سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

بانوی شکسته نویس البرزی

بانو میرزا ماه شرف خانم برغانی ملقب به «منشیه» از خوشنویسان استان البرز در روزگار قاجار است. در مدخل «ماه شرف خانم» نوشته حسین عسکری، چاپ شده در جلد پانزدهم دایره المعارف تشیع (تهران: موسسه انتشارات حکمت، 1394، ص 38) این بانوی هنرمند معرفی شده است.

دانلود مدخل ماه شرف خانم

 


نوشته شده در  یکشنبه 98/5/27ساعت  11:40 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

 

پذیرش مدرنیته از جهت اضطرار

در اسفند 1394 آیت الله سید محمّدمهدی میرباقری با کسب 348431 رای در پنجمین دوره مجلس خبرگان رهبری به عنوان نماینده مردم استان البرز انتخاب شد. در البرز 800 هزار و 275 رای به صندوق ها ریخته شده بود. غالب ایرانیان به ویژه البرزنشینان، آیت الله میرباقری را با برنامه های مذهبی تلویزیون و سخنرانی در هیئت های مذهبی می شناسند  و کمتر کسی می داند که وی هدایت جریانی به نام «فرهنگستان علوم اسلامی قم» را عهده دار است و به تبع آن از آرایجالب و متفاوتی در حوزه فکری و فرهنگی برخوردار است. در این نوشتار، نگاهی می اندازیم به وجه کمتر دیده شده منتخب نخست مجلس خبرگان از استان البرز در نسبت با جریان تجددگریز «اهل توقف طالقان».

1. اهل توقف طالقان، ساکنان روستایی کوچک مشهور به «منتظران» یا «ایستا» در شهرستان طالقان واقع در استان البرز هستند. آنان بر تقلید از آیت الله میرزا صادق مجتهد تبریزی (از عالمان دوره مشروطیت) باقی مانده اند و با الهام از آرای فقهی او، روستایی سنّتی و ایستا در طالقان سامان داده اند. آنان شیعه اثنی عشری هستند که بر زندگی دویست سال پیش ایرانیان توقف کرده اند. همچنین شناسنامه ندارند و از امکانات رفاهی جدید مانند آب لوله کشی، گاز، برق، تلفن، مطبوعات، رادیو و تلویزیون، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و یارانه استفاده نمی کنند. آیت الله میرزا صادق مجتهد تبریزی (درگذشت 1311ش) از آن دسته فقیهانی است که در هر دو حیطه نظر و عمل بر طرد مطلق اندیشه تجدد و دستاوردهایش فراوان تأکید می کرد و تا پایان عمر بر عدم جواز استفاده از ابزار تکنولوژیک و امور جدید و مدرن فتوا می داد و از مخالفان سرسخت مشروطیت بود.

2.آیت الله سیّد محمّدمهدی میرباقری رییس فرهنگستان علوم اسلامی قم در 31 خرداد 1394 در «همایش اقتصاد سیاسی، انفعال یا اقتدار» ضمن تشریح نظام سرمایه‌ داری و رویه آن، به کارکرد و عدم همخوانی اقتصاد مقاومتی با این نظام پرداخت و گفت: «انقلاب ما به هیج وجه با توسعه سرمایه داری سازگار نیست و این ایدئولوژی انتخابی ما است، امکان ندارد براساس این ایدئولوژی به این اقتصاد روی آوریم.» وی با نقل قولی از آیت الله میرزا صادق مجتهد تبریزی (مرجع اهل توقّف طالقان) تصریح کرد: «اسلامی کردن مشروطه مانند این است که یک فرزند حرام ‌زاده و ناپاک را با عمامه سبز سیّد کرده و وارد نسل پیامبر (ص) شود، اسلامی کردن نظام سرمایه‌داری دموکراتیک نیز مانند اسلامی کردن فرزند ناپاک است و نمی‌توان با رنگ و لعاب اسلامی آن را اسلام گونه کرد مانند کشور ژاپن که به هیچ وجه اسلامی نخواهد شد، این نوعی تضاد است که برخی‌ها بیان می‌ کنند و اشکال اصلی همین ‌جا است» (خبرگزاری رسا، 4/1/ 1394).

3. یکی از مهم ترین فصول ویراست دوّم کتاب «روستای ایستا: پژوهشی درباره اهل توقّف در طالقان» - که در دست انجام است - مقایسه جریان تجددگریز سنّتی به ویژه اهل توقّف طالقان با جریان های همسان در ایران معاصر است. فرهنگستان علوم اسلامی قم از جمله جریان های فکری - سیاسی حوزه علمیه قم است که در سال 1358 خورشیدی به کوشش مرحوم سیّد منیرالدین حسینی هاشمی (درگذشت 1379ش) تأسیس شد. مسئولیت فرهنگستان، پس از درگذشت بنیانگذار آن، به سیّد محمدمهدی میرباقری (متولد 1340ش) سپرده شد که تاکنون ادامه دارد. این جریان فکری علاوه بر نفی کلیّت مدرنیته می کوشد بدیلی برای آن طراحی نماید. مدرنیته از نظر فرهنگستان همانند آفرینش شجره ممنوعه، وجود ابلیس و سایر پدیده های شر، نوعی امتحان الهی است که بر مدار ولایت خداوند نمی چرخد و بزرگ ترین ارتداد عصر غیبت کبری به حساب می آید. مدرنیته چون بر بنیان های حسّی و غیر الهی سامان یافته، همواره به اقامه کفر و الحاد می پردازد و جریان ابلیس در تاریخ را سرپرستی می نماید. از آنجا که اقامه دین ذیل مدرنیته امکان ندارد، می بایست از مدار آن خارج شد و با انحلالش در الگویی دیگر به اقامه دین پرداخت.

4. جریان فرهنگستان، نظریه های توسعه در نظام جمهوری اسلامی ایران را به چهار دسته تقسیم می کند و خود را ذیل عنوان «تمدن گرایان» معرفی می کند. نخستین دسته «تجددگرایان» هستند که گستره دین را حداقلی و محدود به امور عبادی و معنوی می دانند و دخالت دین در عرصه های اجتماعی و سیاسی را غیر منطقی و ناصواب تلقّی می کنند. آنها تمدّن و تکنولوژی غربی را به عنوان دستاورد عقلانیت به طور کامل می پذیرند. گروه دوّم «تعامل گرایان» هستند که تمدن غرب را مجموعه ای منسجم نمی دانند و تجزیه آن به عناصر خوب و بد را امکان پذیر می دانند. هم اکنون این نگاه در اکثریت قرار دارد. سوّمین گروه «تمدن گرایان» یا همان جریان فرهنگستان علوم اسلامی قم هستند که در پی طراحی و تبیین ابزارهای لازم برای تحقّق تمدّن اسلامی می باشند. این نگرش علی رغم تأکید بر پیگیری دیدگاه فوق، استفاده ضروری از نرم افزارها و سخت افزارهای موجود در تمدّن غرب به عنوان ابزارهای عاریتی - که برای عبور از شرایط فعلی گریزی از آن نیست - را جایز و گاه لازم می شمارند. آنها بر این نظر نیستند که باید صنعت، تعطیل شود و بشر به ماقبل تجدّد برگردد. بلکه سخن بر سر شیب تغییرات آینده به سمت گسترش خداپرستی است و نه بازگشت به گذشته.

5. فرهنگستانی ها می گویند: جامعه اسلامی تا هنگامی که به تکنولوژی و تمدن اسلامی دست نیافته، لازم است به تفکیک فراورده های غرب روی آورد و اضطراراً از آنها بهره گیرد که قابلیّت انطباق بیشتری داشته باشد و کمتر زیان به بار آورد. اگر جامعه اسلامی بتواند یک دستگاه و یک هاضمه جدید ایجاد کند و بتواند تک تک اجزای وارداتی نظام تکنولوژی غرب را در خود هضم کند، خواهد توانست آثار منفی چنین وارداتی را به حداقل برساند. اگر قدرت تجزبه سیستم وجود داشته باشد، می توان در ضمن یک برنامه ریزی درازمدت، مراحلی را بر گذار از وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب ترسیم کرد. فرهنگستانی ها، نگرش چهارم را «توقیف گرایان» می نامند.

