سابقه فرهنگی البرز در حوزه کتاب درخشان است
کد خبر: 82728376 | تاریخ خبر: 22/08/1396 - 10:14
کرج - ایرنا - پژوهشگر و البرزپژوه با اشاره به پیشینه تاریخی فعالیت های فرهنگی در این استان گفت: سابقه فرهنگی این استان با وجود افراد سرشناس در حوزه نشر کتاب درخشان است. دکتر حسین عسکری روز دوشنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرنا با اشاره به اینکه 20 تا 26 آبان هفته کتاب و کتابخوانی در تقویم کشور نامگذاری شده، افزود: این هفته، زمان مناسبی است تا افتخارات فرهنگی و تاریخی استان البرز در حوزه کتاب و کتابخوانی مورد توجّه و بازخوانی قرار گیرد. ادامه مطلب...
20 تا 26 آبان در تقویم کشور عزیزمان ایران، هفته کتاب و کتابخوانی است. این هفته مهم، زمان مناسبی است تا افتخارات فرهنگی و تاریخی استان البرز در حوزه کتاب و کتابخوانی مورد توجّه و بازخوانی قرار گیرد. در فایل های تصویری زیر که در صفحه اینستاگرام «نظرآباد را باید دید» به مدیریت برادرم علی عسگری منتشر شده، به سه افتخار تاریخی و فرهنگی شهرستان نظرآباد در حوزه کتاب و کتابخوانی اشاره کرده ام.
هر رویداد و تحولی را به هر مقیاسی در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری، از سه منظر می توان مورد بررسی، نقد و تحلیل قرارداد و فهمید. نخست از این منظر که کدام علتها و سببها و دلیلها و انگیزههای ریز و درشت از هرجنس و نوع، اعم از سیاسی و اعتقادی و فکری و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، در وقوع آن رویداد و تحول به این یا آن نحوه به این یا آن طریق، مستقیم دخالت داشته و موثر واقع شده اند. دو دیگر آن که آن رویداد یا تحول، چگونه و با چه مقیاسی و تحت چه شرایط و اوضاعی در چه دوره و مرحله و مقطع تاریخی و در کجا و در کدام جامعه و جهان بشری ما اتفاق افتاده است و بازیگران واقعه چه کسانی و کدام گروههای اجتماعی با چه اندیشه و انگیزهای و عقیدهای بودهاند.
سه دیگر آن که اثرات و تبعات سپسین آن رویداد و تحول یا انقلاب یا هر نام دیگری که میخواهید برآن بگذارید، بر ذهن و فکر و روان و رفتار و حیات فکری و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و مدنی و معنوی مردمان چگونه بوده است. نوشتاری که پیش روست، از منظر سوم، واقعه محرم شصت و یک هجری را که به عاشورای حسینی متصف است و میشناسیمش، مورد توجه و تامل قرارداده است. در جوامع خاور نزدیک باستان، عشق و عاشقانگی و عنصر تراژیک و سوگناکی زندگی در چهره الوهیتهای متشخص فهمیده شده بود و بیشتر با طبیعت همسو و همنوا و همراه بود و ملهم از دورطبیعی درآمدن و بدر شدن فصول و رویش و رشد گیاهان و باروری و فراوانی جانوران. در دانش و بینش اسطورهای ـ آیینی این جوامع، مرگ و زندگی در جغرافیای چرخش و گردش و نظم طبیعی پدیدارهای طبیعت، دیده و زیسته و سروده و گریسته و فهمیده میشد. ادامه مطلب...
مورخ بیگانه ستیز
استاد ناصر نجمی (1297- 1382ش) تاریخپژوه و از روزنامهنگاران مخالف حکومت پهلوی و طرفدار نهضت ملّی ایران است. پدرش حاج مرتضی نجمآبادی از مالکان روستای نجمآباد از توابع استان البرز و پدرِ مادرش از افسران سرشناس ژاندارمری کلنل محمّدتقی پسیان (م1300ش) بود. استاد نجمی درباره خاستگاه خود مینویسد: «ما را ابتداً نجمآبادی میگفتند، چون علاوه بر تهران و سنگلج که خانههای ریز و درشتی داشتیم، در نجمآباد ساوجبلاغ هم ملک مزروعی و باغاتی دارا بودیم. بعدها نام نجمآبادی به نجمی تبدیل شد.» استاد مصطفی نجمی (م1376ش) آهنگساز و نقّاش مکتب کلاسیک کمالالملکی، برادرِ او است.
