پدیده ای به نام اهل توقف در روستای ایستای طالقان
دکتر رضا غلامی (عضو هیئت علمی مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا) در مقاله ای علمی - پژوهشی با عنوان «بررسی رویکردهای پنج گانه در مواجهه با علم» که در شماره یازدهم فصلنامه تحقیقات بنیادین علوم انسانی (تابستان 1397) منتشر شده، به اهل توقف طالقان اشاره کرده است. منبع ایشان، کتاب روستای ایستا نوشته حسین عسکری است.
این مقاله از دو بخش عمده تشکیل شده است: بخش اول، تبیین چهار رویکرد موجود درباره علم در میان مسلمانان و شعب گوناگون هر یک از رویکردهای مزبور به همراه با نقد مختصر هر یک از آنها؛ و بخش دوم، تبیین رویکرد پنجم به مثابه رویکرد مختار در قالب چهار اصل عمده. در بخش پایانی این مقاله با طرح چندین پرسش فلسفه علمی و پاسخ به آنها، پایداری رویکرد پنجم که رویکرد مختار است ارزیابی شده است. مغز رویکرد پنجم این است که اولاً قلمرو دین مقتضی شکلگیری علوم انسانیِ اسلامی است، لکن مقتضی شکلگیری علوم طبیعی، فنی و پزشکی اسلامی نیست؛ ثانیاً در علوم انسانی اسلامی، قرار بر جذب دانش و روششناسی های تجربی نیست، بلکه بر اساس منطقهبندی جدیدی که در ساحت علم بالمعنی الاعم صورت میگیرد، هر یک از منابع و روششناسی های علمی بر حسب قابلیت و کارکردی که دارد بهتنهایی و یا شراکتی در یک یا چند منطقه مشخص از مناطق مزبور قرار میگیرد. مهمترین ثمره این طبقهبندی، ارتقای کارآمدی علوم انسانیِ اسلامی در شناخت و حل مسائل اساسی بشر و نزدیک کردن معرفت انسان به یقین است؛ ثالثاً علوم طبیعی، فنی و پزشکی، اسلامی و غیراسلامی ندارند، لیکن در صورت عدم تعارض با زیرساختهای فکری اسلام، مورد تأیید اسلاماند و عملاً نیز مشروعیت مییابند؛ رابعاً بشر در زندگی دنیوی دارای نیازها و پاسخهای مشترک است و اسلام دستاوردهای بشری در حوزه علم و فناوری را مگر در مواردی که با هدف پلید به دست آمده باشد، قبول دارد؛ خامساً اراده انسان در شکلگیری علم گرچه انکارناپذیر است، اما تفاوت اراده به نسبی کردن خوبی و بدی در حوزه علم نمیانجامد؛ سادساً اسلام جبر تاریخی را قبول ندارد و انسانها را در تغییر شرایط محیطی مسئول میانگارد؛ لذا در اسلام چیزی به نام توقف و سکون در برابر شرایط به نام حوالت تاریخی و غیره وجود ندارد و قائلان به این دیدگاه، خواسته یا نخواسته به سکولاریسم تن دادهاند.
کلیدواژگان: معرفت، عقل برهانی، عقل جزئی، علم تجربی، روش شناسی، سکولاریسم، علم دینی، فناوری و پیشرفت.
ایرانیان و یهودیان باستان نخستین مردمی بودند که در روشنگاه حکمت و خرد نبوی مرز میان روشنایی و تاریکی تقابل میان راستی و دروغ کشمکش و نبرد میان نیکی و بدی را آفتابی و عریان و شفاف سازی کردند. این مرزبندی و شفاف سازی تحولی بود بس عظیم بس مهم و بس سرنوشت ساز که در جهان باستان اتفاق می افتاد. گذار از یک جامعه و جهان اسطوره ای و الوهیت های مشرکانه و حرکت به سوی انفتاح و افتتاح تاریخی نبوی و یکتاپرستانه در میان ایرانیان و یهودیان عهد باستان تحولی بود با ابعاد هستی شناختی و معرفت شناختی و انسان شناختی و مدنی و معنوی به غایت عظیم. به تعبیر عارف و شاعر شهیر خراسانی ما حضرت مولوی:
حق فرستاد انبیا را با ورق
تا گزید این دانه ها را بر طبق
پیش از این ما امت واحد بُدیم
کس ندانستی که ما نیک و بدیم
قلب و نیکو در جهان بودی روان
شب همه شب بود و ما چون شبروان
تا برآمد آفتاب انبیا
گفت ای غش دور شو صافی بیا
