سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 بلندگو بوق شیطان است!

نگاهی به پیشینه تجددگریزی در شهر کرج با مطالعه موردی آیت الله سید رضا حسینی زابلی

شناخت و رصد مستمر «جریان تجددگریز / تجددستیز سنّتی در ایران معاصر» همچنان برایم جذاب است. این علاقه پژوهشی با نگارش کتاب «روستای ایستا» در سال 1389ش - که درباره اهل توقف طالقان است - آغاز شده است. به تازگی و برای نخستین بار، میرزا علی سلیمانی بروجردی در کانال تلگرامی اش، نامه ای بدون تاریخ از آیت الله حاج سید رضا حسینی زابلی (درگذشت 1368ش) خطاب به آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی (درگذشت 1340ش) مرجع عام شیعیان را منتشر کرده که در آن به صراحت از اذیت و آزار کرجی ها نسبت به خود یاد کرده و نوشته است: «جَعَلتُ فداک. پس از تقدیم تحیه و سلام و عرض ارادت، خاطر محترم را مستحضر می دارد که در اثر بعضی پیشامدهای ناروا و ناگوار، حقیر در کرج دچار زحمت روحی هستم زیرا تاکنون چندین دفعه بعضی اشخاص رفتارهای توهین آمیز نسبت به حقیر کرده اند. لذا تقاضا دارم اجازه فرمایید یا به قم یا سامراء مراجعت نمایم. زیاده بر این، جسارت است. دعاگو رضا الحسینی الزابلی.»

با مطالعه این نامه، شاید خوانندگان بپرسند مگر کرجی ها در دهه های سی و چهل خورشیدی آزار داشتند یا با مذهب بر سر مهر نبودند که این گونه آیت الله مظلوم را در تنگنا قرار دادند؟! پیش از پاسخ به این پرسش لازم است با زندگی و زمانه نویسنده این نامه آشنا شویم.

* * *

آیت الله حاج سید رضا حسینی زابلی فرزند سید محمد امین الرعایا زابلی، از روحانیون سرشناس شهر کرج در دوره حکومت پهلوی و سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. در سال 1283ش در روستای گوری از توابع شهرستان زهک در استان سیستان و بلوچستان زاده شد. پس از گذراندن مقدمات در زادگاهش، در 18 سالگی به همراه برادرش حجت الاسلام سید حسن زابلی به مشهد رفت و چند سالی در مدرسه علمیه باقریه به تحصیل ادبیات عرب و دروس سطح حوزوی پرداخت. سپس رهسپار نجف اشرف شد و در مدرسه علمیه قوام نزد آیات آقاضیاءالدین عراقی (درگذشت 1321ش) و سید ابوالحسن موسوی اصفهانی (درگذشت 1325ش) شاگردی کرد. او از شاگردان سید علی آقا قاضی طباطبایی (درگذشت 1366ق) در حوزه اخلاق و عرفان بود. پس از عزیمت به شهر سامراء، مدتی سرپرست مدرسه علمیه میرزای شیرازی شد. پس از بازگشت به ایران به امر آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی جهت انجام امور مذهبی و اقامه جماعت به شهر کرج آمد. شیخ علی دوانی (درگذشت 1385ش) نویسنده معاصر، او را از شاگردان آیت الله حاج سیدمیرزا جندقی مجدزاده مشهور به علم الهدی (درگذشت 1333ش) می داند که «در مسجد دِه کرج نزدیک کارخانه قند، امامت جماعت داشت.»