پس از گذراندن تحصیلات اوّلیه، در رشتههای معقول و منقول (الهیات) و تاریخ، لیسانس گرفت. از شانزده سالگی و به هنگام تحصیل در دبیرستان البرز تهران، نویسندگی را با نگارش طنزی در مجله «توفیق» آغاز کرد. به جهت علاقه به تاریخ ایران و جهان، در هجده سالگی کتابی درباره «ژرژ کلمانسو» نخستوزیر فرانسه به هنگام جنگ جهانی اوّل را ترجمه کرد و در پی آن پس از حمله متّفقین (روس و انگلیس) به ایران، کتاب «دانتون، بزرگترین قهرمان انقلاب کبیر فرانسه» را ترجمه کرد که به وسیله بنگاه انتشاراتی معرفت به چاپ رسید .
نجمی درباره فعالیّت های سیاسی و مسلّحانهاش در واقعه اشغال ایران به هنگام جنگ جهانی دوّم (1318- 1324ش) میگوید: «آغاز جنگ جهانی دوّم و حمله سربازان انگلیسی و شوروی، ضربه سختی بر پیکر جامعه ایرانی وارد آورد و در میان قشرهای مردم عکسالعملهای سخت پدید آورد. نان که قوت لایموت و خوراک اصلی مردم ما است کمیاب شد و همه چیز از شن و خاک ارّه گرفته تا اشیای دیگر در نان پیدا میشد به جز ماده اصلی آن که آرد بود. قحطی تدریجاً چهره کریه و وحشتناک خویش را به مردم ما نشان میداد... در همان اوایلی که هنوز تهران در زیر چکمه سربازان روس و انگلیس ناله سر میداد و احزاب هنوز به ایجاد سازمانهای خود نپرداخته بودند. من به اتفاق تنی چند از یاران جدّی و مصمّم که غالباً در سالهای پیش، اوقات خود را در شکارگاهها میگذراندیم و کم و بیش تفنگهایی داشتیم که مخصوص شکار حیوانات بود، تحت تأثیر جوّ نگران کننده و جریحهدار شده احساساتمان، اقدام به تشکیل یک گروه مبارز نهضت زیرزمینی کردیم... آن روز (سوّم شهریور 1320) مشاهده آن سربازان [ایرانی] تیرهروز، از دیدگان خیلی از جوانان، اشک غم و اندوه سرازیر کرد. سِرشک گرمی که بر گونههای تبدار ما فرو میریخت، التهاب و تلاطمی در دلهایمان به تموّج درآورد، به طوری که من وقتی وارد خانه شدم و ماجرا را به پدرم گفتم، او به من و برادرانم گفت: تفنگهای خود را بردارید و خود را به کوهها بزنید، از سربازان متجاوز روس و انگلیس هر چه میتوانید بکشید و بعد در کوهها مخفی شوید. این افکار و احساسات غیورانه پدر هشتاد ساله ما بود که ما را بر آن داشت که به جای پیشنهاد ایشان، راهحل دیگری را تعقیب کنیم و آن هم تشکیل گروه مسلّح زیر زمینی، علیه نیروهای بیگانه بود.»
او از یاران دکتر محمّد مصدق نخستوزیر ملّی و مخالف حکومت پهلوی بود. در سال 1320ش با پدیدار شدن آزادی نسبی، به فعّالیت روزنامهنگاری در نشریات کیهان و اطلاعات پرداخت. هماهنگ با روشنگریهای روزنامه «مرد امروز» و سپس «باختر روز» به مدیریت دکتر سیّد حسین فاطمی (م1333ش) وزیر امور خارجه دولت مصدق، به عنوان یک روزنامهنگار نقش فعّالی در ملّی شدن صنعت نفت ایران ایفا کرد. در دی 1320ش به همراه گروهی از نیروهای ملّی، حزب مهینپرستان را بنیاد نهاد. در سال 1323ش از ائتلاف این حزب و احزاب استقلال، پیکار و آزادیخواهان، حزب میهن تشکیل شد. پس از ملّی شدن صنعت نفت به عنوان مدیر اداره انتشارات و روابط عمومی شرکت ملّی نفت ایران و مدیر روزنامه «خبرهای روز» در شهر آبادان مشغول به کار شد و تا روزی که این شهر و دیگر مناطق نفتخیز جنوب به جهت تهدیدهای نظامی انگلستان تخلیه نشده بود، به فعّالیتش ادامه داد.