این برآمدن آفتاب نبوت و دور شدن غش الوهیت های مشرکانه عصر و عهد اساطیرالاولین و برآمدن خورشید و طلوع آفتاب حکمت و خرد نبوی در میان ایرانیان و عبریان عهد باستان تحولی بود بس عظیم و مه بانگی بود به غایت ُستُرگ با ابعاد هستی شناختی و معرفت شناختی و انسان شناختی و مدنی و معنوی که در ایرانشهر جهانی عصر و عهد هخامنشی بمعنی الاخص و خاورمیانه نبوی شده بمعنی الاعم اتفاق می افتاد. البته و صد البته یک جامعه و جهان مطلق نیک یا مطلق بد، مطلق زیبا یا مطلق زشت، مطلق رحمانی و یا مطلق شیطانی، در قاعده و قانون و قالب این عالم درنمی گنجد. در سپهر اندیشه می توان چنین جامعه و جهانی را تخیل و تصور و طراحی کرد لیکن در مقام و میدان عمل تحققش ناممکن و ناشدنی. طراحان مدینه های فاضله و ضاله و جاهله هم تحققش را در «اوتوپیا(ΟΥ-ΤΟΠΙΑ) » یعنی در لامکان می جستند و می یافتند نه فی المکان که البته تناقض دیگری را دامن می زدند. باری قاعده و قانون این جهان علی الخصوص قاعده و قانون دنیا یعنی جهان بشری شده قاعده و قانون علت ها و سبب ها و دلیل و معلول ها و مدلول و راستی ها و کژی ها و زیبایی ها و زشتی ها و تقابل و کشمکش میان اضداد است و انداد. به تعبیر حضرت مولوی در مثنوی:
پس نهانی ها به ضد پیدا شود
چون که حق نیست ضد پنهان بود
جامعه و جهان بشری جامعه و جهان نسبت هاست. به نسبت و در نسبت می باید محکش زد و سنجید و فهمید. موفق و ناموفق بودن و سعادتمند و شقاوتمندیشان رادر نسبت می توان محک زد و فهمید. جامعه و جهان بشری ما همان دنیای برآمده و برساخته امکانات و ظرفیت ها و استعدادها و توانمایه های وجودی بشری ما از هر جنس و نوع و طور و قسم است. جانوران حیات وحش طبیعت دارند و آدمیان دنیا. دنیایی که هم داد را در آن می توان جاری کرد هم بیداد را هم مزرعه های سبز رفاه را در آن گسترد هم بیان و برهوت فقر را در آن گسترش داد هم طبل سعادت و نیکبختی را در آن می توان کوبید هم شقاوت و بدبختی را در آن تجربه کرد. هم از راستی راست کاران و درست کاران طریق درست زیستن و راست گفتن را در آن آموخت هم از کژی کژاندیشیان و کژرفتاران و روان در آن آسیب دید و زیان برد هم گناه و معصیت و مصیبت را در آن تجربه کرد هم حلاوت شرم و پاکی و پرهیزکاری را در آن چشید و زیست. خلاصه سخن آنکه هم کشمکش و تقابل نیکی و نیکخواهان را با بدی و بدخواهان و بدکاران را در آوردگاه آن آزمود هم خدمت خادمان را هم خیانت خائنان را شاهد بود. چنین است جامعه و جهان بشری ما.
اتفاقاً هرجا و هرگاه شرایط را نامتعارف تر و اوضاع را دشوار و خطر خیزتر و جامعه ها را در معرض مخاطرات سهمگین تر و در آوردگاه دست و پنجه فشردن با معضلات سنگین تر و در کوره پیچ های صعب العبورتر یافته ایم خروج و بر صحنه آمدن و تقابل و کشمکش نیروهای متعارض از هر جنس و نوع و قسم نهفته و نهان در لایه های و زیرلایه های درون جامعه ها را فراگیرتر و جدی تر و شفاف تر و آفتابی تر و آشکارتر و پر قوّت تر هم شاهد بوده ایم هم آزموده ایم هم از سر گذرانده ایم. مادام که پای آزمون و کارزاری در میان نیست. تا آن هنگام که اوضاع عادی و ایام بر وفق مراد است همه چیز مساعد موافق طبع و به مصلحت و به منفعت است در حرف و قول مدعیان اخلاق و ایمان و عمل نیک و نیکخواه مردمان بسیارند؛ وقتی شرایط نامتعارف می شود و اوضاع خطرخیز و مخاطره انگیز و به آوردگاه آزمون فراخوانده می شویم اینجاست که هر کسی و هر جامعه ای اصالت هنر و همت و قوّت حکمت و خرد و اخلاق و ایمان و معنویت خود را در میدان عمل می تواند به منصه ظهور و به تماشا بگذارد. اتفاقاً در چنین برهه ها و بحران ها و موقعیت های دشوار و خطر است که جنود شرّ و شیطان هم خروج کرده و کارزار فراخوانده می شوند. کار نیک همیشه شر برانگیر بوده است. قرآن را ببینید: «وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ؛ و همچنین براى هر پیامبرى دشمنانى از شیاطین انس و جن قرار دادیم» (آیه 112 سوره انعام).
