مثنوی نوستالوژیک نظرباغ
آقای فرامرز قدسی (فراق) متولّد سال 1345 خورشیدی، از شاعران و نویسندگان خوش ذوق شهرستان های ساوجبلاغ، نظرآباد و طالقان است. این آثار خواندنی و شنیدنی، به قلم ایشان است: 1. کندن سسی (مثنوی بلندی که به اشخاص و پیشه های اهالی شهرک هیو از توابع شهرستان ساوجبلاغ در دهه های پنجاه و شصت اشاره دارد)؛ 2. لوح فشرده مستند با عنوان «یادمان شهرک هیو»؛ 3. ستارگان آسمانی (زندگی نامه مختصر شهدای شهرک هیو)؛ 4. مثنوی «نظرباغ» (درباره افراد و اوضاع دهه های پنجاه و شصت شهرستان نظرآباد که به زودی چاپ خواهد شد)؛ 5. لحن خوش صبح (توضیح منظوم تاریخ، فرهنگ و مشاهیر شهرستان طالقان)؛ 6. مثنوی «واژه های سرخ» (حدود دویست و ده بیت در وزن شاهنامه درباره شهدای شهرک هیو که به زودی منتشر خواهد شد). به درخواست نویسنده «وبلاگ ساوجبلاغ پژوهی»، آقای قدسی در دوم فروردین 1397 یکی از اشعارش را جهت انتشار در اختیار این وبلاگ قرار دادند. اول توضیح ایشان را بخوانید سپس بخشی از مثنوی «نظرباغ» را.
ویژه نامه «کهن دشت: گلگشتی بهاری در شهرستان نظرآباد» به همت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و ستاد هماهنگی خدمات سفر شهرستان نظرآباد از توابع استان البرز در هشت صفحه منتشر شد. نام تولیدکنندگان این ویژه نامه که به مناسبت نوروز 1397 و با هدف توزیع در بین مسافران و گردشگران تدارک دیده شده به این شرح است: مدیرمسئول: رضا رنجبرکهن، سردبیر: دکتر حسین عسکری، دبیر تحریریه: دکتر آرزو حسینی اقبال، ویراستار: سعید صفری، عکس: علی عسکری، میثم راضی، علی اکبر رشوند آوه، وحید شعبانی، صفحه آرا: نگار احمدزاده.
در ویژه نامه «کهن دشت» این مطالب به چاپ رسیده است: نخستین واژه های آشنایی (دکتر محمدرضا فلاح نژاد)، این جا نظرآباد است نظرآباد (اسماعیل آل احمد)، ویژگی های طبیعی کهن دشت نظرآباد (علیرضا عزیزی)، توسعه شهرستان نظرآباد حول محور گردشگری (مهندس علیرضا گروسی)، زبان و گویش مردم شهرستان نظرآباد (ابراهیم رضازاده)، ویژگی های باستان شناختی محوطه ازبکی (زهره حسینی)، سند همکاری تجاری ازبکی و شوش در هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح (دکتر حسین عسکری)، The ancient land An Excursion In Nazarabad Township (دکتر احسان امتی)، آثار فرهنگی و تاریخی شهرستان نظرآباد، نظرآباد به روایت دانشمندان ایرانی و خارجی، مهد روستازادگان دانشمند، نوروز در نظرآباد، نام آوران کهن دشت نظرآباد.