او درباره ارتباطش با نهضت ملّی ایران میگوید: «من در تمام دوران نخستوزیری دکتر مصدق، دوش به دوش او حرکت کردم و در نهضت ملّی شدن نفت در کنارش بودم. برای اوّلین بار دکتر مصدق را به میدان بهارستان آوردم و در دفتر روزنامه، میکروفون گذاشتم تا برای جمعیّت حاضر در بهارستان سخنرانی بکند. در همان روز شهید فاطمی و دکتر [کریم] سنجابی (م1374ش) و دکتر [سیّد علی] شایگان (م1360ش) هم حضور داشتند و از من خواستند فرصتی در اختیار آنان بگذارم تا صحبت کنند. میخواهم بگویم که من در خیلی از موارد، شاهد زنده رویدادها و حوادث تاریخ معاصر ایران بودهام و به طور مستند در کتاب از سید ضیاء تا بازرگان این مسائل را نوشتهام.»
دکتر مصدق در 17آبان 1327ش پس از دریافت یکی از آثار ناصر نجمی، خطاب به او مینویسد: «قربانت شوم؛ موقعی که عزم رفتن دِه [احمدآباد] دارم کتاب مرحمتی رسید و از اهدای آن به خودم که هیچگونه شایسته و لیاقت آن را ندارم متشکرم. آن را با خود میبرم و از مطالعه آن مستفیض خواهم شد و از خدای متعال مسألت مینمایم که شما جوانان حساس وطنپرست را به خدمت میهن کامیاب و موفق بدارد. درد بسیار است و طبیب نیست، باشد که از بین شما کسی بتواند کشتی بلا دیده ما را به ساحل نجات رساند. بیش از این مصدّع نمیشوم و بقیه تشکّرات قلبی و صمیمی خود را موکول به مراجعت به شهر و زمان تشرّف محوّل مینمایم و در خاتمه سلامت وجود محترم را خواهانم.»
وقتی مصدق از سال 1335ش با تصمیم حکومت پهلوی محکوم به اقامت اجباری در روستای احمدآباد میشود، در آن سالها نجمی تلاش کرد که از طریق روستای نظرآباد کوچک به احمدآباد برود و با مصدق دیدار کند. او در این باره مینویسد: «نگارنده که همواره خاطرات غرورانگیز این انسان مبارز والا را در قلب خود زنده نگاه داشته بودم سعى زیادى بهکار بردم کهدر آن دقایق و لحظات آخر، از مصدق دیدار کنم ولى این موهبت دست نداد تا آنکه با خود اندیشیدم اگر به دِهنظرآباد [کوچک] کهدر نزدیکی قریهاحمدآباد قرار دارد و متعلّق بهیکى از بستگانم [است] بروم شاید او را حین گردش در مزارع و کشتزارهاى احمدآباد ببینم. به همین قصد و نیّت بهآنجا رفتم. یکى دو روز ماندم و چشم به صحرا و افق نزدیک دوختم اما از وى خبرى نبود تا روزى کهگردشکنان به کنار نهرى رسیدم کهحدّ فاصل میان نظرآباد [کوچک] و احمدآباد بود. آنجا مردى روستایى چوب به دست را دیدم که از این نهر بازدید میکند. از هویتش و کارش پرسیدم گفت پاکار دکتر مصدق هستم. این سخن او بارقهاى بود که براى لحظهاى قلبم را روشن ساخت. گفتم دکتر کجاست و چه میکند؟ آیا دیگر براى هواخورى و گردش به این طرف نمیآید؟ گفت: کمى کسالت دارد و استراحت میکند. از وى خواستم کهکارت مرا به ایشان برساند و قبول نمود. فوراً کارتى از جیب درآورده و روى آن چند سطر که حکایت از ارادت و وفادارى همیشگى من میکرد و دعاى خیر مرا براى سلامتى ایشان به همراه داشت، نگاشتم. با خوشحالى پذیرفت و کارت را گرفت و رفت. آن وقت برخلاف انتظار یکى دو ساعت بعد که در خانهاى در نظرآباد [کوچک] نشسته بودم خبر آمدن پاکار دکتر مصدق را به من دادند. فوراً به نزدش رفتم و از علّت آمدنش پرسیدم. دست در جیب کت