6. تقریباً همه ویژگی های مورد اشاره آنان را می توان به جریان تجددگریز سنّتی و اهل توقّف طالقان حمل کرد. از نگاه فرهنگستان علوم اسلامی قم، توقیف گرایان، کسانی هستند که دخالت بشر در امر تمدّن سازی را علت اصلی پیدایش مشکلات و نابسامانی های بشر پنداشته و معتقدند عقلانیت بشر، جز با دستور یا اقدام مستقیم انبیا و اولیای الهی و هدایت مستقیم و مخصوص آنان، راه به جایی نمی برد و در زمانی که دسترسی به معصومین (ع) ممکن نیست، به کارگیری عقلانیت بشر برای رفع مشکلات، به گشودن بن بست ها منتهی نخواهد شد. از این رو بشر نیز نه راهی برای وصول به تمدّن دینی دارد و نه از این جهت وظیفه ای بر عهده دارد! براساس نظریه این گروه، بشر در زمان غیبت و عدم دسترسی مستقیم به معصوم (ع) نه وظیفه ای برای اجرای دین و لوازم کار برعهده دارد و نه با استفاده از عقل خود می تواند چنین بستری را فراهم سازد و به این ترتیب، زمینه سازی و تولید نرم افزارها و سخت افزارهای تحقّق حکومت اسلامی با تلاش عقلی مرتفع و عملاً پیگیری تحقّق حکومت اسلامی در زمان غیبت منتفی می گردد.

7. درباره تفاوت نگاه «توقیف گرایان» و «فرهنگستانی ها» به تجدّد و تمدّن، می توان می گفت که توقیف گرایانی همانند مهدی نصیری - نویسنده کتاب اسلام و تجدّد - و اهالی روستای ایستای طالقان به نفی کلیّت مدرنیته می پردازند و برخلاف فرهنگستانی ها، فهمی ایستا از دین و مدرنیته دارند. آنان بدون اینکه دست به کاری در قبال مدرنیته بزنند، همان کلیّت نفی شده را از باب «اکل میته» و «اضطرار» می پذیرند و جهت اقامه دین به انتظار ظهور حضرت مهدی (عج) می نشینند. این در حالی است که فرهنگستانی ها، اقامه دین را پیش از ظهور می جویند و با پی گیری نظامی غیر سکولار، درصدد تغییر دادن جهت تمدن جدید هستند.

منابع: کتابچه معرفی فرهنگستان علوم اسلامی قم، ص 30؛ عبدالوهاب فراتی، روحانیت و تجدّد با تأکید بر جریان های فکری - سیاسی حوزه علمیه قم، ص 332؛ عبدالحسین خسروپناه، جریان شناسی فکری ایران معاصر، ص 187؛ رمضان شعبانی سارویی، جریان شناسی سیاسی فرهنگی ایران، ص 115؛ حسین عسکری، روستای ایستا: پژوهشی درباره اهل توقف در طالقان، ص 2؛ خبرگزاری رسا، 4/1/ 94.

- نشر نخست این مقاله در: ماهنامه قاف البرز، سال اول، ش 1، مرداد 1398، ص 7.



 


نوشته شده در  شنبه 98/5/19ساعت  9:24 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

 

وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری از تایید و تصویب تا تاسیس و تکوین 

جهد و جهاد مجدانه و مصرانه و سلحشورانه و تحسین برانگیز سرکار خانم سلحشوری و برخی از همکاران و همکسوتان هوشمندشان در مجلس شورای اسلامی به ثمر نشست و سرانجام پس از چهار دهه درنگ و تاخیر و پرهزینه و پرخسارت برای مُلک و ملت و میهن ما تاسیس وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به تایید شورای نگهبان و تصویب مجلسیان رسید. تایید و تصویب و تصمیم  مهم و مبارکی که به مذاق برخی دولتیان کاسبکار زرپرست علی الخصوص مدیران سودازده و زراندوز سازمان خوش نیامد و کامشا ن را تلخ کرد و تلاش های نامعقول و نامطلوب و ناموجه نهان و آشکارشان را نامراد و ناکام و ناموفق گذاشت. مردم ما هم آن مهر تایید و تصویب مهم و مبارک تاسیس وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری را به یاد خواهند داشت هم این مخالفت ها و معاندت های ضد ملی برخی دولتیان و رئیسان و مدیران کاسبکار کاسب پیشه زرپرست سازمان را که مصلحت و منفعت و مطامع خُرد خود را بر منافع و مصالح کلان مُلک و ملت و میهن  مقدم داشته اند به خاطرخواهند سپرد و به خاطر و به یاد خواهند داشت.

چهار دهه در ترازوی عمر کوتاه بشری ما زمان اندکی نیست. عمر یک نسل را فراپوشانده است. کارنامه  سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در چهار دهه جامعه پساانقلاب میهن ما نه تنها درخشان و مقبول و موفق نبوده است که دهه به دهه از هنگام تاسیسش تیره تر و مردودتر و مطرودتر نیز شده است. سازمانی که انتظار می رفت و می توانست کانون شکوفان و درخشان و فروزان شدن هرچه بیشتر و بیشتر وحدت و انسجام و اقتدار و اعتبار ملی و عزّت و منزلت مدنی و شوکت و شکوه معنوی مُلک و ملت ما بشود نه تنها چنین نشد و چنین اتفاق نیافتاد و چنین نکرد و چنین نیاندیشید و چنین گام برنگرفت که متاسفانه حیات خلوت و خانه امنی شد برای نودولتیان نوکیسه و رئیسان و مدیران زرپرست زراندوزی که نه احساسی از ایرانی بودن در ذهن و ضمیرشان بود نه عقل و هوشی از مفهوم ملت و هویت ملی در فکر و در سر داشتند و نه اصلاً و اساساً بهره ای از دانش و دانایی دولتداری و کشورداری و آگاهی تاریخی از عقبه تاریخی و پیشینه مدنی و سابقه معنوی مردم و ملت و میهن خویش در جانشان آشیانه داشت. مخالفت معاون رئیس جمهور دولتیان دوازدهم آقای امیری با مصوبه مجلسیان شورای اسلامی که در آن تاسیس وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به دولت اعلام شده است یک اتفاق ساده نیست؛ مهر تایید و انگشت تاکید دیگریست بر بی خبری تاریخی و فرهنگ ناشناسی نودولتیان و مدیرانی که نه می دانند بر چه تاریخ و فرهنگ و میراثی تکیه زده اند نه می فهمند ایرانی بودن محمل چه معنائیست. برزخ و بی خبری تاریخی و فرهنگ ناشناسی معضلیست که اینک بیش از هر زمان گریبان جامعه ما را گرفته است و گلوی ملت ما را می فشارد.

تاسیس و تکوین وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در کشوری که بر جغرافیای تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنویش هیچ مرزی مترتب نیست و تاریخ و فرهنگ و میراثش چنان با تاریخ، فرهنگ،  و میراث جامعه و جهان بشری هم در مقیاسی منطقه ای هم سیاره ای درهم تنیده و درپیچیده است تصمیمی بوده است به غایت مهم و بسیار هوشمندانه و خردمندانه در ابعادی ملی. باید مراقب بود مخالفان و معاندان این تصمیم و مصوبه مبارک، نیش و زهر و سمشان را در جای دیگر بر پیکر وزارت جدیدالتاسیس نپاشند. مجلسیان نمی باید تن به هر وزیر فرهنگ ناشناس سوازده بی تاریخی که به آنها معرفی می شود ندهند. وزیر وزارت جدیدالتاسیس سازمان میراث فرهنگی و... می باید بداند و بشناسد و بفهمد که وزیر تاریخ و فرهنگ ومیراث ملتیست تاریخی ومیراثدار مآثر تاریخی و امانتدار صدیق مواریث فرهنگی ملتی بزرگ. بزرگ و تاریخی، نبوی و با عقبه تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی بسیار غنی و تاثیرگذار بر تاریخ جهانی. او می باید بداند و بشناسد و بفهمد ایرانی بودن مسئولیتیست بس خطیر بس سنگین و بس عظیم. باید بداند و بشناسد و بفهمد که ما ملتی هستیم نبوی با سنت و میراثی نبوی در قلب خاورمیانه نبوی. وزیر وازارت جدیدالتاسیس می باید نیک بداند و نیک ببیند و نیک بشناسد و عمیق بفهمد که تقدیر تاریخ ما با تقدیر تاریخ همه ملت های منطقه علی الخصوص خاورمیانه نبوی درهم تنیده است و همه بر خوان ضیافت میراث مشترک بشری گردآمده ایم و از آن قوت و قوّت گرفته ایم و ستانده ایم. بایدبداند و بیند و بشناسد و بفهمد ایران یک نام نیست. ایران یک جغرافیای طبیعی محصور در جعرافیای سیاسی اکنونش نیست. ایران یک جهان تاریخ است و اقلیم و عالم معنوی پرمایه و غنی و زنده و تاثیرگذار بر تاریخ و فرهنگ جهانی بشری ما. برای شناختن و شناساندن و معرفی بی طرفانه و صادقانه و پیراسته از تعصبات قومی این اقلیم و عالم معنوی می باید برنامه ریخت می باید به پایش عمر و اندیشه هزینه و عالمی را به خوان ضیافت آن فراخواند. بساط مدیریت ها و معاونت های سود و سودا و شرکتده های باستان شناسی یکبار و برای همیشه از وزارت جدیدالتاسیس می بایست برچیده شود. فارغ التحصیلان زُبده رشته باستان شناسی علی الخصوص فارغ التحصیلال دوره های کارشناسی ارشد و دکتری که به دلیل بی کفایتی و عملکرد غلط رئیسان و مدیران نامتخصص سازمان برای امرار معاش و زنده ماندن به شغل ها و حرفه های نامرتبط و نامانوس به رشته و دانشی که سرمایه عمر خویش را به پایش ریخته اند؛ پناه برده اند می باید در وزارتخانه جدید به خدمت فراخوانده شوند و دانش و دانایی و تجربیات علمی و حرفه ای  آنها  را در خدمت صیانت از مواریث فرهنگی و معرفی تاریخ و فرهنگ کشور در مقیاسی جهانی به جهانیان به کار انداخت و به کار گرفت.