دوانی در خاطراتش از کرجِ پس از سال های 1329ش نوشته است: «مرحوم آقای جندقی با این که آن روز از نسل گذشته بود، فکری باز داشت. روز عید فطر بنا گذاشتیم نماز عید را طبق دستور دین در فضای باز و زیر آسمان برگزار کنیم. به همین منظور فرستادیم از تهران بلندگویی با دو شیپور به مبلغ پانصد تومان برای مراسم آن روز کرایه کردند و آوردند. محل را هم میدان فوتبال نزدیک کارخانه قند و دانشکده کشاورزی قرار دادیم. شیپورها را هم به میله های دروازه گُل بستیم. رفتیم و از آقا سید رضا زابلی خواستیم که ایشان هم در مراسم نماز عید شرکت کند که به جای دو نماز، یک نماز باشکوه تشکیل شود و عظمت اسلام را به نمایش بگذاریم. اول مریدان از وی خواستند و چون زیر بار نمی رفت، خود من هم با جمعی رفتیم و از او خواهش کردیم که اولاً، آقای جندقی مثلاً استاد شماست و بهتر از شما می داند و ثانیاً بلندگو در صحن حضرت معصومه بالای سر آیت الله بروجردی که در صحن درس می گوید گذاشته اند و در آن اذان می گویند، چه اشکالی دارد؟ ولی آقای زابلی گفت نمی آیم و بلندگو بوق شیطان است، چون از آن در عروسی ها و مجالس لهو هم استفاده می شود. گفتیم: آلتی است مشترک بین کار حرام و حلال و ما کار حلال را با آن انجام می دهیم، ولی او زیر بار نرفت و به نماز نیامد. نتیجه آن شد که غیر از چند نفر، کسی در نماز عید آقای زابلی شرکت نکرد و همگی آمدند در نماز مرحوم جندقی شرکت کردند و پس از نماز هم من منبر رفتم...»

در اطلاعیه ای که به مناسبت درگذشت آیت الله جندقی در شماره 8612 روزنامه اطلاعات (یک شنبه اول اسفند 1333) به چاپ رسیده، نام او در کنار شیخ علی اویسی، اسماعیل جزایری، سید جلال [سیادت] موسوی و حاج عمادالدین شهیدی (درگذشت 1357ش) دیده می شود. بر اساس دستور عملیاتی شهربانی کرج، منزل آیات حسینی زابلی و حاج سید حسن مدرسی سریزدی مشهور به مدرسی یزدی (درگذشت 1361ش) از روز 13 آبان 1343 تا دستور ثانوی، تحت نظارت قرار گرفت تا از واکنش روحانیون و مردم کرج نسبت به تبعید امام خمینی به ترکیه جلوگیری شود. در یکی از اسناد برجای مانده از سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی (ساواک) - که تاریخش نامعلوم است – آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی (درگذشت 1369ش) از طریق اداره پست و تلگراف و تلفن شهرستان قم، تلگرافی را به گروهی از روحانیون و علمای شهرهای مختلف ایران ارسال کرده از جمله «آیت الله زابلی و حاج عمادالدین شهیدی در شهر کرج».

علی رنجی (متولد 1345ش) درباره نقش آیت الله زابلی در جلوگیری از عبور قوای کمکی لشکر 16 زرهی قزوین از کرج به سوی تهران در 19 بهمن 1357 می گوید: «مردم [پس از خلع سلاح]، به سربازها لباس شخصی دادند و عده ای از آنها را با خود به خانه بردند، فقط مانده بود درجه دارها و فرمانده هایشان. آنها را جدا از بقیه به منزل حجت الاسلام سید رضا حسینی زابلی بردند. چند روزی هم در منزل ایشان ماندند تا مدتی از این قضیه بگذرد. چون تسلیم شده بودند، جانشان در خطر بود و نمی توانستند برگردند.» در سندی دیگر از ساواک آمده است، اداره اوقاف شهرستان کرج در 21 فروردین 1357 از ده روحانی از جمله آیت الله حسینی زابلی دعوت می کند تا در آیین دعا به مناسبت رفع خطر از جان محمدرضا پهلوی، در مسجد جامع کرج حضور یابند اما همگی از شرکت در آن مراسم حکومتی خودداری می کنند. همچنین ساواک در 12 شهریور 1357 گزارش کرده تعدادی اعلامیه دست نویس به نام «محمدرضا الحسینی زابلی» پخش شده که در آن از مردم دعوت شده جهت برگزاری نماز عید فطر و تجدید پیمان در برقراری حکومت اسلامی، در مسجد اعظم دِه کرج حاضر شوند. آیت الله زابلی در ماه های پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357ش، حدود 5 تا 6 هفته امام جمعه شهر کرج بود اما در ادامه، حجت الاسلام والمسلمین شیخ محمدعلی شریفی فردویی (درگذشت 1371ش) را برای این منصب پیشنهاد کرد. او در 85 سالگی در سال 1368ش درگذشت و پیکرش در مسجد اعظم شهر کرج به خاک سپرده شد. سه فرزندش به نام های سید محمدحسین (درگذشت 1399ش)، سید علی و سید ابوالحسن (متولد 1333ش) روحانی هستند.