خود کرد و کارتى از آن بیرون آورده به من داد؛ کارت مصدق بود با کلماتى مهرآمیز و شوقانگیز? با تشکّر فراوان پیغام شفاهى فرستاده مصدق این بود که اگر وضع مزاجیاش اجازه میداد براى دیدن بندهگردشکنان بهآن حدود میآمد و متأسف بود که توانایى این کار را ندارد. این کارت جوابیه براى صدمین بار از نزاکت و ادب و انسانیت و بزرگوارى مصدق حکایتها داشت که من و دوستانم بارها آن را آزموده بودیم. البته در روزهاى عادى و اکنون این قهرمان در بند شده علیرغم کسالت مزاج بیمارى، خود را مقیّد و پایبند آن اصول عالیه میدید. بله، این آخرین ارتباط و مراوده من با مخدوم مهربانم آن انسان متعالى و بزرگوار بود تا آنگاهکه خبر درگذشتش را شنیدم و همه در سوگ و ماتم شدیم. خبرى که فقط دو سه سطر از صفحات روزنامهآن هم صفحات وسط را اشغال میکرد کهخود نشاندهنده این معنى بود که محمّدرضا پهلوى حتّى از پیکر بیجان او بیم و هراس و وحشت داشت.»
نجمی از سال 1324ش در اداره کل تبلیغات و رادیو به عنوان رئیس اداره اخبار رادیو مشغول به کار شد و مدّت شش سال از رادیو تهران برنامه «یادی از گذشته» را نوشته و اجرا کرد. آخرین فعالیّت اجرایی او، مدیرکل روابط عمومی وزارت کشور در سال 1357ش بود. او در 10خرداد 1382ش درگذشت.
شمار آثار نجمی را نود عنوان کتاب نوشتهاند: ببر فرانسه، ژرژ کلمانسو نخستوزیر فرانسه در زمان جنگ اوّل بینالملل (ترجمه و نگارش)؛ دانتون، بزرگترین قهرمان انقلاب کبیر فرانسه (ترجمه)؛ یعقوب لیث، شیرمرد سیستان؛ دارالخلافه طهران؛ طهران عهد ناصری؛ چهره امیر (کاوشی در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در دوره امیرکبیر)؛ دولتهای ایران از سوّم اسفند 1219تا انقلاب اسلامی سال 1357؛ از سیّد ضیا تا بازرگان؛ ایران قدیم و طهران قدیم؛ سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت؛ امواج خونآلود (ترجمه)؛ کمالالملک؛ حوادث تاریخی ایران از سوّم شهریور1320تا 28مرداد 1332 (خاطرات سیاسی نویسنده)؛ وزیران مقتول از جعفر برمکی تا دکتر حسین فاطمی؛ مولانا (جلالالدین رومی)؛ واسموس آلمانی در میان دلاوران تنگستانی و قشقایی؛ قهرمانان ناکام ایران از ابومسلم خراسانی تا کلنل محمّدتقی پسیان؛ فاتح هرات؛ عباسمیرزا نایبالسلطنه و جنگهای ایران با روسیه تزاری؛ سلحشوران شمشیر شکسته؛ شعله جاویدان؛ انقلاب کبیر فرانسه؛ قیام بابک خرمدین؛ نهضت سرخ عَلمهای مازندران؛ آریوبرزن، آخرین سردار هخامنشی مدافع دلاور تخت جمشید؛ جلالالدین خوارزمشاه؛ با دکتر مصدق و دکتر فاطمی؛ سرزمین جاوید؛ بازیگران عصر محمّدرضا شاهی؛ پاسداران ایرانزمین؛ چهرههای درخشان عصر قاجار؛ تهران در گذرگاه زمان؛ خواجه مخوف (آقامحمّد خان قاجار)؛ ترکان خاتون ملکه خونریز خوارزم؛ نادرشاه افشار؛ لطفعلی خان زند؛ سورنا، بزرگترین سردار اشکانی؛ مصدق بر مسند قدرت؛ تاریخ استعمار انگلیس در ایران؛ خورشید دیلمان؛ فرمانروای خوفناک؛ داستانهای تاریخی حماسهسازان ایران؛ وثوقالدوله و قرارداد ننگین 1919؛ یادداشتهای محرمانه ادوارد براون؛ مازیار؛ ایران میان توفان؛ مدرس؛ مبارز بزرگ: مصدق؛ طهران در یک قرن پیش؛ فرمانروای الموت (حسن صباح)؛ ملکخاتون شیرزن دیالمه.