ویروس کرونا نه آغازین و نه فرجامین ویروس مسری و مهلکیست که با آن دست و پنجه می فشاریم و دست و پنجه خواهیم فشرد. شواهد و قرائن فراوان به ما می گویند و ما را متقاعد می کنند؛ جامعه هایی که در آوردگاه های آزمون تاریخ از هر جنس و نوع و قسم، در میانه میدان مانده اند و با خطرها و مخاطرات سنگین و سهمگین دست و پنجه فشرده اند هم آزموده تر و قوی تر و ایمن تر به حیات خود ادامه داده اند هم شکوفان تر و عزتمندانه زیسته و سروری کرده اند. یک جامعه و جهان تهی از تموج و تحرک و تغیر و تحول بدون حس همبستگی اجتماعی و حکمت و خرد و دلیری رویارویی با مخاطرات بدون اخلاق و ایمان و امید به نیک زیستن و نیکخواه آدمیان بدون بدون کشمکش و دست و پنجه فشردن با نیروهای شر و شیطان؛ سرد و بی روح و مرده و ملال آور و قبرستانی بیش نیست. و چه تغیر و تحولی انسان سازتر و سرنوشت ساز تر از تحول و تغیّر از درون.
دانشگاه تهران: 14/12/1398 هجری خورشیدی
حسین عسکری، بیداری دشت کهن، تهران: انتشارات سوره مهر، 1397، 424 صفحه
این کتاب، نخستین اثر درباره انقلاب اسلامی در منطقه تاریخی و فرهنگی ساوجبلاغ شامل شهرستانهای ساوجبلاغ و نظرآباد واقع در غرب استان البرز است. به جهت ارایه تصویری جامع از روند مبارزات انقلابی در منطقه ساوجبلاغ، سیر این فعالیتهای مذهبی و سیاسی از روزگار قاجار پی گرفته شده و در ادامه براساس اسناد برجای مانده، تصویری مستند از وضعیت اقتصادی و اجتماعی این منطقه در دوره حکومت پهلوی ترسیم شده است.
_____________________
همه نوجوانی این ناچیز با حسین عسکری گره خورده است. فرزند پنجم مش رستم علی. دوستیِ بیش از سی سال و حالا دیگر به تعبیر حضرت امام هشتم ـ علیه السلام ـ نزدیک است که خویشاوندی باشد. باید برای نوشتن درباره این دوستی به مجالی به وسعت سی سال دست یافت که هزار افسوس در دنیای مجنون سرعت، نه من فرصت نوشتن دارم نه تو فرصت خواندن. تنها گفتنی مهم در این مجال اندک همین که من نوشتن و خواندن را مدیون دوستی با حسینم. آغار آن، عضویت در کمیته اندیشه در انجمن دانش آموزی مدرسه راهنمایی آیت الله مشکینی شهر نظرآباد است و تداوم آن تا این لحظه که قرار است برایتان نقدی بر تازه ترین کتاب ارجمندشان «بیداری دشت کهن» بنویسم. برای نخستین نشست نقد کتاب «ماه و نگاه» که در کتابخانه الهادی ـ علیه السلام ـ هشتگرد ساوجبلاغ در هفت دی ماه 1398 برگزار شد به امر دوستانم آقایان حسین عسکری ـ نویسنده بیداری دشت کهن ـ و داوود اسدی ـ مدیر اداره کتابخانه های عمومی شهرستان ساوجبلاغ ـ نقدی را فراهم آوردم که بخش هایی از آن را در قالب سخنرانی به حاضران نازنین آن آیین پیش کش کردم و اینک مکتوب کامل آن در برابر چشمان شما...
تعلیقات فقیه البرزی بر کتاب المکاسب منتشر شد
یکشنبه 11 اسفند 1398 / 09:17
دسته بندی: البرز
کد خبر: 98121108202
خبرنگار: 50022
ایسنا / البرز: تعلیقات آیت الله شیخ محمد باقر نجم آبادی از مجتهدان البرزی دوره قاجار بر کتاب المکاسب در 696 صفحه در شهر قم منتشر شد. دکتر حسین عسکری نویسنده و البرزپژوه در این باره در یادداشتی برای ایسنا نوشت: «این کتاب به کوشش موسسه آیت الله بروجردی و با حمایت و پیگیری دکتر محمدعلی نجم آبادی در شمارگان هزار نسخه چاپ شده است. نسخه دست نویس این کتاب پیش از این در سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران نگهداری می شد. کتاب المکاسب نوشته فقیه نامدار شیعه مرحوم شیخ مرتضی انصاری از مهمترین منابع فقه استدلالی شیعه در باب معاملات و همچنین از زمان نگارش تا کنون، متن درسی حوزه های علمیه است. در سنت حوزوی، شرح و تعلیق بر این کتاب از نشانه های دانش بالای فقهی حتی قوه اجتهاد است.