دانلود فایل فشرده ویژه نامه کهن دشت
نظرآباد، شهر نامدار بی نام و نشان
اسماعیل آل احمد
نویسنده و پژوهشگر
1. چشمت که به تابلوی شهر گره می خورد به یاد گندم و پارچه می افتی
به یاد رتبه اول در استان
به یاد میرزا عبدالله مقدم
مشامت پر از مستی بوی نان لواشی مش اژدر می شود
برای میرزا فاتحه ای می خوانی
2. در دالان خیابان تهران
شهر چنار
شعر چنار
بلندقامتان تنفس این شهر
ریه های کهن سال مُمِدِّ حیات و مُفَرِّحِ ذات
حیات و اکسیژن
3. از دل همین دالان درخت که به راست بپیچی
در مدنیتی نُه هزار ساله گم می شوی
در سند و تجارت
در لوح گلین آغاز عیلامی
از این حا تا شوش
ازبکی
اولین خشت دست ساز بشر
سنگ بنای گفت وگو در جهان
4. زنده باد استاد دکتر یوسف مجیدزاده
مردی که به رغم کشف مدنیت جیرفت
هنوز و همچنان
خویش را وامدار استقبال مردم نظرآباد می داند
مردمی که برای نخستین بار در ایران
برای گروه کاوش باستان شناسی
آیین استقبال
برگزار کرده بودند
5. این راه بی پایان تو را به روستایی میهمان نواز می کشاند
گازرسنگ
دانشمندان بی نام و بی نشان
6. برگردیم
به روستایی دیگر
روستایی که آسیاب دارد
مهدی آباد
آسیای قدیمی
نان
اَللّهُمَّ بارِکْ لَنا فِی الْخُبْز
خداوندا در نان ما فرخندگی بنه (1)
7. باید از کوچه نان به بزرگ راه جان برویم
همه از خداییم به سوی خدا برویم
با رباعی سیدحسن حسینی
کس چون تو طریق پاک بازی نگرفت
با زخم، نشان سرفرازی نگرفت
زین پیش دلاورا کسی چون تو شِگِفت
حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
بر مراز شهیدان ایستاده ام
شهر شهیدان
از نوجوانان تا بزرگ سالان
در برابر این اسطوره های مرگ آکاهی
شرمندگی می کشم
در این شهر
بیش از 320 شهید و 817 جانباز و 41 آزاده
ترس از مرگ را
خود مرگ را
به زانو درآورده اند
به بازی گرفته اند
8. مهربان و صادق
مصداق و منادی ایمان
پدر دو شهید
شیخ جواد مهربانی
از جنس خودمان
خاکی خاکی
9. تنفس مردانه جنگ افزار شیمیایی در حنجره شاعرانگی
استاد محمدحسن حجتی پریشان
10. با این حال خوب
از دیدار شهیدان
اجازه پابوسی امامزادگان
روزی ما است
امام زادکان احمد و محمود علیهماالسلام
نماد ایمان در نظرآباد
نه هزار سال ایران
یک هزاره و نیم اسلام
با هم یکی شده اند
باغواری پهن این دو را به هم رسانده است
باغوار ایران اسلامی
از امامزاده تا ازبکی
نظرآبادی، ایرانی مسلمان و مسلمان ایرانی است
دیرین و باایمان
11. دوباره سر از روستا درآوردیم
روستایی افتخاردارِ مسجدی پانصدساله
مسجد عتیق حضرت اباالفضل علیه السلام
روستایی میزبان اولین حوزه علمیه
ـ چه خرسندیم ما مردم
که در تداوم آن مسیر
امروز در ابتدای باغوار معلم
مدرسه علمیه ای دیگر
با نام حضرت شکافنده علوم علیه السلام
به همت خیّری یک سیرت
به قدقامت ایستاده است ـ
روستایی لبالب از مجتهد و طبیب و منجم و ادیب
زنان و مردان
تک سواران و خاندانان
خاندان نجم آبادی؛ خاندان سیاست مداران و نویسندگان و پزشکان
خاندان دبیران؛ خاندان ادیبان و شاعران و مترجمان و خوش نویسان
استاد مصطفی نجمی؛ بوم و ساز
قلم مو و زخمه
آخرین یادگار استاد کمال الملک
دکتر محمود نجم آبادی؛ پدر تاریخ علم پزشکی ایران
قهرمان نشان شوالیه
12. روستایی دیگر
میزبان تفسیر مجمع البیان
از صد و اند سال پیش
ملاآقامحمد تنکمانی
مفصل البیان فی علوم القرآن