منابع: محمّد ترکمان، نامههای دکتر مصدق، ج 1، ص 101؛ ناصر نجمی، با مصدق و دکتر فاطمی، ص 145؛ حسین عسکری، دشتی به وسعت تاریخ، ص 312؛ ماهنامه تصویر ساوجبلاغ، ش 35، ص 8؛ کیهان فرهنگی، ش 201، ص 51؛ محسن مدیر شانهچی، فرهنگ احزاب و جمعیتهای سیاسی ایران، ص 97؛ روزنامه ایران، ش 2272، ص 32.
- نشر نخست این مقاله در: حسین عسکری، «استاد ناصر نجمی؛ مورخ بیگانه ستیز»، روزنامه اطلاعات، سال 92، ش 26845، ضمیمه فرهنگی، ش 330، چهارشنبه 26 مهر 1396، ص 7.
مقاله فوق در وب سایت روزنامه اطلاعات
درباره استاد مصطفی نجمی برادر استاد ناصر نجمی
استاد دکتر حکمتالله ملاصالحی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و استاد مدعو دانشگاه آتن، نخستین پژوهشگری است که مباحث عمیق و دشوار دانش نوظهور «فلسفه باستان شناسی» را در ایران پی ریزی کرده است. در سال 1329 در شهرستان طالقان در خانواده ای مذهبی زاده شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را به تناوب در طالقان و تهران سپری کرد و در سال 1349 موفق به دریافت دیپلم ادبی از دبیرستان پهلوی تهران شد. در همان سال در کنکور سراسری شرکت کرد و در سال 1353 در رشته باستان شناسی و هنر از دانشگاه تهران لیسانس گرفت. در سال 1354با تشویق و یاری استاد مهرداد بهار، دکتر سیمین دانشور و دکتر یوسف مجیدزاده به یونان رفت و در سال 1364 موفق به دریافت دکتری باستان شناسی و تاریخ با درجه عالی از دانشکده فلسفه دانشگاه آتن شد. «تحلیلی بر مرگ در تمدن مینوسی - مسینی بر مبنای شواهد باستان شناختی» عنوان پایان نامه دکتری او بود.
استاد ملاصالحی پس از دریافت دکتری، چند ترم در دانشگاه های آتن و سالونیک دعوت به ارایه سخنرانی های ترمی شد و به موازات آن، دو سال نیز در رایزنی فرهنگی ایران در آتن به تدریس پرداخت و سپس برای ادامه مطالعات و تحصیل در مقطع فوق دکتری باستان شناسی به لندن رفت. وی پس از یک سال اقامت در لندن، از سوی دانشگاه تهران برای تدریس به ایران دعوت شد. دکتر ملاصالحی در سال های پایانی دهه شصت به ایران آمد و ضمن تدریس و همکاری علمی و عملی با گروه باستان شناسی دانشگاه تهران در مطالعات میدانی دشت قزوین، به ریاست موسسه باستان شناسی دانشگاه تهران انتخاب شد. در دهه هفتاد همکاری چند سویه خود را با شورای برنامه ریزی دانشکده هنر دانشگاه شاهد و همچنین حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و دانشگاه تربیت مدرس ادامه داد و در دهه هشتاد به همکاری با بخش واژه گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی پرداخت. همکاری با بنیاد حکمت اسلامی صدرا، مشاور عالی بنیاد سینمایی فارابی، عضو هیات تحریریه مجله علمی و پژوهشی «مطالعات باستان شناسی» دانشگاه تهران، سردبیری مجله «باستان شناسی و مطالعات میان رشته ای» دانشگاه تهران و جهاد دانشگاهی، عضو هیات امنای بنیاد ایران شناسی با حکم رییس جمهوری از سال 1392، سردبیر فصلنامه «بهارستان هنر» کتابخانه مجلس شورای اسلامی، مقاله برگزیده دومین و ششمین جشنواره مطبوعات در سال های 1373 و 1377، ریاست پژوهشکده اندیشه و هنر اسلامی حوزه هنری در سال 1373، عضویت در شورای موزه های دانشگاه تهران در سال 1384 و سردبیر «فصلنامه بهارستان هنر» کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی از دیگر فعالیت های فرهنگی و مدیریتی او به شمار می رود. استاد از سال 1381 در شهرستان ساوجبلاغ ساکن شده است.