* * *

از خاطره مرحوم دوانی و شِکوه نامه مورد اشاره برمی آید که آیت الله حسینی زابلی گرایش تجددگریزانه آشکاری داشته است. اخیراً در گفت و گوهایم با گروهی از بومیان دِه کرج دریافتم که او با تحصیل دختران، استفاده از رادیو و تلویزیون، بلندگو، قاشق و چنگال و... بر سر مهر نبوده است. به نظر می رسد تجددگریزی یا به عبارت دقیق تر تجددستیزی آیت الله و عدم پذیرش آن از سوی برخی اهالی علاقه مند به ارزش ها و عناصر مدرن شهری، در مواردی موجب آزار روحی روحانی ده کرج شده است. در واقع این نامه روایتی فشرده از آن انزوا و کش و قوس های موجود در کرج دهه های سی و چهل خورشیدی است. شهری در بیخ گوش پایتخت که در آن سال ها دیگر وارد دالان توسعه و تجدد شده بود و سنّت و تجدد داشت تعارض خود را نشان می داد...

منابع: محمد شریف رازی، گنجینه دانشمندان، ج 4، ص670؛ علی دوانی، مفاخر اسلام، ج 13، ص 310، 316؛ سعیده محرمی و سمیر کتف، آفتاب حصار، ص 91؛ روزنامه اطلاعات، ش 8612، ص 4؛ آیت­الله العظمی سید شهاب­الدین مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 147؛ حمید کرمی­پور، انقلاب اسلامی در کرج، ص 121، 230؛ خانزاد محمودی، صلای صبح: تاریخ شفاهی وقایع 19 تا 22 بهمن 1357 در شهرستان کرج، ص90، 98؛ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 4، ص 313، 532؛ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی، ج 14، ص 156؛ امیر میر، از نیمروز تا امروز، ص 133؛ امام در آینه اسناد: سیر مبارزات امام خمینی به روایت اسناد شهربانی، ج 2، ص 338.

- نشر نخست این مقاله در: حسین عسکری، «بلندگو بوق شیطان است!»، ماهنامه البرزوندان، سال دوم، شماره 9، آذر 1403، صفحه 2.

 

شکوه نامه آیت الله سید رضا حسینی زابلی به آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی، بدون تاریخ

 

آیت الله حاج سید رضا حسینی زابلی (درگذشت 1368ش)


حسین عسکری، «بلندگو بوق شیطان است!»، ماهنامه البرزوندان، سال دوم، شماره 9، آذر 1403، صفحه 2.


آرامگاه آیت الله سید رضا حسینی زابلی در مسجد اعظم شهر کرج، بهار 1402

 


نوشته شده در  جمعه 103/9/30ساعت  6:13 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

در محضر منتظرانی متفاوت و متوقف

دکتر حکمت اله ملاصالحی

استاد دانشگاه تهران و عضو هیأت امنای بنیاد ایران شناسی

در لایه‌های زیرین و نهانگاه‌های تاریخ، چه خبر است و چه سنّت‌ها و باورها و تجربه‌های زیسته‌ای نیرومند، مرموز و مخفیانه در کارند؛ هیچ نمی‌دانیم. روایت‌ها چه می‌کنند! باورها مخفیانه در نهانگاه‌های تاریخ و لایه‌های زیرین هستی ما چه در سر دارند و چگونه فعالند و هر بار که سر برکشیده و برآمده‌اند؛ گستره و دامنه تبعات و پیامدشان، میراث دیرینه و دیرپایشان در تاریخ چگونه بوده است و چگونه خواهد بود؛ ردیابی و رصد تاریخی‌شان، پیشگیری یا پیش‌بینی‌شان، اثرات و تبعات و پیامدهای مثبت و منفی‌شان بر روان و رفتار و نحوه بودن و حضور انسان در جهان، آنقدر آسان هم نبوده و نیست و نخواهد بود که گمان برده‌ایم.

