرار یارانش به مفاد این عقاید و آداب را در کنار پلى منعقد کرد که در روستاى محل زندگى خود بعد از هجرت (روستاى شیخان) بر روى رودخانه سیروان (شمال شرقى ناحیه گوران) ساخته بود (این پل هم اکنون بسیار مقدس است و به پل صراط تعبیر مى شود که ارواح نیکان و بدان موقع گذشتن از آن از هم شناخته مى شوند). به همین جهت سلطان اسحاق را مؤسس مسلک اهل حق، و ارکان آن را به زبان کردى اورامانى «بیابَس (بیاوبس) پِردى وَرى» مى خوانند (بیابس یعنى شرط و پیمان و پردى ور یعنى این طرف پل) (برهان الحق، ص 41ـ 43 و 295؛ دانشنامه نام آوران یارسان، ص 14 و 18).
ولادت سلطان اسحاق را مختلف ذکر کرده اند: 612ق (حق الحقایق، ص 426)، 675ق (نامه سرانجام، ص 16) ، 671 ق، 445ق ، 528ق (دانشنامه نام آوران یارسان). محل تولد وى روستاى برزنجه ناحیه شهرزور از بخش حلبچه سلیمانیه استان کرکوک عراق است. پدرش شیخ عیسى و مادرش خاتون دایراک رمزبار (رمزیار، رزبار، رضبار) نام داشت. براى تحصیل به شهر زور رفت که اکثریت آنها شافعى مذهب بودند ولى عده اى از غلات نُصَیریه نیز در آن جا فعالیت مى کردند. علاوه بر تحصیل نزد عالمان شافعى از جمله ملاالیاس شهرزورى با نصیرى ها هم رابطه داشت (نامه سرانجام، ص 16). وى که ابتدا سنى مذهب بود به سبب ارتباط با نصیرى ها در شهر زور و سفرى که به ترکیه محل رشد نصیریه داشت ابتدا شیعه شده و سپس جذب طریقه صوفى جنبلایى مى شود (اهل حق، ص 171). وقتى به برزنجه برمى گردد برادرانش با وى به مخالفت برمى خیزند و مجبور به ترک آن جا مى گردد و به روستاى شیخان در منطقه اورامان از توابع شهرستان پاوه در استان کرمانشاه هجرت مى کند و تا آخر عمر همان جا مى ماند. آرامگاه وى کنار رودخانه سیروان جنوب جاده پاوه به نوسود قرار دارد (دانشنامه نام آوران یارسان، ص 102).
اهل حق اولین تجلى کامل ذات خدا را در على (علیه السلام) و دومین تجلى تام و تمام را در سلطان اسحاق مى دانند، و گاهى اسحاق را دون یا مظهر على (علیه السلام) خوانده و آن دو را برابر دانسته اند (حق الحقایق، ص 29؛ برهان الحق، ص 405) امّا گاهى اسحاق را از آن جا که جامه اش بعد از على (علیه السلام) بوده، کامل تر از على (علیه السلام) مى دانند (آثار الحق، ج1، ص 537).
مشاهیر اولیاى مسلک اهل حق قبل از سلطان اسحاق عبارتند از: 1. بُهلول، که وى را پسر عم هارون الرشید و از اصحاب خاص امام صادق (علیه السلام) دانسته اند ؛ 2. شاه فضل ولى، در اواخر قرن سوم هجرى؛ 3. بابا سرهنگ، در قرن چهارم؛ 4. مبارک شاه، ملقب به شاه خوشین در قرن چهارم و بعد از وفات بابا سرهنگ؛ 5. بابا ناعوس (نااوس، ناووس) از اکراد ایل جاف کردستان، بین قرن پنجم و ششم (برهان الحق، ص 28ـ 40). جیحون آبادى از فردى به نام نُصَیر یاد مى کند که غلام حضرت على (علیه السلام بوده و اولین فرد بعد از اسلام است که سرّ مگو که نزد على (علیه السلام) بود بر او فاش شد (حق الحقایق، ص 239) در سرودهاى دینى اهل حق هم تشویق به دین نُصَیرى (اهل حق) شده است، و تعبیر به دین و آیین «یارى» هم مى تواند ریشه در همین امر داشته باشد (اهل حق، ص 162ـ 163). سلطان اسحاق یاران خود را در 12طبقه در طول هم دسته بندى کرد: 1. هفتن؛ 2. هفتوانه؛ 3. هفت نفر قَوِّل طاس؛ 4. هفت هفتوانه؛ 5. چهل تن؛ 6. چهل چهل تنان؛ 7. هفتاد و دو پیر؛ 8. نود و نه پیر شاهو (شاهو محلى است جنب اورامان جزو استان کرمانشاه)؛ 9. شصت و شش غلام کمربند زرین؛ 10. هزار و یک غلام خواجه صفت؛ 11. بى وَر هزار (ده هزار) غلام؛ 12. بى ون غلام یا بى ون هزار غلام (هزارهاى بى شمار) (برهان الحق، ص 45 ـ 47). در روایت دیگرى این تقسیم، هشت گانه است (با حذف موارد 6 و 8 و 10). هفتن و هفتوانه از سایرین مقرب و مقدم اند و آسمان ها به هفتن، و زمین ها به هفتوان سپرده شده و به تعداد آنها خلق گردیده اند. این دو دسته و هفت سردار و قوّلطاسیان (جمعاً 28 تن) اشرف مخلوقات هستند (سرسپردگان، ص 26ـ 27).