از دکتر ملاصالحی هشت عنوان کتاب و نیز مقالات متعددی به زبان های فارسی، انگلیسی و یونانی در نشریات معتبر داخلی و خارجی در زمینه های متنوع فلسفه، باستان شناسی، دین پژوهی، هنرهای آیینی و مسایل دیگر به چاپ رسیده است. نام کتاب ها به این شرح است:- جلوه های کهن هنر آیینی (1377)؛ زیبایی و هنر از منظر وحیانی اسلام (1378)؛ درآمدی بر معرفت شناسی باستان شناسی (1382)؛ جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستان شناسی (1384)؛ انسان، فرهنگ و سنت (1387)؛ باستان شناسی در بوته معرفت شناختی (1387)؛ باستان شناسی دین: با فانوس نظر در جستجوی آیین های گمشده (1390)؛ باستانشناسی در صافی جستارهای فلسفی (1394). تازه ترین رخداد زندگی استاد، دریافت چهارمین نشان دکتر عزت الله نگهبان است که در 12 اسفند 1394 به ایشان اعطا شد.
مصایب تبلیغ برای یک کاندیدا در ساوجبلاغ!
اشاره: آنچه پیش روی دارید خاطره ای است از داریوش اسدزاده (متولد 1302ش) بازیگر تئاتر و فیلم که نمایانگر چند و چون برگزاری انتخابات مجلس در منطقه ساوجبلاغ و شهریار در دوره نخست وزیری احمد قوام (قوام السلطنه) است. این روایت از آن جنبه درخور خوانش است که سبک و سلیقه محمد رضا شاه پهلوی را در گسیل داشتن نمایندگان شهرهای گوناگون به مجلس نشان می دهد. این خاطره نخستین بار در وبگاه موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده است.
________________
درست به یاد دارم که در سال های نخستین دهه 20 شمسی و در زمان نخستوزیری قوام السلطنه بود که بنده بعنوان ریاست کارگزینی اداره کل اموال دولتی و شهرداریها در وزارت دارایی انتخاب شدم، ریاست ادارهها آقای شیخ اسلامی نامی بود که توجه خاصی نیز به بنده داشت. روزی از روزها مرا احضار کرد و با کمال خلوص نیت فرمود که باید مأموریت خاصی را انجام دهی. موضوع چنین است که دوران انتخابات مجلس شورای ملی است و نظر دستگاه و اعلیحضرت همایونی اینکه از ساوجبلاغ و شهریار سید محمد صادق طباطبایی انتخاب شود ولی بعقیده جناب نخست وزیر قوام السلطنه باید کهبد به مجلس راه یابد. از قرار معلوم (پشت پرده) آقای کهبد مبلغی قرار است به عنوان محبت به ایشان پرداخت نماید. حال چون بنده شناخت کاملی راجع به شما دارم باید با دوستان و یا کارمندان مورد نظرتان بدان سو حرکت کرده و کمک لازم را راجع به انتخاب فرد مورد نظر (آقای سید محمد صادق طباطبایی) بفرمایید.