گاه همان چیزی که سخت مورد تردید و یا انکار و حتی امکان و انتظار برآمدنش مورد تمسخر ما بوده است؛ چنان غافلگیرمان کرده است؛ برآمدنش چنان تسخیرمان کرده است؛ چنان ذهن و فکر و عقل و فهم ما را دور زده است؛ چنان تاریخ و زمان تاریخی را درنوردیده است که تیرش در کمان اندیشه و گمان ذهنمان درنمی‌گنجیده است. تاریخ پر از خلاف آمدهای عرف و گرانبار از رخدادهای خارق عادت و اتفاقات ناسازوار است. اصلاً برآمدن انسان و حضور تاریخی و تاریخمند انسان روی پوسته نازک و ظریف غبار کیهانی زمین، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد غبار کیهانی دیگر از صدر تا ذیل از دیرینه‌ترین روزگاران تا روزگار ما، خلاف آمد عرف و یکسر ناسازواری بوده است و یکسر خرق عادت. یکسر پارادوکس و یکسر پارادوکس‌گون و پارادوکس‌وار. یکسر خرق طبیعت و خرق جغرافیای طبیعی و گذار از قلمرو جغرافیای طبیعی به سپهر جغرافیایی از نوع دیگر. جغرافیایی گرانبار از تضاد و تقابل و تعامل ذهن‌ها و فکرها و عقل‌ها و فهم‌ها و وهم‌ها. جغرافیای بغایت پوینده و پویا و پرتنش و پرکشمکش و پرتناقض و معارضه‌خیز و خونبار و خطرخیز و شعله‌بیز و زلزله‌خیز و خطرناک و غم‌بار و غم‌انگیز. جعرافیای طبیعی، جغرافیای سازگاریست.

«حیات طبیعی» این چنین در بستر سازگاری مستمر در یک فرایند و فرگشت و دگرگشت دیرینه و دیرپا روی پوسته نازک سیاره زمین تداوم داشته است. جغرافیای تاریخی جامعه و جهان بشری ما نیز روی پوسته نازک همین جغرافیای طبیعی و امکاناتی که جغرافیای طبیعی در اختیار انسان قرار می‌داده تکون و تشکّل پذیرفته و پاییده است. جغرافیایی گرانبار از سازگاری‌ها و ناسازگاری‌ها و ناسازواری‌ها.

باری دوشنبه روزی خردادی و بهاری به پیشنهاد دوست معزز و گرانقدرم جناب آقای دکتر رستم فلاح که هم در مقام نظر هم در میدان عمل، فیلسوف اخلاقند و جانی آراسته به اوصاف و ادب و آداب و اخلاق نیک زیستن و در همصحبتی و همسفری از بهترینان، به دیدار کسانی رفتیم که از کسان معمول و متعارف نیستند. به دیدار انسان‌هایی که اهل توقف، هم در مفهوم هم به مصداق هستند. روستای جدیدالتأسیسی که ساکنان کم شمارش را روایات شیعه در وصف ظهور امام زمان و شمار یارانی که از طالقان در رکاب او حضور خواهند یافت؛ از شهر تبریز به شهرستان طالقان کشانده است و در شهرستان طالقان در انتظار ظهور امام موعود سکنی گزیده‌اند. در وصف و معرفی اهل توقف، دوست معزز و گرانقدر ما آقای دکتر حسین عسکری در ذیل عنوان «روستای ایستا» که تعبیر بامسمائی هم است؛ با قلم توانایشان به تفصیل سخن گفته‌اند. هوشمندانه و مورخانه هم قلم زده‌اند. کتابی خواندنی با نثری شیوا و روان.

هرچند بارها از کنار روستا گذر کرده و گذشته بودم لیکن فرصت دیدار هیچگاه دست نداده بود؛ این بار فرصت دست داد و به پیشنهاد و به اتفاق دوست گرانقدرم آقای دکتر رستم فلاح به دیدار منتظران امام موعود رفتیم. وقتی وارد روستا می‌شوی هم محیط و نحوه زندگی ساکنان، هم فضای روستا را متفاوت از روستانشینان و روستاهای پیرامون می‌بینی و احساس می‌کنی. میهمانِ میزبانانی متفاوت می‌شوی که همه مردانند و زنان در پرده و پرده‌نشین و غایب از نظر. میزبانانی نه چندان متعارف و معمولی. زیست سبک و ساده و پیراسته‌شان از انواع و اطوار افزون‌خواهی‌ها و رفاه‌طلبی‌ها و تجمل‌گرایی‌های افسارگسیخته و مصرف‌زدگی تهوع‌آور و آلوده به انواع و اطوار اسراف زدگی بیمارگون و تنفس زیر تل‌های عظیم زباله‌های متعفن و مسموم؛ لحظاتی که در آنجا هستی احساس خوش داری و آرامی و آسوده‌خاطر از مشغله‌های روزینه. واقعاً لحظاتی احساس می‌کنی کمی و اندکی از زیر آوار سنگین تاریخ و زمان تاریخی بیرون جسته‌ای. زمان تاریخی را متوقف کرده‌ای. اتفاقاً حس راستین انتظار به ظهور موعود همین است. وقتی با ابدیت نسبت برقرار می‌کنی؛ زمان تاریخی نزد تو در برابر نسبت تو با ابدیت رنگ می‌بازد. برای منتظران راستین هماره ظهور نزدیک است. چون از چشم ابدیت و با چشم ابدیت ظهور را می‌بینند. تجربه می‌کنند. ممکن است بگویید پس چرا عملاً اتفاق نمی‌افتد.

