پرسپکتیو و کمپوزیسیون سیری چند؟
یادداشت زیر به قلم ابوطالب قادری متولّد 1356 کارشناس ارشد نقاشی و مدرّس دانشگاه است خطاب به «علی شریف کاظمی» پیرمرد نقاش روستایی، ساکن کاظم آباد شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز.
* * *
سلام؛ سلامی که از سر ارادت یک نقاش است به نقاشی دیگر. حال من زیاد خوب نیست؛ دلم که می گیرد با نقاشی حرف می زنم و این تنها چیزی است که دیگران نمی توانند مانعی برای آن باشند. چند وقتی است که نتوانسته ام حرف بزنم، ولی امیدوارم حال تو خوب باشد. از تو چه پنهان، نمی دانم می دانی یا نه که درباره نقاشی هایت می گویند: «که ناشیانه است، پرسپکتیوش درست نیست، رنگها خامند، کمپوزیسیون، ایراد دارد، بومها زیرسازی نشده اند، شکل ارایه قشنگ نیست و...»
تازه چیزهای عجیب و غریب دیگری هم می گویند: «این هنرمند، پریمیتیو (Primitive) و ناییف است؛ یعنی اینکه مبتدی و مکتب ندیده است.» به من گفتی که به همه بگویم تو یک کشاورز ساده روستایی هستی و سواد نقاشی نداری و از کسی هم تعلیم ندیده ای و هرچه هست ذهن و احساس خودت است؛ ولی علی جان من و دوستانت می گوییم «عجب صفایی دارد این بی قراری ها و دلتنگی ها.» پرسپکتیو و کمپوزیسیون سیری چند؟
ساده برایت می نویسم به روی کاغذی بی تزیین. مثل بومها و قابهای نقاشی ات. گاه بی قراری به هر دری می زنم تا بلکه نشانی از نگاه زیبای تو را بیابم؛ هرچند می دانم که این خیابان های شلوغ، بعضی این مردمان سر در گریبان و بی حوصله و این بی تفاوتی ها را به نظاره می نشینی و دم هم نمی زنی! ما می گوییم دیر شده است و باید برویم و دیگر عرضی نداریم ولی تو می گویی این زندگی، آدمها را از دیدن شبهای نقره گون دور کرده است.
علی جان؛ مرا ببخش که نتوانستم راز دار باشم و به همه گفتم که وقتی در منزل محقر اما با صفایت که سراسر نقاشی هایت را به دیوار سپرده بودی، از تو خواستم جعبه رنگ و وسایلت را ببینم و تو با ذوق و بی ریا هرچه داشتی آوردی. اما آخر ته جعبه غیر از سه و چهار پماد رنگ که نفسهای آخرشان بود و دو و سه قلمو که به رفتن می اندیشیدند چیزی نبود! اما علی جان تو هیچ وقت نگفتی.
دوست عزیزم علی شریف کاظمی:
- می دانی که این اجاق دلتنگی، تمامی ندارد و پشت آن انتظاری است که خورشید را انگشت به دهان گذاشته است؛
- می دانی که با این همه باید به پشت بام بروی و برای شهر، خورشیدی نقاشی کنی و برای درختان دود گرفته، تازگی تعارف کنی؛
- می دانی که بهتر است کار خودت را به همین زیبایی ادامه دهی و گوش به حرف دیگران نسپاری.
- می دانی که در این روزگار غریب، کم کم دلمان برای نقاشی هم تنگ می شود.
در پایان آرزو می کنم، ماه بر پنجره اتاقت بیاویزد و باد همه ملال و دلزدگی ات را ببرد و صبح برای همیشه برایت موسیقی زندگی بنوازد.
مواظب خودت باش. دوستدار تو ابوطالب قادری.