ایران امارات و سرزمین آلاسکا نیست. کشور جدیدالتاسیس دیروز امروز هم نیست. ایران یک جهان تاریخ است و یک جهان مواریث فرهنگی و مآثر تاریخی. به هر میزان بیشتر و بیشتر بشناسیمش بیشتر و بیشتر دوستش خواهیم داشت. عمیق تر با آن احساس دلبستگی خواهیم کرد. مصمم تر مواریثش را پاس خواهیم داشت. «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری». ایران شناسان بزرگ و بنام جهان ایران را دوست داشته اند. با تاریخ و فرهنگ غنی آن عمیقاً احساس دلبستگی کرده اند. ریچارد فرای فقید دوست می داشت در ایران به خاک سپرده شود که متاسفانه چنین نشد. هانری کربن جانی و ضمیری عمیقاً ایرانی داشت. به صراحت به آن ایمان داشت و اعتراف می کرد. انسان جاهل، یک جامعه و جهان جاهل و بی خبر از اقلیم و عالم و جغرافیایی که در آن زندگی می کند و درآن به سر می برد حتی ناتوان و ناکام از دوست داشتن و همدلی با خویش است چه رسد به  همدلی با اقلیم و عالمی که در آن زندگی می کند. پیوندو پیوستگی میان دوست داشتن و صیانت کردن میان صیانت کردن و مراقبت کردن سرشتین و گوهرین است. نمی توان کسی را و چیزی را دوست داشت و در صیانت و مراقت از آن بی تفاوت بود و بی تفاوت ماند و بی تفاوت از کنارش گذشت.

از جفایی که مدیران دولتیان نامحمود سلف نهم و دهم به مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی کشور کردند درس عبرت بیاموزیم و جبران مافات کنیم و طرح وزارتی نو را با ساختاری نو و برنامه های نو دراندازیم و خادمان مُلک و ملت را به خدمت بطلبیم و بساط خائنان را از سازمان پیشین و وزارتخانه جدید برچینیم. رئیس ناباستان شناس و فرهنگ ناشناس سازمان به جای لشکرکشی به مجلس و تطمیع ناکام مجلسیان و مانع افکندن بر سرراه طرح تصویب و تاسیس و تکوین وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری معقول تر این است میراث و میراثیان را به سنگربانان و میراث دارانش وانهند و به حجره پیشین خودبازگردند که هم سودش برایشان فراوان تر است هم انبانشان از زر پرتر! سنگر میراث و میراثیان سنگر نام و نان نیست. شما چنانکه شماری از دولتیان و مدیران و مسئولان کشور ما به اشتباه یا به زور و به زر و به تطمیع و تزویر و قوّت بازو سنگرهایی را غصب و اشغال کرده اید که نه در صلاحیتتان است و نه به مصلحت و منفعت مُلک و ملت و میهن.

و هیچ ستمی اهریمنی تر از این نیست که بر کرسی و بر جایگاهی  به زور و به زر و به تطمیع و تزویر  تکیه بزنی و بنشینی که برازنده اش نیستی و شایستگی و لیافت و برازندگیش در تو نیست. «در زمین دیگری خانه کردن» و کار دیگری را انجام دادن و سنگر دیگران اشغال و تسخیر کردن معضل بزرگیست که متاسفانه و متاثرانه در جامعه پساانقلاب ما نهادینه شده است و به صورت یک رسم یک سنت و نحوه زندگی و طریق زیستن درآمده است. باید مراقب بود در معرفی وزیر به وزارت جدید چنین نشود و مداحان و بقالان سر کوچه و خیابان به مجلسیان معرفی نشوند که از چاله درآمدن و به چاه افتادن است.

حکمت الله ملاصالحی، دانشگاه تهران

16/5/1398 هجری خورشیدی

 


نوشته شده در  جمعه 98/5/18ساعت  10:34 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

 

انتشار «کتاب ‌القضا» اثری به جا مانده از دوران قاجار


دوشنبه 14 مرداد 1398- 08:52

دسته بندی: فرهنگی و هنری

کد خبر: 985 -894-5

خبرنگار: 58004

 منبع خبر: خبرگزاری ایسنا منطقه البرز

پژوهشگر البرزی از انتشار اثر چهار جلدی «کتاب‌القضا» نوشته آیت‌الله نجم‌آبادی خبر داد و گفت: وی از فقیهان دوره قاجار بوده است. دکتر حسین عسکری در گفت و گو با خبرنگار ایسنا منطقه البرز، گفت: به همت گروهی از پژوهشگران موسسه آیت الله العظمی بروجردی، اثر چهار جلدی «کتاب القضا» نوشته آیت الله حاج آقا محمد نجم آبادی از فقیهان البرزی دوره قاجار منتشر شد. این کتاب که به زبان عربی و در 1951 صفحه نوشته شده، در شمارگان هزار نسخه و با حمایت مالی دکتر محمدعلی نجم آبادی در شهر قم منتشر شده است. عسکری افزود: اصل نسخه‌های دست‌نویس این اثر ارزشمند که منبعی مهم و کاربردی برای حقوقدانان و پژوهشگران فقه و حقوق اسلامی است، در کتابخانه‌های ملی و مدرسه فیضیه نگهداری می‌شود. وی خاطرنشان کرد: آیت الله حاج آقا محمد نجم آبادی دانش آموخته حوزه علمیه نجف اشرف که در سال 1303 هجری قمری درگذشته، فرزند حکیم صدرایی ملا ابراهیم نجم‌آبادی و ریشه در روستای نجم آباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز دارد. این البرزپژوه ادامه داد: او که مدتی در روزگار قاجار ریاست خاندان علمی - فرهنگی نجم آبادی در تهران را عهده دار بود به قضاوت هم مشغول بود و چنان به عدالت رفتار می‌کرد که هیچ کس از او خرده نمی‌گرفت، مدتی هم مدرس مدرسه عالی سپهسالار تهران (شهید مطهری فعلی) بود. براساس وقف نامه‌ای که به وسیله‌ او برای این مدرسه تنظیم شده، تدریس فقه و اصول فقه مدت‌ها در انحصار علمای خاندان نجم‌ آبادی قرار داشت. وی افزود: موسسه آیت الله العظمی بروجردی پیش از این، مجموعه آثار آیت الله حاج میرزا ابوالفضل نجم آبادی دیگر فقیه البرزی را در هفت عنوان 10 جلدی منتشر کرده است.


خبر فوق در وب سایت خبرگزاری ایسنا

 


نوشته شده در  دوشنبه 98/5/14ساعت  11:20 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

 

آهای مسئولین! شهر نظرآباد غیرقابل سکونت شده است

اخیراً دفتر طرح‌ های ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری دانشگاه تهران و زیر نظر دکتر عبدالرضا رحمانی ‌فضلی (وزیر کشور)، پیمایشی را درباره وضعیت اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی شهرهای مراکز شهرستان ‌های کشور انجام داده است. یکی از جلدهای این پیمایش مهم، به شهر نظرآباد از توابع استان البرز اختصاص یافته است. در صفحه 88 این گزارش آمده است که 45/1 درصد از اهالی نظرآباد تمایل به مهاجرت از این شهر دارند! 74/6 درصد از پاسخ دهندگان به این پیمایش، شهرهای مرکزی همانند تهران،کرج، قزوین، هشتگرد و... را مقصد مورد نظر برای مهاجرت خویش اعلام کرده اند. این در حالی است که 48/2 درصد از نظرآبادی ها، شهرهای استان البرز و 23/2 درصد شهرهای استان تهران را مقصدهای مورد نظر برای مهاجرت خود اعلام کرده اند. از همه مهم‌تر اینکه، 32/3 درصد از شهروندان نظرآباد، «فقر و نبود امکانات رفاهی» و 13/8 درصد «مشکلات فرهنگی و اجتماعی» را دلیل اول تمایل به مهاجرت خود برشمرده اند.