اولین ترجمه تفسیر شریف مجمع البیان علامه طبرسی
تنکمان
13. قلعه آرامش مرد ملیت و تفت
احمدآباد
دکتر محمد مصدق
14. شهر صنعت
کارخانه ای از تار کارگر و پود سهامی عام
هرچه داشت برای کارگرانش
لذت بردن از شنیدن صدای به هم خوردن قاشق و چنگال کارگران هنگام ناهار
15. نماد ماندگاری خاطرات روزگار آفتابی کودکی
استاد کریم توسلیان
مرد شاتر و دیافراگم
آگراندیسمان
16. شهر نانوایی بربری مش رستم
مخفیگاه اعلامیه های ضد شاهی جوانان مبارز
17. شهر مسجد غدیریه
کودکانی که تا به خودشان می آمدند
دهانشان از سکر بهشتی توت های سفید و درشت مسجد
شراب طهور می نوشید
شرابی که ناخودآگاه آنان را تا سقاخانه کوچک
اما لبالب از کتاب می برد
در خلسه ای وحیانی از مداد و واژه و دریا
18. سرزمینی که از کشتارگاه به فرهنگسرا رسیده است
سرای فرهنگ مهر
فرهنگسرای مهر
19. زادبوم مردمانی که در رفتاری کم سابقه
نام فرهیخته ای زنده را بر مدرسه فرزندان خویش نهاده اند
در زمان حیات آیت الله مشکینی
مدرسه آیت الله مشکینی در میدان ورودی شهرک سید جمال الدین
20. این جا
نطرآباد است
نظرآباد
______________________
1. سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم. الکافی، کلینی، ج 5، س 73 (تهران: اسلامیه، 1367).
جشن ها، رسم ها، سنت ها و آئین ها بهانه اند. بهانه در خدمت جامعه، فرهنگ، زندگی و نحوه بودنی معنوی، اصیل، گرم، گوهرین، صمیمانه، همدلانه و شیرین و دلنشین. هر جشن و رسم و سنت و آئین و میراثی سرچشمه ای تر و رشته اتصالش به سرچشمه زندگی و انسان بودن ما مستحکم تر و استوارتر، ماناتر و پایاتر و تعلق خاطر و دلبستگی ما به آن گرم تر و زنده تر و شورمندانه تر. نوروز یک چنین سنت و آئین و میراث معنویست. سنتی اصیل، رسمی گوهرین و آئینی ارجمند و برآمده از سرچشمه های زلال یک فرهنگ و زندگی و سنت و میراث مشترک و رابطه ای همدلانه و صمیمانه و مقدس و گرم و زنده و عمیقاً معنوی و روحانی میان انسان و طبیعت، میان جغرافیای طبیعی و جغرافیای تاریخی، میان آسمانیان و زمینیان و در یک کلام میان انسان و اصل الوهیت. رابطه ای که در دوره و دنیای مدرن به طرز بی سابقه دستخوش اختلال و اغتشاش و آشوب شده است. آئین های نوروزی نیز چنانکه بسیاری از سنت ها و آئین ها و رسم ها و جشن ها از چنین آشوب ها و آسیب ها و آفت ها و تخریب ها و تحریف ها مصون نبوده و ایمن نمانده اند. آن ها تهی از محتوای واقعی شان چونان اسکلت های تهی از زندگی برای سرگرمی و فرار از فشار سنگین مشغله های روزینه و ملال روزینگی به اجرا درمی آیند. ادامه مطلب...
ساوجبلاغ از کهن ترین مناطق سرزمین ایران به شمار می رود.
- دکتر یوسف مجیدزاده دارای درجه دکتری باستان شناسی پیش از تاریخ ایران و بین النهرین از دانشگاه شیکاگو آمریکا، 12 آبان 1378.
ساوجبلاغ یک منطقه عظیم فرهنگی است که از دوره های کهن نوسنگی، آغاز می شود و در واقع حلقه میانی زنجیره این استقرارهای عهد نوسنگی است که برخی از آنها تا دوره های جدید ادامه داشته است. البته کشفیات باستان شناختی در آینده، دهکده ها و فرهنگ ها و استقرارهای کهن تر از این دوره را در ساوجبلاغ به ما نشان خواهد داد.
- دکتر حکمت الله ملاصالحی دارای درجه دکتری باستان شناسی پیش از تاریخ فرهنگ ها و مدنیت های اژه و یونان از دانشگاه آتن، 10 تیر 1378.