آیت الله شیخ محمد باقر نجم آبادی (متولد 1227 - درگذشت 1307 شمسی) که ریشه در روستای نجم آباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز دارد، دانش آموخته حوزه علمیه نجف اشرف و از شاگردان حاج میرزا حبیب الله رشتی و ملاعلی نهاوندی است که پس از مرگ برادرش آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی، ریاست خاندان علمی و فرهنگی نجم آبادی را عهده دار شد. در اخلاق و عرفان، از شاگردان خاص ملا حسینقلی همدانی بود. سید محسن امین عاملی نویسنده کتاب اعیان الشیعه از جمله شاگردان او و آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی از او اجازه روایت دارد. نام دیگر آثار چاپ شده و دست نویس برجای مانده از آیت الله شیخ محمد باقر نجم آبادی به این شرح است: رساله فی المشتق (چاپ سال 1383)، آداب نماز شب، صلوه، کتاب الطهاره، اعمال مدینه طیبه، تعقیبات نماز، رساله فی کیفیه تطهیر المیاه، فقه (رساله های فقهی) و رساله دست نویس تقریرات الفقهیّه به زبان عربی که در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود. آرامگاه شیخ محمد باقر نجم آبادی و برادرش شیخ هادی در یکی از محلّه های قدیمی جنوب شهر تهران واقع است. شیخ محمدباقر مدتی در محلّه حسن آباد شهر تهران به فعالیت های ثبت اسناد رسمی مشغول بود. در سال 1390 سیزده جلد از دفاتر ثبت محضری او در وب سایت «دنیای زنان در عصر قاجار» به مدیریت دکتر افسانه نجم آبادی منتشر شده است. قهرمان میرزا سالور مشهور به عین السلطنه از رجال دوره قاجار که شیخ محمدباقر را از نزدیک می شناخت، وی را «از آقایان خوب طهران و محلّ توجه خَلق از حیث قدس و تقوی و نماز جماعت» معرفی کرده است.
گفتنی است در سال های اخیر با حمایت و پیگیری دکتر محمدعلی نجم آبادی که از پزشکان شناخته شده کشور است، بخشی از آثار مکتوب خاندان علمی نجم آبادی شامل کتاب های آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی، آیت الله حاج آقا محمد نجم آبادی، آیت الله آقا حسین نجم آبادی، آیت الله شیخ محمدباقر نجم آبادی، شیخ مهدی نجم آبادی و آیت الله حاج میرزا ابوالفضل نجم آبادی منتشر شده است.
یادداشت فوق در وب سایت خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)
آیت الله شیخ محمد باقر نجم آبادی (متولد 1227 - درگذشت 1307ش)
سال 1365 که به تازگی از خیابان آیت الله طالقانی نظرآباد (کوچه نوزده یا همان کوچه حمام زنانه) به شهرک سیدجمال الدین (خیابان اصلی، کوچه بن بست اول، نبش خیاطی رضا، روبه روی داروخانه) کوچ کرده بودیم خاطره ای به یادماندنی از استاد شجریان در دل و جان نویسنده این سطور، رقم خورد. با صدای او پیش از این از طریق رادیو و تلویزیون که فقط یک شبکه نیمه وقت داشت - شبکه یک - آشنا بودم. پدرم از سفر کوتاهش به کرج، یک جلد گلستان سعدی و کاست نوا و مرکب خوانی استاد شجریان را سوغات آورد. گلستان را انتشارات امیرکبیر در قطع جیبی به تصحیح مرحوم محمدعلی فروغی، چاپ کرده بود. روی جلد آن با نستعلیقی زیبا و مورب نوشته بودند:
سعدیا! مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
گلستان این مرد بزرگ را به سه جهت می پرستم. یکی بابت عظمت خود این کتاب و خود آن مرد بزرگ. قطره ای از حیرتم در برابر این عظمت را در مقدمه ام بر گلستان به خط استاد امیر اصغری آورده ام (ساوجبلاغ: رهام اندیشه، چ1، 1389). دیگری بابت خاطره ای که پدرم در نوجوانی برایم با سوغات آوردن گلستان ساخت. سومی هم همنامی این کتاب با مادرم. زنی که هم جسم مرا پرورید و هم نخستین آموزگار قرآنم بوده است. تنشان به ناز طبیبان نیازمند مباد. نوا و مرکب خوانی، طرح جلدی عجیب و سحرآمیز و سکرآور دارد. دالانی تودرتوبا سقفی محرابی که در انتها به تختی می رسد که چند ساز بر آن نهاده اند. رنگ لیمویی و سبز آن طرح جلد به طرزی عجیب، بیننده را به معماری آرام بخش ایرانی - اسلامی پرتاب می کند. نستعلیق زیبا و چلیپای استاد بیژن بیژنی هم جان چشمان آدمی را به سماع وامی دارد. در چین و شکن این عشق دوران نوجوانی، بارها و بارها در این گوشه و آن گوشه از قزوین و کرج تا تهران و قم کوشیدم تا هر آنچه از صدای آسمانی استاد، منتشر می شود تهیه کنم و در حال و هوای آن غرق شوم. نقل همه خاطرات این دوران را به مجالی دیگر می سپارم و شما را فقط میهمان دو خاطره می کنم.