اهل حق پنج چیز را در عرض هم مقدس مى شمارند: 1. بیابس، اعم از ساج نارى و پردى ورى. بیابس ساج نارى عهد و پیمانى است که در محضر خورشید بسته شده. در این پیمان، خداوند با هفتن شرط کرده که در طول عمر عالم هر یک از جسدى به جسد دیگر درآیند و مردم را ارشاد و رهبرى کنند (برهان الحق، ص 43ـ 44؛ اهل حق، ص57)؛ 2. کلام سرانجام، که به عقیده اهل حق شیره و جوهر بطون حقیقى قرآن است (برهان الحق، ص 572) و کلام سایر بزرگان اهل حق؛ 3. جم و جمخانه (جمع و جمع خانه) یعنى اجتماع جماعت اهل حق براى عبادت و اذکار و اوراد اختصاصى؛ 4. آنچه در جمخانه به عنوان نذر و طبق قانون اهل حق بر آن دعا خوانده شده است (سرودهاى دینى یارسان، ص152ـ 161)؛ 5. شرط و اقرار یا همان عهد و میثاق و بیعت (برهان الحق، ص 26ـ 27).
عقاید اهل حق: اهل حق آیین و مسلک خود را عصاره و حقیقت همه شرایع گذشته مى دانند. به زعم آنها، قرآن در اصل 32جزء بوده که 30 جزء موجود، فرع دین است و دو جزء دیگر، اصل آن. و آن اصل که سرّ مگو است در سینه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مانده و براى عموم فاش نشده بلکه سینه به سینه از امامان به حضرت مهدى (عج) رسیده و آن حضرت این سرّ را که «فرقان» نام گرفت به زبان کردى بیان کرده است (حق الحقایق، ص 201ـ 202و گنجینه یارى، ص 128ـ 130).
نزد اهل حق کمال معنوى چهار مرحله دارد: شریعت، طریقت، معرفت و حقیقت. با شریعت اسلام مرحله اول ختم شد، طریقت یعنى آن که با ولایت على (علیه السلام به مسلک اهل حق درآیند، با اطاعت از اولوالامر آنان که به مقام مظهریت و مشیّت رسیده اند که مصداق اتم آن سلطان اسحاق است به مقام معرفت برسند، و آن گاه در مرحله چهارم حق و حقیقت را دریابند تا کمال را در وصال و بقا را در فنا ببینند. به این ترتیب دوره طریقت و معرفت در ولایت على (علیه السلام) طى شد، و ظهور سلطان اسحاق آغاز پیدایش مرحله حقیقت شد (برهان الحق، ص 7ـ15 و 404ـ 405). از همین رو شریعت را پوست و صدف، و آیین اهل حق را مغز و دُرّ صدف مى خوانند (حق الحقایق، ص 20)، عصاره بطون حقیقى قرآن را در کلام سرانجام (برهان الحق، ص 572) و دستورات سلطان اسحاق را تکامل یافته شریعت محمدى مى دانند (نگاهى گذرا به تاریخ و فلسفه اهل حق، ص192).