جلگه ساوجبلاغ که وسعت آن از دامنه کوه های وِلیان و پَشند (فَشند) تا کوه های ساوه کشیده شده است، در ادوار پیشین، یکی از مراکز مهم تمدّن پیش از تاریخ ایران بوده که دنباله آن از یک طرف به نواحی شهریار و جلگه ری و از طرف دیگر تا دشت قزوین ادامه داشته است.
- دکتر پرویز ورجاوند دارای درجه دکتری باستان شناسی با گرایش معماری ایران در دوره تاریخی از دانشگاه سوربُن فرانسه، 1374.
منبع: کتابشناسی ساوجبلاغ، نوشته حسین عسکری.
شهرستان نظرآباد به روایت دانشمندان
تلاش صمیمانه برای برگزاری همایش بزرگداشت آیت الله حاج شیخ هادی نجم آبادی قدس سره با کمال وضوح از ایمان و عشق مردم فرهنگ دوستاین سامان خبر می داد.
- علامه فقید محمدتقی جعفری، کنگره شیخ هادی نجم آبادی، 26 شهریور 1376
علاقه مردم شهر نظرآباد به فرهنگ، ملیت و ایرانی بودن ستودنی است.
- دکتر یوسف مجیدزاده چهره ماندگار باستان شناسی ایران، 20 شهریور 1380
این منطقه (نظرآباد) دارای آثار بسیار جالبی است همانند ظروف سفالی منقوش و فرهنگ هایی از دوران برنز و آهن تا دوره مادها.
- دکتر هالی پیتمن استاد هنر باستان دانشگاه پنسیلوانیا، 18 مهر 1381
دیدن حفاری های محوطه ازبکی بسیار جالب است. من به ویژه از کشفیات باستان شناختی استاد مجیدزاده یعنی شهر مادها در مجاورت تهران بسیار خوشحال هستم.
- پروفسور دیوید استروناخ استاد باستان شناسی دانشگاه برکلی، 18 مهر 1381
منبع: دشتی به وسعت تاریخ، نوشته حسین عسکری.
شهرستان ساوجبلاغ به روایت دانشمندان
اگر از این قلم می پرسیدند چه روزی برایتان مبارکت ترین روز آفرینش است به صراحت و با اشتیاق می گفتم روز آفرینش انسان. در اینجا «روز» استعاره ای است از لحظه بی لحظه آفرینش حقیقت انسان بودن آدمی که زمان و مکان تاریخی بر آن مترتب نیست و مشمول زمان و مکان تاریخی نمی شود. حقیقت انسان کلی و نوعی تاریخ ندارد. به تعبیر قرآن شریف «نفس واحده» است و اصل و گوهر انسان بودن مقدم بر زن و مرد بودن آدمی است. به بیان دیگر ما نخست انسانیم و پس آنگاه، زن و مرد.
سعدی علیه الرحمه را ببینید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
این یک گوهربودگی اصل و حقیقت انسان بودن آدمی است.
حضرت مولوی را ببینید:
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون به کثرت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایه های کنگره
مقام و جایگاه و منزلت زن و زنانگی و مادرانگی در عالم انسانی ما بس رفیع و به غایت ویژه است. این آفریده آفریدگار و پیامبر مبعوث زندگی رازآمیز ترین وجه انسان بودن آدمی است. همه ما فرزندان و بسط هستی مادرانمان هستیم در رحم مادرانمان از شیره جان زاینده او مکیده ایم و قوت و قوّت گرفته ایم و با رنگ و بو و عطر خوش و طعم شیرین هستی زنانه و مادرانه مادرانمان چشم در جهان گشوده ایم. چشم دوختن در چهره مادر نخستین مواجهه نوزاد انسان با هستی است. تصادفی نیست که نخستین تجربه انسان از الوهیت از امر مقدس و متعال با رمزها و تمثیل های زنانه به ویژه با محوریت مادرانگی در هزاره های پیش از تاریخ بیان و بازنموده می شود. این نیز تصادفی نیست که در ادبیات عرفانی ما رمزها و تمثیل های مونث پی به پی فراخوانده می شوند تا هرچه زنده تر و شورمندانه تر و جذابتر و دلنشین تر و اصیل تر و سرچشمه ای تر، نسبت، رابطه و مشاهدات و اشراقات عاشقانه انسان را با امر متعال، با الوهیت و امر مقدس و ذات سرمدی بیان کنند. جهان بدون حضور لطافت نجیب و ملاحت گرم و احساس زلال و عواطف اصیل زنانه غم انگیز و دلگیر و سرد و منجمد می شد و تهی از زیبایی و به غایت فقیر و شکننده و آسیب پذیر. محترم و مقدم داشتن حقوق زنان و بازنگری و تصحیح سوءتفاهم های تاریخی درباره حقوق زنان، باور و احترام به اصل انسان بودن و اصل زندگی است. زنان به پیامبری مبعوث نشده اند چون مبعوث زندگی اند و مبعوث زندگی بودن خود رفیع ترین رسالت پیامبرانه است. ارج نهادن و عزیز داشتن زن ارج نهادن و عزیز داشتن اصل زندگی و اصل انسان بودن آدمی است. فرخنده باد بر بشریت روز زن که هم روز زندگی است هم روز زایش و رویش انسان بودن ما.