بالاخره بعد از چند روز همراه شش نفر از کارمندان اداره و 4 تن از دوستان به طرف شهریار حرکت کردیم. از آنجا که کبودین دره مرکزیت داشت خودم در آنجا ساکن شدم و دیگران را به قصبات مختلف اعزام کردم و چون بوق و کرنا و سر و صدای تبلیغات شروع شده بود، به همراهان متذکر شده بودم که باید بیانات شما عامیانه و خداپسندانه باشد. مثلا قرار بود برای جلب نظر مردم به سمت صادق طباطبایی بگویند: «سید بزرگوار آقای سید محمد صادق طباطبایی که مردی مؤمن و خداپرست و با آل عبا هر شب محشور است و برای خدمت به مردم از درگاه خداوند متعال آرزوی سلامتی و فراوانی درخواست میکند را انتخاب کنید که هم دنیا را دارید و هم آخرتتان را.» و در مقابل برای ریزش رای کهبد بگویند ای مردم به کهبد کچل و شکم گنده که زمینهایتان را غصب و به شماها اجحاف کرده رأی ندهید. خلاصه قرار بود گفتهها در این حدود باشد که اگر بهشت را میخواهید به این بزرگوار یعنی سید محمد صادق طباطبایی رای دهید و اگر جهنم را می خواهید به کهبد غاصب زمینهایتان رای دهید.
بالاخره رای گیری آغاز شد و بعد از چند روز صندوق آرا جمعآوری شد. با توجه به تبلیغات احتمال انتخاب شدن سید محمد صادق طباطبایی زیاد بود به همین خاطر برای حفاظت از صندوقها قرار بود که شب در فرمانداری یا بخشداری بمانند تا روز بعد خوانده شوند. طبق قانون قرار بر این بود که مأمورین دولت و متولیان صندوق از اوضاع مراقبت نمایند که یکباره اختلاف و نزاع بین ژاندارمها و نمایندگان مردمی صندوق در گرفت که در این کتکاری بعضی از کارمندان اداره زخمی شدند و راه فرار به طرف فرمانداری بسته شد. من که در پشت یک درخت شاهد ماجرا بودم و راه فرار نداشتم اجباراً برای اختفا بالای درخت رفتم و تا سپیده صبح از سرما لرزیدم.
نتیجه انتخابات آن شد که کهبد به مجلس راه یافت و کارمندانی که در این ماجرا به تبلیغ صادق طباطبایی پرداخته بودند همگی شناسایی و اخراج شدند ولی من که هدایت تبلیغات را برعهده داشتم چون به نام طباطبایی در این ماجرا معروف شده بودم به همین نام بازنشسته شدم و نهایتا هم معلوم نشد شخص طباطبایی کیست؟
وکلای البرز از آغاز تا مجلس نوزدهم - 1
وکلای البرز از آغاز تا مجلس نوزدهم - 2
اشاره: باغ معنا، نخستین مجموعه داستانی نویسنده خوشقریحه، سرکار خانم شکوفه رحیمزاده همسر گرامی استاد دکتر حکمت الله ملاصالحی و ثمره اندیشه روشن و قلم توانای این بانوی فرهیخته است که با نثری ساده، لطیف، موجَز و با الهام از طبیعت، نگارش یافته است . اگر داستانهای این مجموعه را فراخوانی برای اُنس با طبیعت و مهربانی با آن بدانیم، سخنی به گزاف نگفتهایم. در حقیقت در باغ معنا نویسنده تلاش نموده تا یادآوری کند که فطرت انسان، مبتنی بر اُنس، دوستی و قرابت با طبیعت، این یار مهربان است، و این موضوع، جان مایه داستانهای این مجموعه است.
در این راستا، نویسنده میکوشد تا طبیعت را در سطوح عینی و معنایی، برای خواننده خود به تصویر بکشد. در داستانهایی نظیر رویش و درخت صنوبر، توجه خواننده را بیشتر معطوف بُعد عینی طبیعت کرده، از تعامل بین سایر موجودات با یکدیگر تا مرز وجودِ روابط عاشقانه (در داستان گل کاسنی و سنگ دلباخته) و روابط عارفانه (در داستان زنبق سپید و زنبور) سخن میگوید. در داستان باغ پنهان، اما از حضور معنایی انتزاعی و ژرف در پس بُعد بیرونی طبیعت پرده برمیدارد که به مراتب زیباتر و حقیقیتر از بُعد رویین طبیعت است و از آنجایی که عادتزدگی و شتابزدگی را آفات زندگی انسان کنونی میداند که سبب گردیده طبیعت را در لایههای پیچیده و کاذب زندگی خود به دست فراموشی سپرده، آن را مورد جفا قرار داده، متحمّل رنج نماید، از خوانندگان خود میخواهد که در تعامل خود با طبیعت، دستکم این نگاه عادی و از سر تکرار خود را کنار گذاشته، عمیقتر به طبیعت بنگرند.