حلول و غلوّ: «حلول» ظهور ذات خداوند در صورت انسان یکى از اساسى ترین باورهاى اهل حق است و به همین جهت آنها را ملحق به فرقه هاى غالى کرده اند. تفاوت آنها با على اللهى ها این است که آنها حلول را اختصاص به على (علیه السلام) مى دهند ولى اهل حق همه بزرگان خود مثل بهلول، شاه فضل، باباسرهنگ، شاه خوشین، باباناووس، سلطان اسحاق، شاه ویسقلى (قرمزى)، محمد بیگ (لرستانى) و خان آتش یا آتش بیگ و... را مصداق آن مى دانند (نامه سرانجام، ص 126- 195؛ برهان الحق، ص 643ـ 644). به گفته اهل حق على (علیه السلام) خالق زیر و زبر و خداوند دو سرا است و اگر هم خداى ناپیدایى وجود داشته باشد سجده براى خداى موهوم بى معناست (حق الحقایق، ص 49- 50). پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بعد از این که به معراج مى رود متوجه مى شود که على (علیه السلام) همان ذات پروردگار است و از او طلب عفو مى کند که او را نشناخته است و على (علیه السلام) از او مى خواهد که این راز را فاش نکند (همان، ص 204ـ 205). البته مظاهر خداوند در یک رتبه نیستند، بلکه بعضى را «ذات بشر» و برخى دیگر را «شاه مهمان» گفته اند. ذات بشر وقتى است که ذات حق در مظهرى مخصوص به خود ظهور کند مثل حضرت على (علیه السلام) و سلطان سهاک، اما اگر به اشخاصى که ذات و مظهر علیحده اى مادون مقام حق دارند به طور موقت تجلى کند آنان را شاه مهمان گویند، مثل این که ذات سلطان سهاک که خداوند است بر یکى از هفتنان مهمان گردد (برهان الحق، ص 633). با توجه به اجماع مسلمین بر بطلان حلول، دسته اول اهل حق در آثارى که به باور برخى از محققان براى خود جماعت اهل حق نوشته نشده و مطالب آن طورى تنظیم شده که با احکام اسلامى مغایر نباشد (سرسپردگان، مقدمه، ص 7) این عقیده را تجلى و ظهور نامیده اند (برهان الحق، ص 633) و مى گویند مقصود این است که جلوه ذات حق طورى جسم على (علیه السلام) را دربرگرفته و بر آن احاطه کرده که در جسم و هیکل على (علیه السلام) جز خدا چیزى مشاهده نمى شود (همان، ص 637) و این در حالى است که هم ایشان در پاسخ به این سؤال که آیا على (علیه السلام) ازلى و ابدى است؟ مى نویسد:...پس به اعتبار این که (مظهراللّه) است ذات او ازلى و ابدى خواهد بود، و به اعتبار این که بشر است چنان که دیده شد قالب تهى نمود (همان، ص 652) در حالى که اگر مراد از مظهر بودن، متصف بودن به صفات خدایى باشد تلازمى با ازلى و ابدى بودن ندارد، و این ملازمه تنها با قول به حلول برقرار است. همچنین تقسیم تجلیات و مظهرات به «ذات بشر» و «شاه مهمان» و «ذات مهمان» (تجلى ذات حق یا اتصال ذوات مادون حق به اشخاص مساوى یا مادون خود جهت مأموریتى به مدت موقت ) (همان، ص 633) بدون اراده حلول از الفاظى مثل تجلى و ظهور و اتصال، قابل تصور نیست.
غلوّ، طرف دیگر سکّه حلول است، زیرا حلول ذات الهى در شخص مستلزم اعتقاد به الوهیت آن شخص و عین غلوّ است. نشانه هاى غلو علاوه بر حلول در نوشته هاى این فرقه فراوان است. آنها على (علیه السلام) را برتر از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم مى دانند با این توجیه که نبوت پوسته، و ولایت مغز و هسته است (برهان الحق، ص 652). پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بعد از سفر معراج که به کردگارى على (علیه السلام پى مى برد، به او سر مى سپارد و از جهلش نسبت به مقام وى عذرخواهى مى کند و شهادت مى دهد که او اول و آخر و خداوند در ظاهر و باطن است (حق الحقایق، ص 202ـ 205) ، سلطان اسحاق را که دون و جامه یا مظهر على (علیه السلام است چون جامه اش بعد از على بوده، کامل تر مى دانند (آثار الحق، ص 537) و بعد از اعلان تعلق هر روز از ایام هفته به یکى از هفتن، سلطان اسحاق را صاحب تجلى در همه اوقات مى دانند (برهان الحق، ص 394ـ 395) و «پردرى ور» محل هجرت و دفن سلطان را قبله یارسان قرار داده اند (حق الحقایق، ص 364). آنها همه رهبران خاندان هاى اهل حق (شامل «پیر» و «دلیل») را داراى علم لدنى و محل تجلى ذات الهى مى دانند و هر «دفترى» که منسوب به آنها باشد برایشان معتبر است (آیین اندرز و رمز یارى، ص 15 به نقل از شناخت فرقه اهل حق، ص 49) و این در حالى است که معصوم بودن پیامبران را انکار مى کنند (آثار الحق، ج1، ص 149).