وبلاگ اسرار حکمت (آثار و اندیشه های استاد دکتر حکمت الله ملاصالحی)
در کنار استاد حکمت الله ملاصالحی، شهر جدید هشتگرد، تابستان 1393
«وب سایت تاریخ ایرانی» ترجمه مقاله دنیل سیگل و مالکوم برن را درباره نقش آمریکا در کودتای ایران منتشر کرد. نویسندگان در این مطلب، با بررسی تطبیقی اسناد منتشرشده درباره کودتای 28 مرداد سال 1332 (1953 میلادی) توانسته اند نکات تازه ای را به مرکز توجه بیاورند. بخش مهمی از این مقاله بر آخرین اسنادی مبتنی است که در سال 2017 از وضعیت محرمانه خارج شد. به نظر مولفان، مهم ترین بخش از اسناد منتشرشده سال 2017، بحث «تعامل (یا تعامل نداشتن) میان بخش تحلیلی و اجرائی سازمان اطلاعاتی آمریکا» است. با وجود اینکه «هیچ مجوز کتبی ای از سوی رئیس جمهور (آیزنهاور) پیدا نشده است»، اما نویسندگان بر اساس اسناد منتشرشده از حرف های «دونالد ویلبر» -جاسوس آمریکایی فعال در کودتا- و مجلد وزارت امور خارجه، حدس می زنند که روز صدور تاییدیه آیزنهاور، 11 جولای 1953 باشد. نویسندگان با اتکا به نسخه آخر گزارش «زنده باد شاه!» (اسناد منتشره در سال 2017)، به تغییر رویه ها در فاصله 15 تا 19 آگوست سال 1953 اشاره می کنند و می نویسند: تی پی آژاکس در اصل به عنوان نقشه یک کودتای نظامی طراحی شد که «هدفش سر کار نشاندن زاهدی به عنوان رئیس نیروهای نظامی و سپس نخست وزیر بود». این تلاش در روز 15 آگوست شکست خورد؛ سرهنگ نصیری در حالی که فرمان شاه مبنی بر انتصاب زاهدی به نخست وزیری را تحویل می داد، دستگیر شد. با دستگیری نصیری، زاهدی پشتیبانی نظامیان را از دست داد و به این ترتیب در تلاش های بعدی برای برکناری مصدق نمی شد بر نظامیان تکیه کرد.