خاطره اول
در کمال ناباوری شنیدم که استاد شجریان در باشگاه شهید جوینی هشتگرد به مدت سه شب برنامه اجرا خواهند کرد. از پنج شنبه هشت مهر 1378 تا شنبه دهم مهر.عزیزی وعده کرده بود تا دست اندرکاران تنها نشریه محلی آن دوران - تصویر ساوجبلاغ - را با بلیت رایگان، میهمان این برنامه کند اما دیدم دارد زمان می گذرد و خبری نیست. به چند جا مراجعه کردم. فایده ای نداشت. به لوازم التحریری آقای سالمی در خیابان اصلی هشتگرد رفتم و بلیتی را به هزار و پانصد تومان خریدم. برای روز سوم - شنبه دهم مهر - توانستم خودم را به برنامه استاد برسانم. ورزشگاه پر از زن و مرد بود و نفس کسی درنمی آمد. استاد و گروه همراهشان به اجرا پرداختند. همایون هم برای بار نخست در این برنامه خواند. برخی آوازها و تصنیف ها تکراری و برخی هم تازه بود و در پایان هم استاد به اصرار مردم، مرغ سحر را خواند. بخش های تازه این اجرا را شرکت دل آواز در کاست «آهنگ وفا » در سال 1379 منتشر کرد. از آن برنامه چنان استقبال شد که دو روز دیگر هم تمدید شد یعنی یک شنبه و دوشنبه. درآمد آن اجرا هم به دانش آموزان بی بضاعت ساوجبلاغ تقدیم شد. آقای جعفر گلباز هم وقتی خواست برای تبلیغات انتخاباتی اش برای نمایندگی مجلس شورای اسلامی، کتابچه فعالیت های خود را چاپ کند «آهنگ وفا» را عنوان آن قرار داد.
خاطره دوم
خرید باغی بیست هکتاری در اطراف هشتگرد به وسیله استاد، حسابی مرا به تکاپو انداخته بود تا هر طور که هست خودم را به ایشان برسانم و از نزدیک ایشان را در آغوش بکشم. سید حمید به دیدار ایشان رفته بود و پذیرفت که من و محمود را هم دوباره به آنجا ببرد. با پژوی 405 سید و پس از طی مسیر پر از چاله چوله روستایی به در ورودی باغ استاد رسیدیم. دروازه ماشین رو باز بود. سید در مسیر به نقل از فرزند پیشکار بومی استاد، مرتب اصرار می کرد که استاد از آخوندها خوشش نمی آید. اصرار سید مرا واداشت به رغم میل باطنی ام هنگام پیاده شدن از ماشین، لباس روحانیت را از تنم دربیاورم. با احتیاط از دروازه وارد باغ شدیم. به نخستین کسی که ما را در باغ دید دلیل ورودمان را گفتیم. او گفت: استاد در موتورخانه مشغول تعمیر موتور آب است. استاد با تأخیری که برایم حسی بد ایجاد کرده بود از موتورخانه بیرون آمدند. هر سه تای ما با استاد روبوسی کردیم. سر صحبت باز شد. پرسش هایی که در ذهن داشتم با ایشان در میان نهادیم. پرسیدم چرا برخی سازها مثل تنبور در اجراهای شما نیست؟ آیا چون جنبه آیینی دارد؟ استاد گفتند: بالاخره این سازها سازهای خاصی هستند و زمینه استفاده آنها در کارهای من فراهم نبوده است. پرسیدم: استاد! چرا شاعرانی مثل مولوی و شهریار در آثار شما کم رنگ است؟ استاد گفتند: مولوی و شهریار، فقط دنبال انتقال مفهوم بودند. برای شان انتخاب کلمه مهم نبود. البته شهریار هم روحیاتی داشت که من از آن روحیات خوشم نمی آمد. گفتم: استاد! البته سعدی و حافظ بیشترین نقش را در آثار شما دارند. استاد گفتند: سعدی و حافظ، شعرشان تمیز است. هم مفهوم برای شان مهم است هم کلمه ای که آن مفهوم را می رساند. گفتم: البته در برنامه گلها شعر شهریار را خوانده اید. استاد گفتند: یادم نیست. حتما کارگردان گفته من هم خواندم. حرف که به این جا کشید استاد از من پرسید: چه می خوانی؟ گفتم: محصل هستم استاد! گفتند: در کجا درس می خوانی؟ در کدام موسسه یا آموزشگاه؟ دیدم یا باید بگویم طلبه ام یا دروغ بگویم. در دلم بر سر سید، غر زدم که چرا مرا واداشته تا لباس روحانیت را از تنم دربیاورم. حدس می زنم استاد از یقه آخوندی پیراهنم پی برده بود من طلبه ام. تا گفتم طلبه ام سید خواست به من کمک کرده باشد. فوراً گفت: این از آخوندهای خوب است. پیشکار استاد، پرید وسط که اگر آدم خوبی است نباید طلبه می شد. سید و پیشکار مشغول بده بستان بودند که استاد با لحنی محکم و محترم گفتند: نه آقاجان در هر قشری هم بد داریم هم خوب. حرف استاد، جو را آرام کرد. پیش از خداحافظی، کاست «بوی باران» را که تازه خریده بودم به دست استاد دادم. چشم استاد، برق انداخت. به به گویان، کاست را باز کردند و روی آن امضا کردند. تاریخ امضای ایشان 1379/3/13 بود.
- به نقل از کانال البرزپژوهی https://t.me/alborzology
استاد علیاکبر دهخدا (متولد 1257 - درگذشت 7 اسفند 1334) ادیب، لغتشناس، سیاستمدار، شاعر، نویسنده و بنیانگذار لغتنامه دهخدا است. در شکل گیری شخصیت، پرورش و تربیت استاد دهخدا، سه نفر نقش به سزایی داشتند: مادر وی، مرحوم آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی فقیه نواندیش البرزی و مرحوم شیخ غلامحسین بروجردی. استاد دهخدا در این باره می نویسد: «ارادت پدر من به مرحوم شیخ هادی، به من به ارث رسید. [من] از افکاری بکر او به قدر استعداد خود بهره ها بردم. و خلاصه اینکه مربی قلب و فؤاد، یعنی وجدانیات من، آن مادر بی عدیل، و معلم دانش های رسمی من، آن دانشمند متأله (مرحوم شیخ غلامحسین بروجردی)، و تقویت عقل من از مرحوم شیخ هادی ـ طاب ثراه ـ بود و کم و بیش هرچه دارم، از این سه وجودِ استثنایی است. و برای کمتر کسی این سه نعمت یک جا جمع شده است.»
- به نقل از کانال البرزپژوهی https://t.me/alborzology
از نزدیک کردن مرزهای علم و دین تا کتاب سوزی سفیهانه
استاد اسماعیل یعقوبی
(نویسنده و البرزپژوه)
همواره مبلغان دینی و فرهیختگان حوزه علمیه قم در این چند دهه اخیر (هفتاد ساله) از آنجا که سعی و تلاشی همه جانبه را برای نزدیک کردن مرزهای علم و دین و از همه با اهمیت تر محو کردن جدایی حوزه و دانشگاه از خود بروز داده اند و شخصیت هایی مانند شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید مفتح و... تلاش می کردند تا فکر جوان معاصر دانشگاهی و آشنا با علم و فرهنگ و فلسفه امروزی را با دین آشنا سازند و این ادعا را به اثبات برسانند که علیرغم تفکر غرب گرایی و مخالفان و مغرضان دین ستیز، اسلام دینی کامل و همه جانبه نگر و منطقی و عقل گراست و پیامبر اسلام منادی علم و معرفت و تفکر و تعقل است و با برشمردن آن همه کتاب ها و آثار علمی که از بزرگان و دانش اندوزان و دانشمندان و دانشوران و به رخ کشیدن پزشکان و عالمان علوم تجربی و ریاضی و... چون بیرونی و خوارزمی و شیخ الرئیس و رازی و... به جهانیان و این ادعا که قرنها مسلمانان داعیه دار علم و ایرانیان در علم پروری سری در میان سرها داشته اند و خصوصاً مسلمین درعلم پزشکی به فرموده پیامبر خویش رفته اند که: العلم علمان علم الادیان و علم الابدان!