تناسخ: رکن دیگر عقاید اهل حق تناسخ است که غالباً از آن به «جامه به جامه» و «دون به دون» یاد مى کنند (دون لغت ترکى به معناى جامه است) (معرفت الروح، ص 73؛ آثار الحق، ج1، ص 325). پس از خلقت هفتن (جبرئیل و شش فرشته دیگر) از ذات الهى، آنها از خداوند درخواست کردند که زمین و آسمان و بندگان را بیافریند و اجابت خواست آنها مشروط به این شد تا هر کدام هزار یا هزار و یک دون را بپیمایند (حق الحقایق، ص 44ـ 48). هدف از تبدیل این هزار جامه، فرصت دادن به روح انسانى براى رسیدن به کمال نهایى است (معرفت الروح، ص 70). حداکثر ضرب الاجل براى طى مراحل کمال،50 هزار سال (به حساب سنواتى کره زمین) است (همان) بنابراین عمر هر قالب جسمانى روح به طور متوسط پنجاه سال است و اگر در یک قالب عمر بیشتر کند در قالب دیگر عمرش کمتر خواهد شد. مناط پنجاه هزار سال، هزار قالب بشرى است، و نوزاد باید بیش از40 روز عمر کند تا به عنوان یک قالب محسوب شود و اگر کمتر بود به حساب دوران سیر تکامل هزار قالب بشرى نمى آید بلکه نوعى جریمه محسوب مى شود. چنان که اگر به علت تنزل مقام به اجسامى غیر از بشر ظاهر شود ولو آن اجسام متعدد و مدت آن هم طولانى باشد به حساب سیر تکامل نخواهد آمد (همان، ص 71). روح در هر مرتبه اى که مى میرد موقتاً به عالم برزخ منتقل مى گردد و توقف آن در عالم برزخ براى همه یک سان نیست. در این جامه به جامه گشتن ها جنس مذکر و مؤنث هرگز به هم تبدیل نخواهند شد امّا امکان تبدیل مخنّث به مذکر یا مؤنث وجود دارد (همان، ص 73). روح یک شخص در همان زمان حیاتش بدون این که خودش هم متوجه شود بنا بر حکمت و مصلحت یا نتیجه عکس العملى ، مى تواند به امر خدا با یک روح دیگر تعویض گردد (همان ، ص 74). و تبعیضاتى که در زندگى مخلوق از هر حیث به ظاهر امر دیده مى شود همگى روى حساب هاى دقیق نتایج اعمال قبلى و حالى و بعدى و یا سیر تکاملى هر موجودى خواهد بود (همان، ص 75) اگر روحى در قالب بشرى اولیه توانست با جدّ و جهد و کوشش (یا تأیید الهى) به کمال برسد، به وصال حق و حقیقت مى رسد ، و الا سیر تکامل هزار عالم خود را انجام مى دهد و اگر ظرف مهلت پنجاه هزار ساله (با گردش در هزار قالب) موفق به سیر تکامل هزار عالم نگردید از فیض مرتبه نهایى کمال که وصال حق است براى ابد محروم مى گردد و وارد بهشت یا جهنم ابدى مى گردد و جزاى نیکى اعمالش در یکى از درجات مادون مقام کمال، به میزان استحقاقش داده خواهد شد ، و سزاى بدى اعمالش را نیز در یکى از مراتب سافل که درجات آن تا اسفل السافلین است خواهد یافت (همان، ص 70ـ 72). بیان این جزئیات در امرى که حسى و تجربى نیست از طرف افراد دسته اول اهل حق بدون آن که دلیلى از شرع بر آن اقامه کنند، بسیار عجیب به نظر مى رسد مگر آن که باور کنیم آن طور که ادعا کرده اند در تماس مستمر با خداوند بوده اند (آثار الحق، ج1، ص 23) یا به درجه پیامبرى رسیده و دینى مخصوص به ایشان مرحمت شده است (همان، ص 644ـ 646).