سیگل و برن بر این باورند که شکست کودتا در 25 شهریور (19 آگوست) باعث تغییر استراتژی به «جمع آوری حامیان شاه» شد؛ به تعبیری «یک کارزار درگیری روانی با سرعت و تمرکز بالا» از یک کودتای نظامی به دقت طراحی شده، تاثیرگذارتر بود. گزارش «زنده باد شاه» به تلگرامی اشاره می کند که سیا در آن سعی می کند شاه را از برگزاری یک دادگاه علنی برحذر دارد. ادامه تلگرام از این قرار است: «از هر حرکتی که مصدق را به یک شهید بدل کند، اجتناب به عمل بیاورد». مطلب این گونه ادامه پیدا می کند که به نظر می رسد «فشار درخور توجهی از جانب واشنگتن» باعث شد تا شاه برخلاف تمایلش از برگزاری دادگاه علنی چشم پوشی کند. اضافه بر این، در همین تلگرام سیا، به زاهدی توصیه شده مصدق را «در اقامتگاهی در یک روستای کوچک محصور کرده و به شدت تحت نظر بگیرد». توصیه سیا عملیاتی شد و مصدق بعد از تحمل سه سال حبس، به عمارت خود در احمدآباد تبعید شد و تا پایان عمر در حصر باقی ماند؛ اما آنچه از گزارش «زنده باد شاه!» حذف شده است، خواست زاهدی برای «اعدام بی درنگ مصدق» بود. این نکته در مجلد وزارت امور خارجه آمریکا آمده است. در اسناد منتشرشده سال 2017 یکی از نکات جدید، بررسی نقش نیروهای داخلی است. برای نمونه، اهمیت برخی «روحانیون در متقاعدکردن مردم جنوب تهران» برای نفود شوروی از طریق حزب توده بود؛ با این ضمیمه که مصدق به آنها مجوز فعالیت (به طور خاص تظاهرات) را داده است. هرچند نویسندگان این نکته را می گویند؛ اما در ادامه اقرار می کنند که «با این وجود، کاملا تاکید شده که بدون راهنمایی و حمایت سیا، کودتا علیه مصدق بدون تردید شکست می خورد». آنها بخشی از گزارش منتشرشده را برای تایید این مدعا می آورند که بعد از شکست کودتای 25 شهریور، «مهم ترین شخصیت های ضدمصدق، جرئتشان را از دست دادند». به عقیده نویسندگان، در نهایت عملیات کرمیت روزولت بود که یک پشتیبانی مردمی از شاه را سازماندهی کرد و از زاهدی، در نبود جایگزین مناسب برای مصدق، حمایت کرد. در گزارش «زنده باد شاه!»، نامشخص است که آیا روزولت، رئیس شعبه خاورمیانه سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا و فرمانده عملیات کودتای 28 مرداد، در واقع تنها دلیلی است که عملیات پس از شکست اولیه به موفقیت انجامید؟ به تعبیر سیگل و برن، «تا آنجایی که به واشنگتن و سفارت آمریکا در ایران مربوط می شد، عملیات تی پی آژاکس در روز 15 آگوست به اتمام رسیده بود.»
در ادامه این مطلب، بحث بسیار جالبی درباره روندهای درون سازمانی و میزان تاثیرگذاری اشخاص اصلی و بخش های متعدد سازمان سیا در کودتای سال 32 ایران مطرح می شود. در این مطلب می خوانیم: «در این نسخه اشاره می شود [نسخه 2017 «زنده باد شاه!»] که روزولت در توضیح به آیزنهاور، دالس و رئیس ستاد کاخ سفید، درباره اینکه او «به عمد» به دولت اطلاعات نداده، نشان می دهد که عملیات تا چه میزان در روزهای حیاتی میان 15 تا 19 آگوست از تصمیم گیری در واشنگتن به دور بوده است. نویسندگان نشان می دهند در جریان اتفاقات منتهی به کودتا در ایران، چطور تحلیلگران به حاشیه رفتند و دست بالا از آنِ تیم اجرائی سیا شد. با توجه به اعتراف روزولت در ندادن اطلاعات، می توان گفت تحلیلگرانی که مسئول ارزیابی عواقب استراتژیک طولانی مدت عملیات آژاکس و وقایع ایران بودند، تحلیل هایشان را بدون دسترسی به اطلاعات دقیق و به روز و بدون آگاهی از آنچه در ایران اتفاق می افتاد، انجام می دادند.»
منبع: روزنامه شرق، شماره 3103، 16 اسفند 1396، صفحه 2.
مواجهه حکومت پهلوی با مصدق در احمدآباد
براساس اسناد تازه منتشر شده وزارت امور خارجه آمریکا که در سال 2017 میلادی از وضعیت طبقه بندی امنیتی خارج شد، آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) در تلگرافی محرمانه به تیمسار سپهبد فضل الله زاهدی (عامل کودتای آمریکایی - انگلیسی 28 مرداد) توصیه کرده که مصدق را «در اقامتگاهی در یک روستای کوچک محصور کرده و به شدت تحت نظر بگیرد.» زاهدی در آن اسناد «اعدام بی درنگ مصدق» را درخواست کرده بود.