این آمارهای تکان دهنده، نشانگر آن است که شهر 120000 نفری نظرآباد تقریباً برای نیمی از ساکنان آن به شهری «غیرقابل سکونت» تبدیل شده است. عدم سکونت گروهی از مدیران و مسئولان در این شهر و شهرستان، دلیلی بر این وضعیت نابهنجار و رو به افول است چون ظاهراً آنها زودتر از مردم دریافته اند که این شهر دیگر قابل سکونت نیست. این شهر مظلوم و غیرقابل دفاع، فقیر نیست؛ چندین شهرک صنعتی و واحدهای بزرگ تولیدی دارد و قطب برخی تولیدات کشاورزی و دامپروری در استان البرز است. محوطه باستانی 9000 ساله ازبکی و فرصت های ارزشمند و بی نظیر گردشگری دارد و نیروی انسانی متخصص و متعهد فراوان.

این داشته‌های نظرآباد است پس چه کم دارد؟ به نظر می‌رسد مدیریت صادق، جهادی، کوشا، کاری، راهبردی و همگام و همراه با مردم ندارد. این روزها، ضروری ترین مسئله مدیریت شهر و شهرستان نظرآباد، برکناری و یا استعفای مدیران پروازی و ناکارآمد است. در آن صورت شاید شاخصه‌های توسعه این شهر مظلوم کمی تکان بخورد وگرنه باید منتظر رشد میل به مهاجرت از آن و دیگر نابسامانی های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در نظرآباد شد. همچنان منتظر واکنش و پاسخ مسئولان می مانیم.

 12 امرداد  1398 - حسین عسکری

 - عکس از: علی عسکری


 ________________________________

 

یادداشتی هشدار دهنده و قابل تامل

علیرضا عزیزی

کارشناس ارشد جغرافیا و برنامه ریزی

در هفته اخیر، یادداشتی هشدار دهنده و قابل تامل از دوست عزیزم دکتر حسین عسکری در «کانال البرزپژوهی» به نشانی: https://t.me/alborzology/820 منتشر گردیده که بهانه ای شد تا بنده نیز یادداشتی بر آن اضافه کنم. بنده اطلاع دارم که این مطلب از عمق وجود آقای عسکری نشات می گیرد و می دانم که ایشان و تعداد زیادی از دوستان چقدر دغدغه این شهر را دارند و نگران آینده اند. هرچند عنوان یاداشت ایشان تند و به نوعی مایوس کننده و استرس آور باشد ولی بنده و دکتر جزو نسلی هستیم که با نظرآباد و توسعه فیزیکی آن رشد و نمو یافته ایم و جزو متولدین دهه ای هستیم که در آن دهه نظرآباد تبدیل به شهر گردید. اصلی ترین نوستالژی متولدین این دهه، صدای آژیر شرکت نساجی مقدم بود که روزانه در چندین نوبت و در زمان تعویض شیفت های کاری در ساعت های 6 - 7 - 14 - 15/5 - 22 در شهر طنین انداز می شد و در هنگام تعویض شیفت ها در جلوی درب اصلی کارخانه، جنب و جوش و سروصدایی برپا بود که دم از پویایی و زندگی این شهر می داد و اتوبوس های شرکت مقدم که کارگران را از روستاها و مناطق اطراف به کارخانه می رساندند و شور و نشاط و پویایی را به شهر می بخشیدند و حاصل زحمات آنان تولید فاستونی بود که در دهه پنجاه جزو برندهای برتر خاورمیانه و مطرح در سطح جهانی بود.

اقتصاد شهری نیز با این شرکت عجین بود و در روزهایی که حقوق کارگران پرداخت می شد، وضعیت کسبه و بازار نیز رونق می گرفت و کسبه در هر ماه منتظر روزهای 15 و 25 هر ماه بودند که کارگران حقوق ماهیانه خود را دریافت و بدهی های خود را تسویه و خرید ماهیانه خود را انجام دهند و کاسبی شان جانی دوباره گیرد. ما جزو نسلی هستیم که شاهد شور و نشاط و شادابی شهرمان در عرصه ورزش در باشگاه کشتی مقدم و فوتبال تختی با حضور دو باشگاه سرباز و کارگری بودیم که بازیهای فوتبال را هر هفته با باشگاههای روستاهای اطراف برگزار و دربی شهر نیز سالی دو بار برگزار می شد که در آن باشگاه پر از تماشاگر می شد که با شور و هیجان وصف نشدنی برای هم کری می خواندند و تیم محبوب خود را تشویق می کردند. ما در دهه 60 افتخارمان این بود که بسیاری از خدمات شهر مانند آب و گاز شهری قبل از شهرهای اطراف و حتی کرج در این شهر انجام گرفته بود و در داشتن سینما، بانک، مرکز درمانی جزو اولین ها در بین شهرهای اطراف بودیم و درسالهای اولیه افتتاح پارک شهر از شهرهای اطراف برای استراحت و تفریح به این پارک می آمدند و نظرآباد با داشتن باغات بزرگ و وسیع به عنوان یک باغشهر شناحته می شد که سرانه فضای سبز بسیار خوبی داشت. ولی متاسفانه در دهه های اخیر و بعد از شهرستان شدن و انتخابات شوراهای شهر و روستا، شاهد بودیم که وضع و اوضاع شهرمان بسامان نیست و میزان رضایتمندی ساکنان از شهر خوب نیست و همه ساله شاهدیم که مسئولینی که حتی خودشان این شهر را لایق سکونت نمی دانند، یکی پس از دیگری یا برای کسب تجربه و یا دریافت حکم بازنشستگی می آیند و می روند و این شهر است که روز به روز سیر قهقرایی خود را طی می کند و دیگر از آن نظرآباد شاداب، پویا و پیشرو خبری نیست.

 به یاد دارم در زمان شورای سوم شهر نظرآباد به اتفاق تعدادی از دوستان و دکتر عسکری تیمی به پیشنهاد شورا موظف گردیدند که مطالعه و برنامه ریزی کنند تا با همکاری و مشارکت تمامی اهالی شهر، نام درخور و زیبنده ای برای نظرآباد انتخاب کنند ولی شاهد بودیم برخی فعالیت های بیرونی از سوی تعدادی از اشخاص که خود را اصیل و بومی این شهر می دانستد با ذکر این دلیل که نظرآباد هویت آنهاست این جریان و زحمات چندین ماهه دوستان را متوقف کردند. با کمال تاسف امروز شاهد آن هستیم که این شهر اوضاعش خوب نیست و درختانش در حال خشک شدن، سفره های آبش در حال افت کردن، فرونشست زمین های اطراف شهر، آلودگی هوا، انواع آلودگی های زیست محیطی، رشد فزاینده زباله های شهری، رشد بی برنامه شهری، نارسایی خدمات و امکانات، کندی و سکون پروژهای عمرانی، وضعیت نامطلوب فرهنگی و اجتماعی و خارج شدن سرمایه های مالی شهر به شکل خرید از سایر شهرها و... که هر روز بدتر و بدتر می شود و هیچ کسی به طور جدی به فکر نیست و ما را طوری در این شهر بار آورده اند که به کمترین کارها و فعالیت های روزمره مانند لکه گیری اسفالت و آبیاری درختان قانع شده ایم و حتی دوستان بومی و اصیل نظرآباد نیز هیچ دغدغه ای نسبت به مسایل این شهر ندارند. در پایان می گویم نظرآباد هویت و سکونتگاه مشترک ماست و اگر وضعیت بر همین منوال باشد آیندگان ما را مواخذه خواهند نمود و وضعیت نامطلوب را در این شهر شاهد خواهیم بود. بنابراین شایسته است عقلا و دلسوزان واقعی شهر گردهم آیند و به دور از فضاهای خاص و احساسات واقعاً برای این هویتمان دل بسوزانند چرا که از قدیم گفته اند کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من!