و بالاخره در میان این همه فخر و افتخار و خوش خرامیدن و چشم جهانیان را به خویش معطوف کردن و دهانی به درازای فلک گشودن در هر کوی و برزن و کتاب و دفتر و رسانه ملی صدا و سیما و وقت عزیز خلایق را به این جملات معطل کردن که: ما مسلمانان قرنها پیشتازان علم و دانش بوده ایم و غربیان هر چه از این میان دارند جز آن که ریزه خواران این درگاهند و به هر جا که رسیده اند از این میراث به ارث برده اند! و گاه برخی از این گفتار هم عبور کرده آنان را نه تنها میراث دار علوم مسلمین نمی دانند که غربیان را دزدان و سارقان علم مسلمین معرفی می کنند! و آن همه تمسخر و سیاه نمایی قرون وسطای غربی که چه کتابها و آثار علمی و چه تعداد دانشمندان و متفکرانی که توسط کلیسا سوزانده شد و تاریخ را به گواه گرفتن و مقامات کلیسا را ابله و نادان معرفی کردن !آری به ناگاه در این هیاهو و غوغا و فغان و فریاد از تاریخ کتاب سوزی دوره میانه و به سخره نگریستن تاریخ علم سوزی و پیکر دانشمندان را بر دار کردن و... از این نمد کلاهی برای خویش دوختن که: ما طاوس علیین علمیم!
مردی در لباس علم و فقاهت و حوزه قم و مدعی علم طب اسلامی! که به گفته برخی معتقدان به ساحت منیع علمی ایشان و شنیده ها که ایشان ده ها هزار روایت طب اسلامی را فراهم آورده! یک کتاب در علم پزشکی را با صلوات بر پیامبری که مبشر علم و دانش بود «به آتش کشید» آری این خبر درست است و آن چنان روح و دل یک انسان شیفته علم را می آزارد و دود تعجب از سر آدمی بر می خیزد که: آیا آن همه ادعاها در پیوند علم و دین و نگاه مطهری ها و بهشتی ها و مفتح ها و باهنرها در نقد قرون وسطا و کتاب سوزی کلیسا و... اگر درست باشد و بعد از چهل سال از گذشت دوران انقلاب فرهنگی چه شده که در حوزه علمیه قم توسط یک چنین کسی که مدعی علم است باید کتابی علمی سوزانده شود و هیچ صدای اعتراضی در مقابل این عمل وقیحانه کاملاً ضد علمی و اسلامی صورت نگیرد. این عمل به قدری وقیحانه است که آبروی حوزه و مدار و مبنای علمی آن را تهدید می کند و زخمی جان کاه، بر قامت سنت علمی مسلمانان خصوصاً حوزه علمیه قم وارد می آورد. حقیر این عمل وقیحانه و از سر جهل را سخت محکوم می کنم و با تمام وجودم از کیان سنت حوزوی شیعی دفاع کرده از مسولان امر می خواهیم که با عامل چنین عمل سفیهانه ای سخت برخورد کنند.
اسماعیل یعقوبی
6 بهمن 1398
- به نقل از کانال البرزپژوهی https://t.me/alborzology
درباره کتاب هاریسون
پروفسور تینسلی رادلف هاریسون 18 مارس 1900تا 4 اوت 1978 میلادی در 15سالگی از دبیرستان فارغ التحصیل شد و وارد دانشگاه میشیگان شد بعد به دانشگاه جان هاپکینز رفت و تخصص دانشگاهی خود را در بیمارستان بنت بریگ هام در بوستون گذراند. کتاب «اصول طب داخلی» او یکی از مهمترین و اصلی ترین منابع درسی طب داخلی است. این کتاب در 1950 منتشر شده و ویرایش بیستم آن در 2018 متتشر گردیده است. این کتاب موضوعات فراوانی مانند عصب شناسی تا بیماریهای عفونی را شامل می شود. این کتاب اخیرا توسط آقای تبریزیان که مدعی طب اسلامی است در قم به آتش کشیده شد!