در پی وقوع کودتای آمریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، دکتر محمّد مصدق نخستوزیر قانونی ایران پس از تحمل سه سال زندان، در 13مرداد 1335به روستای احمدآباد واقع در شهرستان نظرآباد از توابع استان البرز تبعید شد. این اقامت اجباری تا به هنگام مرگ در 14اسفند 1345تداوم داشت. مصدق در اینباره مینویسد: «دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجرّد محکوم نمود که در زندان لشکر 2 زرهی آن را تحمّل کردم و روز 12مرداد 1335 که مدّت آن خاتمه یافت به جای اینکه آزاد شوم به احمدآباد تبعید گردیدم و عدهای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند و اکنون که سال 1339ش هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم. در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سرآید و از این زندگی خلاصی یابم.» او در جای دیگری از خاطرات خود بار دیگر تأکید میکند: «من در این قلعه بیجهت و بیدلیل محبوسم و از تمام آزادیهای فردی محرومم و خواهانم که هر چه زودتر عمرم به سر آید و از این زندگی خلاص شوم. چرا باید از ذکر حقایق خودداری کنم و رفع اشتباه از کسانی که در جریان امور این مملکت نبودهاند، نکنم.» نخستوزیر تبعیدی حتّی در برابر مطالب مندرج در روزنامههای آن عصر نیز حق پاسخگویی نداشت: «چون در احمدآباد زندانی هستم نمیتوانم در جراید از خود دفاع کنم.»
در نامههایی که دکتر مصدق به دکتر سعید فاطمی (منشی مخصوصاش در دادگاه لاهه) نوشته به طور گویا و مفصّل، وضعیت خود در تبعیدگاه احمدآباد را توصیف کرده است. او در نامه 4 فروردین 1340 مینویسد: «وضعیتم مخصوصاً در این دو سال اخیر طوری است که غیر از فرزندان با کس دیگری نمیتوانم ملاقات کنم و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق خروج ندارم...» در نامه 25 مهر همان سال نیز آمده است: «از وضعیت بنده گویا درست اطلاع نداشته باشید که از این قلعه نمیتوانم خارج شوم. با کمتر کسی مکاتبه میکنم. برای این که دفعه دیگری دچار تعقیب و محاکمه نشوم. اکنون متجاوز از 50 نفر سرباز و گروهبان اطراف بنده هستند که اجازه نمیدهند با کسی ملاقات کنم غیر از فرزندانم. خواهانم هر چه زودتر از این زندگی رقّتبار خلاص شوم.»
دکتر غلامحسین مصدق (م1369ش) درباره روزگار سخت پدرش در احمدآباد مینویسد: «حدود شش ماه پس از اقامت در احمدآباد، روزی سرهنگ [علی اکبر] مولوی (م1351ش) رییس سازمان امنیت تهران، رییس ساواک کرج را نزد پدر فرستاد و پیغام داده بود که حق ندارد با هیچ کس، حتّی ساکنان احمدآباد ملاقات داشته باشد. مکاتبه و نامهنگاری را هم ممنوع کرده بود. پدر اعتراض کرده و گفته بود: احمدآباد خانه من است، زندان دولتی نیست. اگر زندانی هستم مرا به تهران برگردانید و حبس کنید. من آزاد شدهام و حق دارم با مردم ارتباط داشته باشم، جواب اشخاص را که برای من نامه میفرستند بدهم. به رئیستان بگویید میتواند دستهای مرا با زنجیر ببندد و قفل کند. هر وقت خواستم نامه بنویسم، زنجیر و قفل را باز کند. با گذشت ایام، احمدآباد برای پدرم در حکم زندان وسیعتری شده بود. به گفته خودش از زندان هم بدتر بود. در زندان میتوانست با مأمورین زندان و دیگر زندانیان صحبت کند… ورود افراد به قلعهای که پدرم در آنجا تحت نظر بود به استثنای خانوادهمان، برای عموم ممنوع بود.»