اتفاقاً عملاً در تاریخ اتفاق افتاده است و بارها و بارها هم اتفاق افتاده است. خلاف آمد عرف تاریخ را ببینید؛ نه تنها کم نبوده‌اند که بسیار بوده‌اند منتطرانی که به هنگام ظهور موعود و خیزش و رستاخیز عظیم معنوی که در مرزهای گذار تاریخی از دوره‌ای به دوره دیگر اتفاق افتاده؛ انکارش کرده‌اند. انکارش کرده‌اند؛ چون دچار تناقض می شده‌اند؛ یا می‌باید خود را و باور به انتطار و در انتظار ظهور موعود را برای همیشه به کناری نهند و انکارش کنند و یا به موعودی که ظهور کرده است و گواه حضورش هستند؛ ایمان بیاورند! چنین است خلاف آمد عرف تاریخ! چنین است حضور رازآمیز و ناسازوار و خلاف آمد عرف انسان روی پوسته نازک، سرد، ظریف و شکننده غبار کیهانی زمین، چونان هستنده‌ای تاریخمند. چنین است جغرافیای پرچین و شکن و پیچیده و پرتناقض و تضاد جامعه و جهان بشری ما. تاریخی که با اندیشه و باور به انتظار و مراتب و سویه‌های گونه‌گون انتظار چنان سخت و ستبر گره خورده است و چنان گسست‌ناپذیر درتنیده است که هر سرِ تلاشی را به انگیزه و در اندیشه حذف و انکارش به سنگ و صخره می‌کوبد. به سنگ و صخره می‌کوبد؛ چون انسان وجودیست منتظر. منتظرانه زندگی می‌کند. زیست انسانی او منتظرانه است. البته و صد البته انتظار، هم مراتبی دارد هم انواعی و اطواری. اتفاقاً انتظار به موعود یا موعود‌هایی که روزی خواهند آمد و جامعه و جهان بشری را از بند دروغ و ستم و شرارت و سنگدلی و شقاوت و سیادت نیروهای اهریمنی آزاد خواهند کرد، انتظاری نیکو و باوری عمیقاً اخلاقی و آرمانی عمیقاً معنوی‌ست. فارغ از افسانه پردازی‌های عامدانه و عامیانه و خرافه باوری و وهمیات ضخیمی که اغلب با حسی از انتقام جویی و خشونت و شرارت و قساوت ورزی‌های بیمارگون و مالیخولیایی همراه شده است و مردود است؛ اصل انتظار و امید و باور و حرکت و عزیمت و مجاهدت و مساعدت برای و به ‌سوی تحقّق جامعه و جهانی اخلاقی‌تر و معنوی‌تر و دادگرانه‌تر و دادورزانه‌تر به رهبری انسان‌هایی که به راستی حامل پیام و مژده غیبی و آن سویی هستند و مژده و ارمغان از آن سو به این سو آورده‌اند؛ اصلی نیکو و اصیل و گوهرین است و پرمایه و غنی از حس نیکخواهی و اخلاق نیک زیستن؛ به ویژه در زمانه‌ای که برای آغازین بار به طرز انسانشمول و سنگین و سهگمین صدای درهم شکستن ستون فقرات وجود انسان زیر فشار آوارهای سنگین تاریخ و زمان تاریخی در همه جای سیاره زمین در همه جامعه‌ها و در میان همه جمعیت‌های میلیاردی سیاره زمین شنیده می‌شود. در غروبگاه چنین عصری و در عُسرت غم‌انگیز و غیبت حاملان و عاملان و غایبان عالم غیب و قدس، تابیدن و تابش برق‌های غیبی و بیدار و حساس و هشیار شدن انسان به گوهر ازلی وجود خویش و انتظار زیستن و باور و ایمان به تحقّق جامعه و جهانی اخلاقی‌تر و معنوی‌تر و زیستی همدلانه‌تر و صمیمانه‌تر، فکر و فعل و عملی اخلاقی و عمیقاً معنویست. جامعه و جهان ما تا خِرخِره گرفتار خشم و قهر و شرارت و خشونت و انتقام جویی‌های افسار گسیخته است و دستش به نسل‌کشی‌های گسترده و جاری کردن و ریختن خون جمعیت‌های پرشمار انسانی گناهشان زادن و زیستن و معاصرت در چنین عصری کابوسناک بوده؛ آلوده است و انبان ذهن و فکرش و انبارهای نظامی‌اش پر از انواع سلاح‌های هسته‌ای و میکروبی و شیمیایی! شرارت‌های اهریمنی و انتقام‌جویی‌های دجالی خود را با نقاب انتظار به موعود و به نام مدینه فاضله و آرمان¬شهر موهوم پنهان نکنیم.