دسته اول اهل حق که از استعمال لفظ تناسخ تحاشى مى کنند از «سیر تکامل روحى و معنوى» و «جامه به جامه» و امثال آن استفاده مى کنند و مى گویند تناسخیون آغاز و انجام و هدف خاصى براى انتقالات نفوس قائل نیستند تا برزخ و مبدأ و معادى براى آن تصور شود و بر همین اساس پاداش و جزا را منحصر در این دنیا و به وسیله همین انتقالات مى دانند، در حالى که قائلین به سیر تکامل، براى این انتقالات حد معینى (هزار جامه) قائل شده و لذا آن را هدفدار کرده اند و جایى براى معاد و عالم آخرت و برزخ باز کرده اند (معرفت الروح ، ص 118). و واضح است که این مقدار تلاش نتوانسته اشکال بنیادین محذور عقلى و نقلى تناسخ مثل محذور تعلق دو نفس به بدن واحد ، و تعلق نفس واحد به دو بدن در حالت واحد ، و عدم هماهنگى بین نفس و بدن در قوه و فعلیت و رجوع نفس بالفعل به مرتبه قوّه محض (گوهر مراد، ص172ـ 175؛ کشف المراد، ص 191؛ اسفار، ج9، ص 10- 20؛ قواعد المرام، ص 153؛ شرح مقاصد، ج3، ص 324ـ 326) ، و روایات دالّ بر کفر کسى که قائل به تناسخ است (بحارالأنوار، ج4، ص 320) را برطرف کند (مدخل تناسخ).
آفرینش جهان و انسان: عقاید اهل حق در خصوص آفرینش، مبتنى بر اعتقاد آنها به تناسخ است. مطابق یک روایت، خدا ابتدا درون دُرّى بود، سپس از دُرّ بیرون آمد و به فرمان او دُرّ پاشیده شد، و از پاشیدگى آن دودى برخاست و آسمان و زمین و ستارگان و ماه و خورشید و شب و روز پدید آمد، و چون سراسر جهان آب بود آنها را یک جا گرد آورد و دریا و خشکى را از هم جدا کرد و بر روى زمین روییدنى ها و درخت هاى گوناگون رویاند و در دریا ماهى ها و جانداران متنوع آفرید. پس از آن از کف دریا گوهرى بماساند و تخت خویش را پدید آورد، و نام خود را خداوندگار نهاد. سپس بخشى از روان جاودانى خود را جدا کرد و فرشتگان و بندگانى به نام هاى هفتن و چهل تن و چهل چهل تن و هفتوانه و هفت خلیفه و بى ور هزار غلام و بى ون غلام را از آن آفرید. پاسبانى زمین و آسمان را به هفتن سپرد و نگهبانى بندگان دیگر خود را به هفتوانه داد. پس از آن، با یکى از هفت تن، هفت طبقه آسمان را به نام هاى: لوح صدف، عقیق، گوهر، دُرّ، یاقوت، مرجان و اَلَست سیر کرد و در هر طبقه جشنى برپا مى شد و نیاز درونى فرشتگان اهل آن طبقه را برآورده مى کرد و یکى از حاضرین، خود را قربانى مى کرد و قربانى میان حاضران تقسیم مى شد. پس از این گشت و گذار معنوى، به هفتن دستور داد مشتى خاک از زمین بیاورند تا آدمى را بیافریند، خاک گریه کرد که تاب و توان آدمى شدن را ندارد، و بالاخره توسط فرشته مرگ، دستور انجام شد. هفتن آن مشت خاک را خمیر کرده با آب و باد و آتش آمیختند، و آن گاه خداوند آدم را آفرید. و خلقت عالم و آدم در شش دوره انجام شد. خداوند خواست گوهر خود را در پیکره آدمى مهمان کند، و زمان ها گذشت تا این که گوهر خود را در قالب على (علیه السلام) آمیخته کرد، و دین اسلام را پدید آورد و هفتن و هفتوانه و دیگر فرشتگان را در پیکره هاى گوناگون آدمیان پدیدار کرد. پس از آن خدا در کالبد بهلول، بابا سرهنگ، شاه خوشین لرستانى و بابا ناووس تابید، و در سده هشتم هجرى در تن سلطان اسحاق تجلّى کرد و اسرار آیین یارسان را آشکار ساخت. (نوشته هاى پراکنده درباره یارسان، ص 118ـ 120؛ شاهنامه حقیقت، ص 34 و 56- 62 و 81- 84 و 44 و 48 و 187 و 221و 273 و 303 و 317؛ نامه سرانجام، ص 192ـ193 و 195و 390).