14 مرداد 1398 - علیرضا عزیزی

 


نوشته شده در  یکشنبه 98/5/13ساعت  12:31 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

 

مصدق با توصیه سیا به احمدآباد تبعید شد

شنبه 12 مرداد 1398 - 08:44 

دسته بندی: فرهنگی و هنری

کد خبر: 985-694-5

خبرنگار: 58004

13 مرداد 1335 سالروز آغاز دوره تبعید ده ساله دکتر محمد مصدق نخست وزیر قانونی ایران به روستای احمدآباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز است. حسین عسکری، نویسنده و البرزپژوه در گفت و گو با خبرنگار ایسنا منطقه البرز، در خصوص کودتای 28 مرداد 1332 و بازداشت و تبعید دکتر مصدق می‌گوید: براساس اسناد منتشر شده وزارت خارجه آمریکا، این تبعید با توصیه و تدبیر سازمان جاسوسی سیا انجام شده بود. عسکری می‌افزاید: در پی وقوع کودتای آمریکایی - انگلیسی   28 مرداد 1332 دکتر مصدق پس از تحمل سه سال حبس انفرادی در زندان لشکر 2 زرهی، به احمدآباد تبعید شد، این اقامت اجباری تا به هنگام مرگ در 14 اسفند 1345 ادامه داشت. وی ادامه می‌دهد: براساس اسناد تازه منتشر شده وزارت خارجه آمریکا که در سال‌های اخیر از وضعیت طبقه بندی امنیتی خارج شده، آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) در تلگرافی محرمانه به تیمسار فضل الله زاهدی (از عوامل کودتای 28 مرداد) توصیه کرده که مصدق را در اقامتگاهی در یک روستای کوچک محصور کرده و به شدت تحت نظر بگیرند، زاهدی در آن اسناد طبقه بندی شده، بی شرمانه اعدام بی‌درنگ مصدق را درخواست کرده بود.

وی می‌گوید: این تبعید از دو جهت حقوقی و سیاسی قابل بررسی است، از نظر حقوقی از همان سال‌های تبعید، حقوقدانان غیر وابسته به حکومت پهلوی، این تبعید را عملی غیر قانونی دانستند چون این تبعید به حکم دادگاه نبوده بلکه به اراده دولت کودتا صورت گرفته بود؛ از دیگر سو، محاکمه نخست وزیر و وزیران براساس قوانین حکومت پهلوی از جمله آیین دادرسی کیفری وقت، باید در دیوان عالی کشور صورت می گرفت نه دادگاه نظامی. عسکری ادامه می‌دهد: از نظر سیاسی، شخص محمد رضا شاه در سال 1339 در کتاب «ماموریت برای وطنم» و در سال 1358 در کتاب «پاسخ به تاریخ»، از اساس این تبعید را منکر شده و ادعا کرده که دکتر مصدق پس از بازنشستگی به اختیار همراه خانواده‌اش به ملک خود در روستای احمدآباد رفته و زندگی آرامی دارد! این در حالی است که سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی (ساواک) هم به طور رسمی و هم از طریق عواملش همچون شعبان جعفری مشهور به شعبان بی مخ، بارها دکتر مصدق را در تبعیدگاهش مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. بخشی از جزئیات این آزارهای سازمان یافته، در نامه‌های دکتر مصدق به دوستان و خویشاوندانش منعکس شده است. وی می‌گوید: بی تردید دخالت سازمان جاسوسی کشوری بیگانه در تبعید و محاکمه نخست وزیر قانونی یک کشور، از مصادیق آشکار رفتار استعماری و دخالت در اداره امور کشورهای مستقل است که از نظر قوانین بین المللی هم قابلیت پیگیری دارد.

این پژوهشگر خاطرنشان می‌کند: در اسناد دخالت سیا در محاکمه و تبعید مصدق که در وب سایت «آرشیو امنیت ملی آمریکا» قابل مشاهده است، به تلگرافی اشاره شده که سیا در آن سعی می‌کند شاه را از برگزاری دادگاه علنی برای محاکمه مصدق برحذر کند، تحلیل سازمان سیا این بود که از هر حرکتی که مصدق را به یک قهرمان تبدیل کند، باید خودداری کرد. وی می‌گوید: این دخالت شرم آور دولت آمریکا و بی کفایتی و وابستگی مشمئزکننده حکومت پهلوی در روند تبعید دکتر مصدق به احمدآباد، از فرازهای مهم و دردناک تاریخ معاصر ایران است. رویدادی عبرت‌انگیز که می‌تواند چگونگی مواجهه عزتمند ایرانیان در برابر نظام سلطه و قدرت‌های بین المللی تمامیت ‌خواه را روشن کند. عسکری در پایان می‌گوید: پیشنهاد می‌شود که این موارد تکان دهنده تاریخی به جهت آگاهی نسل جوان، در کتاب‌های درسی و رسانه‌های عمومی به ویژه رسانه ملی به اطلاع دانش‌آموزان و دانشجویان رسانده شود.


به مناسبت 13 مرداد 1335 سالروز تبعید دکتر مصدق به احمدآباد

مصدق با توصیه سیا به احمدآباد تبعید شد

 وصیت‌نامه‌ای که مصدق در احمدآباد نوشت در تهران سوخت

 


نوشته شده در  شنبه 98/5/12ساعت  3:7 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

در پی وقوع کودتای آمریکایی ‏ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، دکتر محمّد مصدق نخست‌وزیر قانونی ایران پس از تحمل سه سال زندان، در 13 مرداد 1335 به روستای احمدآباد مصدق واقع در شهرستان نظرآباد از توابع استان البرز تبعید شد. این اقامت اجباری تا به هنگام مرگ در 14 اسفند 1345 تداوم داشت. براساس اسناد تازه منتشر شده وزارت امور خارجه آمریکا که در سال 2017 میلادی از وضعیت طبقه بندی امنیتی خارج شد، آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) در تلگرافی محرمانه به تیمسار فضل ‌الله زاهدی (از عوامل کودتای 28 مرداد) توصیه کرده که مصدق را «در اقامتگاهی در یک روستای کوچک محصور کرده و به شدت تحت نظر بگیرد.» زاهدی در آن اسناد «اعدام بی درنگ مصدق» را درخواست کرده بود! مصدق در‌باره روند تبعید خود به احمدآباد می‌نویسد: «دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجرّد محکوم نمود که در زندان لشکر 2 زرهی آن را تحمّل کردم و روز 12 مرداد 1335 که مدّت آن خاتمه یافت به جای اینکه آزاد شوم به احمدآباد تبعید گردیدم و عده‌ای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند و اکنون که سال 1339ش هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمی‌دهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم. در این قلعه مانده‌ام و با این وضعیت می‌سازم تا عمرم به سرآید و از این زندگی خلاصی یابم.» او در جای دیگری از خاطرات خود بار دیگر تأکید می‌کند: «من در این قلعه بی‌جهت و بی‌دلیل محبوسم و از تمام آزادی‌های فردی محرومم و خواهانم که هر چه زودتر عمرم به سر‌ آید و از این زندگی خلاص شوم. چرا باید از ذکر حقایق خودداری کنم و رفع اشتباه از کسانی که در جریان امور این مملکت نبوده‌اند، نکنم.» نخست‌وزیر تبعیدی حتّی در برابر مطالب مندرج در روزنامه‌های آن عصر نیز حق پاسخگویی نداشت: «چون در احمدآباد زندانی هستم نمی‌توانم در جراید از خود دفاع کنم.»

در نامه‌هایی که دکتر مصدق به دکتر سعید فاطمی (منشی مخصوص‌اش در دادگاه لاهه) نوشته به طور گویا و مفصّل، وضعیت خود در تبعیدگاه احمدآباد را توصیف کرده است. او در نامه 4 فروردین 1340 می‌نویسد: «وضعیتم مخصوصاً در این دو سال اخیر طوری است که غیر از فرزندان با کس دیگری نمی‌توانم ملاقات کنم و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق خروج ندارم...» در نامه 25 مهر همان سال نیز آمده است: «از وضعیت بنده گویا درست اطلاع نداشته باشید که از این قلعه نمی‌توانم خارج شوم. با کمتر کسی مکاتبه می‌کنم. برای این که دفعه دیگری دچار تعقیب و محاکمه نشوم. اکنون متجاوز از 50 نفر سرباز و گروهبان اطراف بنده هستند که اجازه نمی‌دهند با کسی ملاقات کنم غیر از فرزندانم. خواهانم هر چه زودتر از این زندگی رقّت بار خلاص شوم.» دکتر غلامحسین مصدق‎ ‎‏(درگذشت 1369ش) درباره روزگار سخت پدرش در احمدآباد می‌نویسد: «حدود شش ماه پس از اقامت در احمدآباد، روزی سرهنگ‎ ‎‏[علی اکبر] مولوی (درگذشت 1351ش) رییس سازمان امنیت تهران، رییس ساواک کرج را نزد پدر فرستاد و پیغام داده بود که حق ندارد با هیچ کس، حتّی ساکنان احمدآباد ملاقات داشته باشد. مکاتبه و نامه‌نگاری را هم ممنوع کرده بود. پدر اعتراض کرده و گفته بود: احمدآباد خانه من است، زندان دولتی نیست. اگر زندانی هستم مرا به تهران برگردانید و حبس کنید. من آزاد شده‌ام و حق دارم با مردم ارتباط داشته باشم، جواب اشخاص را که برای من نامه می‌فرستند بدهم. به رئیستان بگویید می‌تواند دستهای مرا با زنجیر ببندد و قفل کند. هر وقت خواستم نامه بنویسم، زنجیر و قفل را باز کند. با گذشت ایام، احمدآباد برای پدرم در حکم زندان وسیع‌تری شده بود. به گفته خودش از زندان هم بدتر بود. در زندان می‌توانست با مأمورین زندان و دیگر زندانیان صحبت کند... ورود افراد به قلعه‌ای که پدرم در آنجا تحت نظر بود به استثنای خانواده‌مان، برای عموم ممنوع بود