 انتظار اصیل و راستین به موعود، باور به سر برکشیدن و بیدار شدن حسی همدلانه‌تر و باور و پایبندی به زیستی ساده‌تر و صمیمانه‌تر و زیست اقلیم و عالمی اخلاقی‌تر و معنوی‌تر و نوع دوستانه‌تر و سبک و ساده‌تر در جان و وجدان و روان و رفتار آدمیان در مقیاسی کلان و انسانشمول است. چنین درخشش‌ها و برق‌ها و بارقه‌های غیبی و قدسی را بارها در تاریخ زیسته و تجربه کرده ایم. چرا باز فکر می‌کنیم دگربار هم نمی‌شود تجربه کرد؟ اتفاقاً هرجا و هرگاه که برق ابدیت بر جان ما درخشیده است؛ هرجا و هرگاه حسی از ابدیت در جان ما خیزش و ریزش کرده است و بیدار شده است تاریخ و زمان تاریخی و گذشته و آینده تاریخی در آن لحظه و در آن، «آنِ» تجربه ما از ابدیت، از امر جاودانه، از زمان اکرانه به تعبیر ایرانیان باستان (آیین زروانی) ظهور و حضور غیب را نزدیک و در دست دیده‌ایم.

تصادفی نیست که از زبان منتظران به موعود شنیده‌ایم و می‌شنویم ظهور نزدیک است. این قلم هم هر بار به محصر مبارک مادر گرانقدر و معزز متشرف می‌شوم می‌فرمایند فرزندم تردید نداشته باش که ظهور نزدیک است. در تراز و ترازوی ابدیت همه چیز این عالم خُرد و نزدیک است. درنگ و لحظه‌ای بیش نیست. قصه جوانمردان اصحاب کهف را در قرآن ببینید: «وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا: و خورشید را مى‌بینى که چون برمى‌آید، از غارشان به جانب راست میل مى‌کند و چون غروب کند ایشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنه غارند. و این از آیات خداست. هر که را خدا هدایت کند هدایت یافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازى راهنما براى او نخواهى یافت» (سوره کهف / 17).

انسان عالم مدرن «دوران گرفته» ترین و زمان گیر و زمان زده‌ترین انسان همه روزگارانی‌ست که از سر گذرانده‌ایم. تمدن دوره جدید تاریخی‌ترین و تاریخ مدارترین همه تمدن‌ها در تاریخ بشر است که تجربه می‌کنیم. تمدنی که روی آوار ساختار سنّت‌ها و باورها و ارزش‌های دیرینه و دیرپای فروپاشیده موزه‌های عالم مدرنش را بنیاد نهاده است. آرمان انتظار و باور به موعود هم روزگار غربت و عُسرتش را از سر می‌گذراند. البته برای آنها که همچنان با تاریخ باطنی و با باطن تاریخ نسبت دارند و احساس می‌کنند به سرچشمه متصل هستند؛ ظهور را نزدیک می‌بینند و نزدیک احساس می‌کنند. نزدیک احساس می‌کنند و می‌بینند چون زمان در نسبت با ابدیت در ترازوی ابدیت رنگ می‌بازد. قطره‌ای می‌شود محو در دریای بیکران ابدیت در اکرانگی. لازمه نسبت با غیبب با باطن و سرچشمه هستی با باطن و سرچشمه رخدادها، صورت‌ها و شکل‌ها و ساختارهای متغیر و ناپایدار جهان به معنی الاعم و تاریخ به معنی الاخص رنگ باختن و خُرد شدن و خُرد دیدن زمان است و زمان‌مندی صورت‌ها و ساختارها و شکل‌ها و رخدادها! آنها که منتظرند و از نزدیک بودن ظهوری که اتفاق نیفتاده است و هر آن خواهد افتاد؛ سخن می‌گویند؛ دروغ نمی‌گویند. توهم نمی‌ورزند. ماهیت نسبت با غیب با باطن و اتصال به سرچشمه هستی چنین است. لازمه فراز آمدن بر زمان تاریخی چنین است. البته آنها که باور دارند و چنین باوری تجریه زیسته آنهاست. آنها بیرون از چنین باورهایی زندگی می‌کنند اینها همه برایشان لقلقه زبان است و بیرون از حیث تاریخی و زمان تاریخی و تاریخیگیری افسارگسیخته عالم مدرن چیزی را نمی‌بینند.