«ینگی امام» روستای تاریخی متعلق به دوره صفوی از توابع شهرستان ساوجبلاغ واقع در استان البرز است که اکنون در محدوده شهر هشتگرد قرار دارد. این روستا در دوره صفویه، بارویی چهار ضلعی و بلند داشته که در هر ضلع آن چهار برج نگهبانی وجود داشت. اکنون آثاری از سه برج و بخشی از باروی این روستا برجای مانده است. سه اثر تاریخی شامل بقعه دو امامزاده، کاروانسرا و تپه تاریخی در ینگی امام وجود دارد که در سال های 1377 و 1379ش در فهرست آثار ملّی ایران به ثبت رسیده است. «یِنگی» در گویش ترکی ساوجبلاغی به معنای تازه و نو است. وقتی در اوایل قرن یازدهم هجری قمری گنبدی مشترک بر فراز مزار امامزادگان هادی و علی النقی از نوادگان امام موسی کاظم علیه السلام ساخته شد از آن پس به آن ینگی امام (= امامزاده نو) اطلاق گردید. این روستا در روزگار قاجار در ردیف املاک صدر اعظم میرزا علی اصغر خان اتابک (درگذشت 1325ق) ملقب به امین السلطان بوده که پس از مدتی به میرزا علی خان امین الدوله (درگذشت 1322ق) صدر اعظم بعدی واگذار شده است. امین السطان به هنگام صدارت، بقعه امامزدگان ینگی امام را مرمت کرد. سنگ قبری به تاریخ 1072ق در ورودی صحن امامزادگان قرار دارد و تاریخ مندرج بر روی ضریح چوبی مربوط به سال 1354ق است. تپه ینگی امام در جنوب غربی روستا و در شمال جاده کرج - هشتگرد واقع شده است. براساس کاوش های باستان شناختی، این تپه 18 متری متعلّق به دوره ایلخانیان است. کاروانسرا یا مهمانخانه چهار ایوانی ینگی امام بنایی است منسوب به شاه عباس صفوی (درگذشت 1038ق) که در کنار تپه تاریخی ساخته شده است. طول خارجی آن 69 متر و عرض آن 60/67 متر است. این کاروانسرا در سه دوره صفویان، پیش از حکومت محمد شاه قاجار (درگذشت 1264ق) و مقارن با نخستین سفر ناصرالدین شاه قاجار (درگذشت 1313ق) به فرنگ رونق داشته و در بیشتر سفرنامه های ایرانی و خارجی روزگار قاجار از این کاروانسرا یاد شده است. کاروانسرای ینگی امام به هنگام حکومت مظفرالدین شاه قاجار (درگذشت 1324ق) دچار حریق شده و پس از آن متروک ماند. در رویدادهای مربوط به نهضت مشروطه خواهی ایرانیان، از این کاروانسرا به عنوان پایگاه قوای مسلح دولتی و مشروطه خواه استفاده شده است.
منابع: پرویز ورجاوند، سرزمین قزوین، ص 115؛ ابوالقاسم حاتمی، آثار تاریخی ساوجبلاغ و نظرآباد، ص 176؛ سفرنامه میرزا محمدحسین فراهانی، ص 14؛ شماری از بقعه ها، مرقدها و مزارهای استان تهران و البرز، ج 1، ص 279؛ فصلنامه گلستان هنر، ش 11، ص 26؛ ویژه نامه پژوهش های باستان شناسی استان تهران در سال 1385، ص 53؛ سفرنامه یوشیدا ماساهارو، ص 230؛ علی دیوسالار (سالار فاتح)، فتح تهران و اردوی برق، ص 81؛ خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت، ص 203.
- این مقاله یکی از مدخل های جلد شانزدهم دایره المعارف تشیّع است که زیر نظر استادان بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی منتشر می شود.
- نشر نخست این مقاله در: حسین عسکری، «روستای صفوی در استان البرز»، ماهنامه قاف البرز، ش 5، دی 1398، ص 8.
17 دی 1346 سالروز مرگ دردناک جهان پهلوان غلامرضا تختی است. او در اواخر عمر با گرایش به جبهه ملی، در صف مخالفان حکومت پهلوی قرار گرفت. از این منظر با آیت الله سید محمود علایی طالقانی فقیه مبارز و نواندیش البرزی در یک سنگر بود. در عکس فوق که مربوط به سال های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی است، آیت الله طالقانی در مسجد هدایت تهران با اهدای قرآن کریم از تلاش های اجتماعی تختی تقدیر کرد. این دو شخصیت که از علاقه مندان به دکتر محمد مصدق به شمار می روند، پس از درگذشت او در 14 اسفند 1345، بر مزار او در روستای احمدآباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز حاضر شدند. تختی در چهلم مصدق (بهار 1346ش) با وجود تهدیدات ساواک به احمدآباد آمد. در حالی که گروهی از کارگران کارخانجات نساجی مقدم با سازماندهی سرهنگ علی اکبر مولوی رییس بی رحم و مخوف ساواک تهران به مدفن مصدق آورده شده بودند تا ضد مصدق و مصدقی ها و سلامتی محمد رضا شاه پهلوی شعار دهند و دعا کنند. بین آمدن او به احمدآباد و مرگش، فاصله چندانی نیست...
حسین عسکری
17 دی 1398 - مشهد مقدس
- به نقل از کانال البرزپژوهی https://t.me/alborzology