از دیگر سو، محمّدرضا شاه پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» درباره تبعید مصدق به احمدآباد می‌نویسد: «وی از سال 1335ش که از زندان بیرون آمد به ملک شخصی خود در نزدیکی تهران رفته و تاکنون [1339ش] که این کتاب انتشار پیدا می‌کند چون شخص باثروتی است در آنجا با خانواده خود زندگانی آرام و بی‌حادثه‌ای را می‌گذراند!» او در کتاب دیگرش به نام «پاسخ به تاریخ» - که نخستین بار در 1358ش به زبان فرانسوی در پاریس منتشر شد - بار دیگر درباره تبعید مصدق به احمدآباد گزارشی غیرواقعی ارایه می‌کند و می‌نویسد: «او پس از سه سال که مدّت محکومیت خود را در زندان سپری کرد برای گذراندن دوران بازنشستگی به ملک خود در احمدآباد که محل وسیعی در غرب تهران بود رفت و بعدها در سال 1967 میلادی در همانجا درگذشت.»شعبان جعفری (درگذشت 1385ش) مشهور به شعبان بی مُخ یا تاج‌بخش، زورخانه‌دار و ماجراجوی سیاسی در دوره حکومت محمّدرضا شاه پهلوی بود. او در کودتای 28 مرداد نقش داشت و پس از سقوط دولت مصدق مورد توجّه خاص شاه و دربار پهلوی قرار گرفت و زورخانه بزرگی در شمال پارک شهر تهران تأسیس کرد. شعبان با سقوط حکومت پهلوی به آمریکا رفت و همانجا درگذشت.

در پی تبعید دکتر مصدق به روستای احمدآباد، مقامات سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) توصیه کردند که برای مراقبت و تأمین جانی او، چند مأمور در قلعه احمدآباد گماشته شود. مصدق در پاسخ گفته بود: «اگر منظورتان محافظت من در مقابل مردم احمدآباد است، نیازی به محافظ ندارم. ما احمدآبادی‌ها سال ها با صلح و صفا کنار یکدیگر زندگی کرده‌ایم اما اگر قصد دارید مرا تحت نظر بگیرید، مطلب دیگری است...» چند روز بعد گروهی از نوچه‌های شعبان به احمدآباد آمدند و برای مصدق مزاحمت‌هایی ایجاد کردند. دکتر غلامحسین مصدق در این‌باره می‌گوید: «دو سه روز بعد، یک کامیون با تعدادی از مزدوران وابسته به شعبان جعفری (شعبان بی مُخ) به احمدآباد آمدند و با سر دادن شعارهای طرفداری از شاه و اهانت به پدر و آزار و اذیت مردم، آرامش دِه را مختل کردند. پدرم به سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران پیغام فرستاد: اکنون با روشی که در پیش گرفته‌اید، نیاز به محافظ دارم زیرا محل زندگی‌ام با زندان تفاوتی ندارد و باید زندانبان داشته باشم. روز بعد، عده‌ای ژاندارم و دو مأمور مخصوص از طرف ساواک به احمدآباد آمدند. سربازان عبور و مرور را در جاده‌ای که به ده مربوط می‌شد، زیر نظر داشتند. مأموران سازمان امنیت نیز دو اتاق مجاور درِ ورودی باغ را با وسایلی که داخل آنها بود، اشغال کردند. پدرم این اتاق‌ها را برای کلاس درس بچه‌های احمدآباد ساخته بود. این دو مأمور که سه چهار هفته یکبار عوض می‌شدند، جزو ابواب جمعی خانه بودند و تا چند روز پس از فوت پدرم در آنجا ماندند... این مأمورین به جز اعضای خانواده ما به کسی اجازه ورود به داخل باغ را نمی‌دادند مگر با دستور کتبی ساواک.»

دکتر محمود مصدق (متولّد 1313ش) فرزند غلامحسین مصدق و نوه دکتر مصدق درباره تظاهرات نوچه‌های شعبان در احمدآباد می‌گوید: «یادم است پانزده روز بود که از آمریکا به ایران آمده بودم و مصادف شد با موقعی که ایشان از زندان آزاد شدند. با هم به احمدآباد رفتیم. یکی دو ساعت بعد دیدم که سروصدا از بیرون قلعه می‌آید. پدر بزرگ گفت: محمود برو ببین چه خبر است؟ دیدم یک عدّه با دو اتوبوس آمدند و داد و بیداد [می‌کنند] که ما پول خون کشتگانمان را می‌خواهیم. شروع به تظاهرات کرده بودند. بیرون قلعه در بیابان تظاهرات می‌کردند. بعد از نیم ساعت دیدیم یک اتومبیلی آمد و دو سرهنگ سازمان امنیت آمدند و نامه‌ای دارند که شما برای تأمین خودتان امنیت ندارید. نامه بنویسید به دولت که برایتان اینجا نگهبان بگذارند تا تأمین باشید. ایشان هم درجا یک نامه نوشت. نامه را به من داد و گفت بخوان. این تنها موردی بود که یادم است ایشان عقیده من را خواست. من خواندم و گفتم بسیار خوب است. نامه را داد. فردایش دیدیم که مأمورها را آوردند.»

درب آهنی خانه تاراج شده دکتر مصدق در تهران، اکنون در قلعه احمدآباد نگهداری می‌شود. ابوالفتح تک روستا (متولّد 1322ش) آشپز قلعه احمدآباد درباره انتقال این درب می‌گوید: «این در را هم که می‌بینید اینجاست و فرورفتگی دارد، مال خانه مصدق در تهران است. آن زمان که کودتا شد شعبان بی‌مخ با جیپ به آن زد. ساختمان را به گلوله بستند و خراب شد. در را از تهران به اینجا آوردند. آجرهای خراب شده را هم آوردند. من به آقا گفتم این همه خاک و آجر که از تهران می‌آورند ارزشی ندارد. گفت نه جانم شما نمی‌دانید این آجرها را من آورده‌ام اینجا ریخته‌ام که هر کس از اینجا عبور کند بداند که چه بر سر من آوردند و خانه مرا به این صورت ویران کردند

استیفن کینزر خبرنگار ارشد روزنامه نیویورک تایمز و نویسنده کتاب «همه مردان شاه» پس از دیدار از روستای احمدآباد درباره این درب می‌نویسد: «پس از چند دقیقه، یک شیء به مراتب جالب‌تر توجّه‌ام را جلب کرد. دو لنگه در بلند یک دروازه آهنی محکم، به دیوار پشتی خانه [مصدق در قلعه احمدآباد] تکیه داده شده بود. این تنها شیئی بود که از خانه مصدق در تهران، جایی که بخش اعظم زندگی و از جمله سال‌‌های پر التهاب نخست‌وزیری‌اش را در آن سپری کرده بود، سالم مانده بود. این دروازه شاهد چه تاریخی بوده است! سفرای آمریکا و انگلیس در ایران، همراه با فرستادگان ویژه‌ای مثل اورِل هریمن، به دفعات بی‌شمار از میان آن گذشته بودند تا مصدق را متقاعد به کنار گذاشتن یا تعدیل برنامه ملّی‌سازی صنعت نفت ایران کنند. دسته‌های اوباش در حالی که فریاد مرگ بر مصدق سر داده بودند، طی شورش نافرجام زمستان 1331ش بر آن کوبیدند. در طی همان شورش، یک جیپ حامل شعبان بی‌مخ به این در برخورد کرد و در همان حال مصدق به سلامت و از روی دیوار پشتی فراری داده شد. هنوز اثر یک گودرفتگی در پایین این در بزرگ که احتمالاً بر اثر همان ضربه به وجود آمده بود، دیده می‌شد. خانه‌ای که این در بزرگ را احاطه کرده بود، در شب 28 مرداد 1332 ویران و در آتش سوزانده شد و آوار به جای مانده‌اش را با کامیون بردند تا در جای آن یک مجتمع آپارتمانی ساخته شود. تنها چیزی که از آن برجای ماند همین در بزرگ است...»