آداب و مناسک اهل حق: اهل حق بدون ارایه هیچ سند و دلیلى ، براى بزرگان خود حق وضع قوانین اجتماعى مثل ارث، قضاوت و داد و ستد قائل هستند (آیین یارى، ص 25، به نقل از شناخت فرقه اهل حق، ص104). لذا بعضى از آنها که حتى از دسته اول اهل حق مى باشند مى گویند اگر زن به شوهر بگوید من تو را نمى خواهم همان لحظه بر او حرام مى شود (آثار الحق، ج1، ص 363) و با تعدد زوجات مخالفت مى کنند با این استدلال که هیچ فرقى نیست بین این که زنى برود دو شوهره بشود یا مردى دو زنه شود (همان، ج1، ص 362) و خواهر و برادر اقرارى در کنار نسبى و سببى وضع مى کنند و تا هفت پشت وصلت بین آن دو را حرام مى گردانند (همان، ج1، ص 542) و انبیاء را معصوم نمى دانند (همان، ج1، ص 149). ورود بـه مسلک اهـل حـق بـدون عهد و میثـاق و سر سپـردن میسر نیست و سر سپردن یعنى طى تشریفات و آداب خاص، سر تسلیم به مسلک اهـل حـق فـرود آوردن و توسـط دلیل و پیر با صاحب خاندان بیعت نمودن و با رشته شرط و اقـرار بـه پادشـاه حقیقت پیوستن (سر سپردگان، ص 55ـ56؛ نامـه سرانجام، ص 555 ـ 559؛ برهان الحق، ص 56). دلیـل، کسـى اسـت کـه با اجـازه پادشـاه و پیـر، گروندگان به مسلک اهل حـق را هدایت و دستگـیرى نموده ، سپس به پیـر بسپـارد (برهـان الحـق، ص 53) و پیـر کسى اسـت که با اجازه پادشـاه، آن شخص را ارشـاد و بـه شـاه حقیقـت یعنـى کسى که بـه آخرین مرحلـه کمال رسیـده و مقـام اولى الأمـرى و مظهراللهى را حائز شـده برسـاند تـا بـا توجهات شـاه به فیـض رحمت الهى کامیاب گـردد (همان، ص 54) و چون عموم اهـل حـق به سر سـپردن و داشتـن پیر و دلیل مکلف هستند سلطان اسحـاق در عهد خـود بنیامیـن را به سمت پیرى و داوود را به عنـوان دلیـل بـراى همـه اهـل حق منصوب کرد، اما چون این دو تأهل اختیار نکرده و اولاد نداشتند هفت خاندان به نام سادات خاندان حقیقت دایر کرد تا هر خاندان براى جمعى از جماعت اهل حق در هر زمان به جانشینى پیر بنیامین انجام وظیفه کنند (که بعد از سلطان، چهار خاندان دیگر هم بر آنها اضافه شد) و وظیفه دلیلى را هم بعد از داوود به دو طبقه (ذریه هفتاد و دو پیر از یاران سلطان اسحاق، و یاران بعضى از خاندان هاى نامبرده نسل بعد نسل) تفویض کرد (همان، ص 65ـ 66) و هم اینک یازده خاندان در جماعت اهل حق وجود دارد: خاندان شاه ابراهیم، عالى قلندر، بابا یادگار، خاموش (از نسل سید ابوالوفا)، میر سور، سید مصفا، حاجى بابوعیسى، ذوالنور، بابا حیدر، آتش بگ و شاه حیاس (همان، ص 72؛ نامه سرانجام، ص 24ـ 28). از این یازده خاندان فقط دو خاندان اخیر (شاه حیاس و آتش بگ) خاندان هاى شاه مهمان بوده و علاوه بر پیر و دلیل، جانشین پادشاه هم در ظاهر دارند که همان مسند نشین و رهبر از اولاد آتش بگ و شاه حیاس است ، ولى براى مریدان سایر خاندان ها فقط جانشین پیر و دلیل در ظاهر دارند و جانشین پادشاه در ظاهر نداشته بلکه جلوه حق در هر خاندان، و مجمع عبادات اهل حق را مقام پادشاه مى دانند (برهان الحق، ص 72- 75)...
- جهت مطالعه ادامه مقاله و مشاهده منابع آن، رجوع کنید به «دانشنامه کلام اسلام» یا نسخه الکترونیکی مقاله در پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله العظمی جعفر سبحانی به نشانی: http://tohid.ir/index.php/page,viewArticle/LinkID,3005