در داستان بلند «از جمادی…» که میتوان آن را نوعی سلوک عارفانه و با الهام از طبیعت دانست، نویسنده میکوشد تا خوانندگان خود را در شناخت بُعد معنایی طبیعت و آمیختگی سرشتی انسان و طبیعت یاری نماید. در حقیقت پس از سیر در بُعد بیرونی، خواننده در این داستان درمییابد که چگونه میتواند در بستر طبیعت، به کندوکاو در اعماق وجود خود بپردازد تا پس از درک کیفیت نیست شدن از خود، به بقاء و هستی حقیقی نائل گردد. امید آن داریم که نشر این کتاب، گامی در جهت حرکت به سوی حیات مبتنی بر فطرت و پیوند با طبیعت و شناخت بیشتر خویشتن خویش باشد. ادامه مطلب...
شاگرد نجم آبادی مکتب کمال الملک
استاد مصطفی نجمی (1286 - 1376ش) هنرمندی نقش آفرین از مکتب نقاشان کلاسیک کمال الملکی است که هفتاد سال به کار هنری (نقاشی و آهنگسازی) پرداخت. او فرزند حاج مرتضی نجم آبادی، نواده حاج میرزا نورمحمّد نجم آبادی از رجال سرشناس منطقه ساوجبلاغ در روزگار قاجار است. استاد نجمی اغلب به روستای نجم آباد از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز مسافرت می کرد و از مناظر روستاهای خوش منظر منطقه، تابلو و آثار بدیعی بر بوم نقاشی ترسیم می کرد و یا این که از چهره های سرشناس روزگارش پرتره می کشید. او از چهارده سالگی به هنر نقاشی روی آورد و دیری نپایید که به مدرسه استاد کمال الملک ره گشود و پس از مدّتی تعلیم جزو برترین شاگردان او قلمداد شد. پس از انحلال مدرسه کمال الملک به خدمت فرهنگ (آموزش و پرورش) درآمد و با شغل دبیری به ادامه کار پرداخت. او به موازات هنر نقاشی به موسیقی نیز رو آورد و نزد استادان مجرب تعلیمات لازم را تحصیل کرد. ابتدا در مدرسه نظام به تدریس نقاشی پرداخت سپس در بیشتر دبیرستان های تهران از جمله مدرسه دارالفنون به آموزش هنر نقاشی و موسیقی سرگرم شد. پس از بازنشستگی مدّت 20 سال دیگر در دبیرستان های ملّی و البرز به کار خویش ادامه داد. آنگاه به دعوت کشور فرانسه برای عرضه موسیقی اصیل ایرانی عازم پاریس شد و پس از مدّتی فعالیت عضو انجمن موسیقیدانان فرانسه شد.
استاد نجمی شاگردانی تربیت کرد و در تمام مدّت شیوه استادش کمال الملک را ادامه داد. به طوری که یکی از ارکان استحکام بخش مکتب رئالیسم کلاسیک به شمار می رود. او از روی کارهای رامبراند، رافائل و کمال الملک کپی می کرد و از این جهت در بین شاگردان مدرسه مستطرفه شاخص بود. یکی از آثار استاد نجمی در مسابقه بین المللی بهترین آثار نقاشی در کشور یونان که با حضور نقاشان پانزده کشور اروپایی و آسیایی برگزار شد به عنوان بهترین اثر مسابقه جایزه ویژه دریافت کرد. شورای تشخیص ارزش هنری هنرمندان ایران در سال 1369 به ایشان دکتری افتخاری هنر داد. زنده یاد استاد نجمی در 17 آبان 1376 روی در نقاب خاک کشید و در تابلوی آفرینش و بقا آرامش گرفت. او برادر استاد ناصر نجمی تاریخ نگار مشهور است.
- به نقل از: حسین عسکری، دشتی به وسعت تاریخ، ص 310.