و اما و صد اما تناقضی که هر بار منتظران در تاریخ با موعودی منتظر ظهورش بوده‌اند و آمده است و کم نبوده‌اند که بسیار هم بوده‌اند منتطرانی که انکارش کرده‌اند. اینچنین مانی را منتطرانش انکار کردند به دیوار آویختند و این عیسی مسیح را یهودیان منتطر به دار آویختند! و اینچنین امپراطور همان امپراطوری که فرماندارش در اورشلیم و سرزمین فلسطین نبوی، پیلاتیس فرماندار هم که فرمان به دار آویختن او را صادر کرده بود؛ در کمتر چهار سده بعد با صدور فرمانی مسحیت را دین رسمی امپراطوری اعلام کرد. خلاف آمد عرف تاریخ را ببینید! آن مژده‌های خوش مسیحایی که «اونگلیو (Ευγγε"λιο)» به زبان یونانی یعنی مژده خوش بود سر از قرون وسطای قهر و خشونت و جزم و تعصب کلیسای پاپ‌های اعظم هم برکشید! ناسازواری‌های تاریخ را ببینید.

گمان بریم و فرض کنیم؛ موعودی منتظران هر صبح و شام دعای حرج و فرج ظهورش را از گلدسته‌های مساجد پخش می‌کنند‌؛ ظهور کرده است و ارمغان سخن و مژده خوش پیامی که از عالم غیب و قدس برای ما آورده است به ما می‌گوید: من نیامده‌ام که خون بریزم، نیامده‌ام که انتقام بگیرم، نیامده‌ام طرد و تکفیر کنم. نیامده ام شما را فرقه، فرقه کنم و فرقه ببینم. نیامده‌ام معابد پرشکوه بپا کنم. آمده‌ام که به شما بگوییم شما خود معبد خدایید. درهای معبد جانتان را صمیمانه و سخاوتمندانه و گشاده دست و گشاده رو به‌ روی هم بگشایید. ناقه طبیعت خدا را از آب چشمه‌های زلال خدا دریغ نکنید. حرمت روز جمعه و شنبه و یک شنبه را چونان روز خدا پاس بدارید. آن روز را با خدا سرکنید نه با تاریخ. ساده زندگی کنید. طبیعت خدا را زباله دانی نکنید. چشمه‌های زلال طبیعت خدا را مسموم نکنید. نیکخواه هم باشید. روحتان را ارزان به اهریمن نفروشید. درست و راست و نیک زیستن را قربانی موفقیت نکنید. موفقیت را در نیک و راست و درست زیستن تجربه کنید. پاکیزه و سبک و ساده و عادلانه زندگی کنید. و صدها و صدها مژده دیگر از این دست و از این جنس که عامیانه و ساده و بدیهی و آشنا به گوش و به هوش می‌آیند؛ مواجهه و رفتار منتظران به فرض با موعودی که اینک آنها را مخاطب قرار داده است چگونه می‌بود!؟

1403/3/31 هجری خورشیدی

  


نوشته شده در  پنج شنبه 103/6/15ساعت  6:38 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

   1   2   3   4   5   >>   >

فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیت الله سید رضا حسینی زابلی و تجددگریزی در شهر کرج
تطهیر ترور فاتح یزدی و چریک های فدایی خلق در خبرگزاری تسنیم
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]