منابع: محمّد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، ص 171، 195، 353؛ سعید فاطمی، «نامه‌هایی از دکتر مصدق»، ماهنامه حافظ، ش 12، ص 13؛ غلامحسین مصدق، در کنار پدرم مصدق، ص 146، 148؛ محمّدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، ص 104، پاسخ به تاریخ، ص 136؛ دانشنامه دانش گستر (تک‌جلدی)، ص 399؛ شعبان جعفری (بی مخ) در آینه اسناد، ص 109؛ روزنامه شرق، ش 3103، ص 2؛ دوماهنامه چشم‌انداز ایران، ویژه‌نامه دکتر محمّد مصدق، ص 57، 78؛ استیفن کینزر، همه مردان شاه، ترجمه شهریار خوّاجیان، ص 326.



- منبع مقاله فوق: حسین عسکری، «سازمان سیا و نوچه های شعبان در احمدآباد»، روزنامه پیام آشنا، سال 6، ش 1437، شنبه 12 امرداد 1398، ص 8.

 

روزهای تبعید و تنهایی دکتر مصدق در روستای احمدآباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز

 

وب سایت «آرشیو امنیت ملی آمریکا» که اخیراً اسناد مربوط به تبعید دکتر مصدق به احمدآباد را فاش کرده است.


تبعیدگاه و مدفن دکتر مصدق در روستای احمدآباد واقع در استان البرز

عکس از: علی عسکری


شعبان جعفری مشهور به شعبان بی مُخ یا تاجبخش، زورخانه دار و ماجراجوی سیاسی در دوره حکومت محمّدرضا پهلوی و از عوامل کودتای 28 مرداد 1332 است که نوچه هایش در روستای احمدآباد، دکتر مصدق را مورد آزار قرار می دادند.


یادداشت آغازین دفتر خاطرات دکتر مصدق در روستای احمدآباد، 21 آذر 1337. در این خاطرات منتشر شده، دکتر مصدق به مشقت ها و رنج هایش در تبعیدگاه احمدآباد اشاره کرده است.


سرهنگ علی اکبر مولوی رییس ساواک تهران که بعدها به درجه سرتیپی رسید در روستای احمدآباد به دکتر مصدق بسیار سخت می گرفت. در کارنامه او دستگیری دکتر سیّد حسین فاطمی وزیر امور خارجه کابینه مصدق، مشارکت در حمله به مدرسه فیضیه قم، کشتار مردم در واقعه 15 خرداد 1342، دستگیری شبانه امام خمینی (ره) در شهر قم و جاسوسی از بیوت مراجع تقلید شیعه دیده می شود. سرتیپ مولوی در 5 اردیبهشت 1351 بر اثر سانحه سقوط هلی کوپتر کشته شد.


تیمسار فضل الله زاهدی (از عوامل اصلی کودتای 28 مرداد 1332) طی نامه ای ننگین به سازمان جاسوسی سیا، اعدام بی درنگ دکتر مصدق را خواستار شده بود.


صفحه اول مجموعه اسناد طبقه بندی شده وزارت امور خارجه آمریکا موسوم به پروژه «زنده باد شاه» که در آن به دخالت سازمان سیا در روند تبعید دکتر مصدق به روستای احمدآباد اشاره شده است.

 

محمّدرضا شاه پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» از تبعید دکتر مصدق به احمدآباد، تصویری ناراست ارایه کرده است.


نامه دکتر مصدق به دکتر سعید فاطمی و توضیح وضعیت تبعید خود در روستای احمدآباد، 25 مهر 1340.

 

ابوالفتح تک روستا آشپز قلعه احمدآباد در حال اشاره به تنها وسیله خانه تاراج شده دکتر مصدق در تهران که در روستای احمدآباد نگهداری می شود.


دیدار شعبان جعفری (از عوامل کودتای 28 مرداد 1332) از کارخانجات نساجی مقدم شهر نظرآباد. حاج عبدالله مقدم در بحث اداره اتاق بازرگانی با دولت دکتر مصدق اختلافاتی داشت و از این جهت مخالف کودتای 28 مرداد نبود.

 

 

مصدق با توصیه سیا به احمدآباد تبعید شد 

 وصیت‌نامه‌ای که مصدق در احمدآباد نوشت در تهران سوخت 

به مناسبت 13 مرداد 1335 سالروز تبعید دکتر مصدق به احمدآباد 


 


نوشته شده در  شنبه 98/5/12ساعت  2:24 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


 

 

وصیت‌نامه‌ای که مصدق در نظرآباد نوشت در تهران سوخت 

چهارشنبه 2 مرداد ماه، 1398 - 11:40

دسته بندی: فرهنگی و هنری

کد خبر: 985 -194-5

منبع خبر: خبرگزاری ایسنا منطقه البرز

متاسفانه در آتش سوزی چند روز پیش در میدان حسن آباد تهران، اصل وصیت نامه دکتر محمد مصدق که در روستای احمدآباد از توابع استان البرز نوشته شده بود، سوخت و از بین رفت. دکتر حسین عسکری پژوهشگر و البرزپژوه در گفت و گو با خبرنگار ایسنا منطقه البرز، گفت: این وصیت نامه را دکتر مصدق در 20 آذر 1344 به هنگام تبعید و سکونت اجباری در روستای احمدآباد از توابع شهرستان نظرآباد نوشته و آن را در دفتر اسناد رسمی شماره 39 تهران به ثبت رسانده بود. عسکری افزود: وصیت به خاکسپاری پیکر مصدق کنار مزار شهدای 30 تیر 1331 از جمله فرازهای مهم آن سند تاریخی است. وی ادامه داد: در این آتش‌سوزی حدود 700 دفتر ثبتی دفترخانه شماره 39 تهران از جمله اسناد ارزشمند مربوط به دکتر محمد مصدق و آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی از رهبران نهضت ملی شدن صنعت نفت از بین رفته است.

این پژوهشگر خاطرنشان کرد: دکتر مصدق پس از کودتای آمریکایی - انگلیسی 28 مرداد 1332 از سوی حکومت پهلوی به سه سال زندان محکوم شد و پس از آن در 13 مرداد 1335 به روستای احمدآباد تبعید و نزدیک 10 سال زیر نظر سازمان اطلاعات و امنیت (ساواک) در آن روستا به سر برد. وی با بیان اینکه دکتر مصدق یک سال پیش از مرگش در سال 1345، وصیت نامه‌اش را تنظیم کرد بود گفت: از بین رفتن این سند تاریخی متعلق به استان البرز، ضرورت ساماندهی مجموعه تاریخی - گردشگری قلعه احمدآباد که تبعیدگاه و مدفن دکتر مصدق است، را به عنوان «موزه ملی مبارزه ایرانیان با استعمار و استبداد» را دوچندان می‌کند. عسکری اعلام کرد: من تعدادی از اسناد ملکی با امضای دکتر مصدق را در اداره ثبت اسناد و املاک شهرستان ساوجبلاغ دیده‌ام که ضرورت دارد این اسناد تاریخی هم به موزه مورد اشاره انتقال یابد، البته باید زیر نظر کارشناسان فنی، ایمنی و نگهداری روشمند اسناد در قلعه احمدآباد را تضمین کرد. |انتهای پیام.


خبر فوق در وب سایت خبرگزاری دانشچویان ایران (ایسنا)

به مناسبت 13 مرداد 1335 سالروز تبعید دکتر مصدق به احمدآباد 

مصدق با توصیه سیا به احمدآباد تبعید شد 

 

وصیت نامه دکتر محمد مصدق که در 20 آذر 1344 در روستای احمدآباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز نوشته شده است

 


نوشته شده در  چهارشنبه 98/5/2ساعت  12:42 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

پدرم می گفت نامه را که خواندم...

14 تیر 1365 سالروز درگذشت آیت الله سید جواد خامنه ای پدر گرامی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای، در سن 93 سالگی است. ایشان دانش آموخته حوزه های علمیه مشهد و نجف اشرف و از شاگردان آیات عظام میرزا محمدحسین نایینی، آقا ضیاءالدین عراقی، سید ابوالحسن موسوی اصفهانی به شمار می رود. در چندین سند بر جای مانده از شهربانی و سازمان اطلاعات و امنیت حکومت پهلوی (ساواک) نام او به واسطه مبارزات سیاسی فرزندانش به ویژه رهبر معظم انقلاب آمده است. آیت الله سید جواد خامنه ای در سال های نزدیک به آغاز نهضت اسلامی، امام خمینی (ره) را از نزدیک دیده و با ایشان رفاقت داشت.

براساس شواهد تاریخی، واسطه این آشنایی، یک فقیه البرزی به نام آیت الله میرزا ابوالفضل نجم آبادی نوه شیخ هادی نجم آبادی بود که در سال 1344 درگذشت. آیت الله نجم آبادی ارتباط گرمی با امام خمینی داشت به طوری که در 12 مرداد 1316 در سفری مشترک به شهر تبریز، از کتابخانه تربیت دیدار کردند. آیت الله سید جواد خامنه‌ای هم دلیل صمیمیت خود با امام خمینی را مطالعه نامه دوستش آیت الله میرزا ابوالفضل نجم آبادی به امام خمینی می‌داند. این آشنایی بدین قرار است که امام خمینی در یکی از سفرهای زیارتی خود به مشهد، میهمان حاج شیخ علی اکبر نوغانی (درگذشت 1329ش) بود. نوغانی مقدمات دیدار آن دو را فراهم کرده و حاج سید جواد به همراه پدر زن خود آیت الله حاج سید هاشم نجف آبادی (درگذشت 1339ش) به دیدار حاج آقا روح‌الله خمینی رفتند. امام خمینی نامه ای از میرزا ابوالفضل نجم آبادی از علمای تهران و دوستان صمیمی و نزدیک حاج سید جواد را همراه داشت. آیت‌الله نجم آبادی در نامه خود از امام خمینی، تمجید کرده بود. سید هادی خامنه ای فرزند آیت الله سید جواد خامنه ای در این باره می گوید: «پدرم می گفت نامه را که خواندم، دیدم خیلی آقای محترم و عزیز و خوبی است. با ایشان دوست شدیم و به دیدنشان رفتم. دعوت کردم از ایشان به منزلمان آمدند. قم که بودم هر وقت خدمت امام می رسیدم در منزل ایشان، احوال پدر را می‌پرسیدند. یکی دو باری که پدرم قم آمدند با آقای خمینی ملاقات کردند.»

گفتنی است آیت الله میرزا ابوالفضل نجم آبادی نویسنده هفت عنوان کتاب در ده جلد به زبان‌های عربی و فارسی و نماینده آیت الله بروجردی در شهر تهران، ریشه در روستای تاریخی نجم آباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز دارد. ایشان مبارزاتی علیه حکومت پهلوی داشت که از آن جمله می‌توان به اعتراض به مذهب ستیزی حزب ایران نو در سال 1306، اعتراض به تصویبنامه انجمن های ایالتی و ولایتی در سال 1341، نامه اعتراضی در سال 1343 به سفیر وقت ترکیه درباره تبعید امام خمینی به آن کشور اشاره کرد.

منابع: هدایت الله بهبودی، شرح اسم، ص 19؛ سید روح الله خمینی، صحیفه امام، ج 21، ص 471؛ زندگی نامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت الله حاج میرزا ابوالفضل نجم آبادی، ص 23؛ حسین عسکری، بیداری دشت کهن، ص 186.

------------------------


یادداشت فوق در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)

 


نوشته شده در  جمعه 98/4/14ساعت  12:2 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

 

 

اشاره: در 20 امرداد 1395 مقاله ای با عنوان کشکول انتقاد درباره «خاطره دیدار با آیت الله موسوی دهسرخی؛ فقیه تجددگریز» به قلم حسین عسکری در روزنامه اطلاعات (ش 26508، ضمیمه فرهنگی، ش 275، ص 1) منتشر شد. در پی آن، طلبه ای به نام «سید» با رایانامه maxx_110@yahoo.com در روز 8 شهریور 1394 نسبت به مطلب پیش گفته، ابرازنظر کرد. پس از گذشت چهار سال، در 10 تیر 1398 استاد اسماعیل یعقوبی نویسنده کتاب «آشنایی با مشاهیر طالقان» و مدرس حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) هشتگرد درباره مقاله منتشر شده در روزنامه اطلاعات و همچنین دیدگاه طلبه سید، به شرح زیر ابراز نظر کردند. البته باب نقد درباره سه یادداشت مورد اشاره، همچنان باز است.

 

 

شگفت از ایشان که اگر سکوت می کرد چه می شد؟!

آقای دکتر عسکری با عرض سلام. شما در مورد آقای دهسرخی با عنوان «عالم تجددگریز اخباری مسلک» یاد کرده اید و آن «طلبه سید» در نقد و اعتراض یادداشت شما، یک بار ملاقات کردن و سخنی کوتاه از ایشان شنیدن را در انتخاب این عنوان از جانب شما تقبیح کرده؛ تعجب از این که خود ایشان تنها بر شنیده های خود از یک شخص مجهول در این نقد اکتفا و با مخاطب خود با روشی دور از ادب و با عبارتی اهانت آمیز سخن گفته. بنده آقای دهسرخی را ندیده ام و دوست می داشتم آن روز که حقیر نیز همراه رفقای برگزارکننده کنگره شهید ثالث به قم مشرف شده بودم ایشان را از نزدیک زیارت می کردم، از طرفی با رفاقتی که سالهاست با دوست محققم جناب آقای دکتر حسین عسکری دارم به احتمال قوی می دانم که انتخاب این عنوان برای آقای دهسرخی کاملاً صحیح و درست است زیرا:

اولاً آقای عسکری با دوست عزیز و محقق نسخه شناس معاصر جناب آقای علی اکبر صفری که خود در قم ساکن بوده و از نزدیک با صورت و سیرت و زبان علمای دیار آشناست به دیدار ایشان رفته؛ ثانیاً سیرت و روش اخباریان چه در گذشته و چه هم اکنون خود مقتضی این عنوان می باشد. ثالثاً: سید بزرگوار منتقد اگر از آقازاده ای مجهول که به امور بین الملل اشتغال دارد از فضایل آقای دهسرخی شنیده؛ آقای عسکری (عن حس) او را ملاقات کرده. رابعاً: صرف نوشتن چند کتاب و خبرگی در طب سنّتی و علوم متعددی که نامی از آنها برده نشده و کثرت اولاد!!! و در سختی و فاقه عمر گذراندن و در نجف سکونت گزیدن، جناب سید! در کدامین زمین و زمان و طبق کدام معیار شناخت رجال، از فضایل بوده؟! سید منتقد سکوت خود را خیانت به علما دانسته!!! شگفت از ایشان که اگر سکوت می کرد چه می شد؟! حتماً و یقیناً به ساحت علما خیانت می شد و این نقد ارزشمند به دست ما بیچارگان بی سواد نمی رسید و روح آقای دهسرخی در قبر می لرزید!!! خامساً: یک منتقد وارسته با زبانی آراسته سخن می گوید و از هرگونه جانبداری و گریز از انصاف می پرهیزد. سادساً: یادداشت آقای سید هادی طباطبایی خود گواه روشنی است از درست بودن این عنوان. سابعاً: سید بزرگوار منتقد حتماً می دانند که در این عنوان نشانی از خیانت و بی احترامی و کژاندیشی نیست؛ در مطالعاتی که داشتم فراموش نمی کنم که بزرگانی از نافیان علم رجال به این دلیل واهی که که شخصیت محدثان و راویان مورد خدشه قرار می گرد این علم را رد می کردند. ثامناً: درافتادن با آلات و اسباب تکنولوژی بدون هیچ گونه اطلاع و تخصص در آنها چه مشکلی از ملت اسلام حل کرده و چه گره کوری را گشوده؟!!! تاسعاً: گویا اخباریان به یک باره از گذر و گذشت زمان بازمانده اند و اگر آنها بین ابتدای تاریخ که خط و نوشتار و آهن پدید آمد و ماقبل آن قرار می گرفتند حتماً از خط و نوشتار و آهن پرهیز می کردند!!!

 

نامه محرمانه شیخ احمد کافی (واعظ معروف) به آیت الله سید محمود موسوی دهسرخی در سال 1394 قمری. مرحوم کافی در این نامه رازآلود از خواب معنوی خود درباره آیت الله دهسرخی خبر داده است.

 

عبدالوهاب فراتی در صفحه 172 کتاب «گونه شناسی فکری سیاسی حوزه علمیه قم» به خاطره دیدار حسین عسکری با آیت الله سید محمود موسوی دهسرخی فقیه اخباری و تجددگریز پرداخته است. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی این کتاب را در سال 1395 منتشر کرده است.

 

مقاله سید هادی طباطبایی - 1 

مقاله سید هادی طباطبایی - 2  

 


نوشته شده در  جمعه 98/4/14ساعت  11:41 صبح  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیین نقد و بررسی کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
به مناسبت درگذشت دکتر محمود مصدق
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]