از دیگر سو، محمّدرضا شاه پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» درباره تبعید مصدق به احمدآباد مینویسد: «وی از سال 1335ش که از زندان بیرون آمد به ملک شخصی خود در نزدیکی تهران رفته و تاکنون [1339ش] که این کتاب انتشار پیدا میکند چون شخص باثروتی است در آنجا با خانواده خود زندگانی آرام و بیحادثهای را میگذراند!» او در کتاب دیگرش به نام «پاسخ به تاریخ» – که نخستین بار در 1358ش به زبان فرانسوی در پاریس منتشر شد – بار دیگر درباره تبعید مصدق به احمدآباد گزارشی غیرواقعی ارایه میکند و مینویسد: «او پس از سه سال که مدّت محکومیت خود را در زندان سپری کرد برای گذراندن دوران بازنشستگی به ملک خود در احمدآباد که محل وسیعی در غرب تهران بود رفت و بعدها در سال 1967 میلادی در همانجا درگذشت.»
شعبان جعفری (1300 - 1385ش) مشهور به شعبان بی مُخ یا تاجبخش، زورخانهدار و ماجراجوی سیاسی در دوره حکومت محمّدرضا شاه پهلوی بود. او در کودتای 28 مرداد نقش داشت و پس از سقوط دولت مصدق مورد توجّه خاص شاه و دربار پهلوی قرار گرفت و زورخانه بزرگی در شمال پارک شهر تهران تأسیس کرد. شعبان با سقوط حکومت پهلوی به آمریکا رفت و همانجا درگذشت.
در پی تبعید دکتر مصدق به روستای احمدآباد، مقامات سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) توصیه کردند که برای مراقبت و تأمین جانی او، چند مأمور در قلعه احمدآباد گماشته شود. مصدق در پاسخ گفته بود: «اگر منظورتان محافظت من در مقابل مردم احمدآباد است، نیازی به محافظ ندارم. ما احمدآبادیها سالها با صلح و صفا کنار یکدیگر زندگی کردهایم اما اگر قصد دارید مرا تحت نظر بگیرید، مطلب دیگری است…» چند روز بعد گروهی از نوچههای شعبان به احمدآباد آمدند و برای مصدق مزاحمتهایی ایجاد کردند. دکتر غلامحسین مصدق در اینباره میگوید: «دو سه روز بعد، یک کامیون با تعدادی از مزدوران وابسته به شعبان جعفری (شعبان بی مُخ) به احمدآباد آمدند و با سر دادن شعارهای طرفداری از شاه و اهانت به پدر و آزار و اذیت مردم، آرامش دِه را مختل کردند. پدرم به سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران پیغام فرستاد: اکنون با روشی که در پیش گرفتهاید، نیاز به محافظ دارم زیرا محل زندگیام با زندان تفاوتی ندارد و باید زندانبان داشته باشم. روز بعد، عدهای ژاندارم و دو مأمور مخصوص از طرف ساواک به احمدآباد آمدند. سربازان عبور و مرور را در جادهای که به ده مربوط میشد، زیر نظر داشتند. مأموران سازمان امنیت نیز دو اتاق مجاور درِ ورودی باغ را با وسایلی که داخل آنها بود، اشغال کردند. پدرم این اتاقها را برای کلاس درس بچههای احمدآباد ساخته بود. این دو مأمور که سه چهار هفته یکبار عوض میشدند، جزو ابواب جمعی خانه بودند و تا چند روز پس از فوت پدرم در آنجا ماندند… این مأمورین به جز اعضای خانواده ما به کسی اجازه ورود به داخل باغ را نمیدادند مگر با دستور کتبی ساواک.»
دکتر محمود مصدق (متولّد 1313ش) فرزند غلامحسین مصدق و نوه دکتر مصدق درباره تظاهرات نوچههای شعبان در احمدآباد میگوید: «یادم است پانزده روز بود که از آمریکا به ایران آمده بودم و مصادف شد با موقعی که ایشان از زندان آزاد شدند. با هم به احمدآباد رفتیم. یکی دو ساعت بعد دیدم که سروصدا از بیرون قلعه میآید. پدر بزرگ گفت: محمود برو ببین چه خبر است؟ دیدم یک عدّه با دو اتوبوس آمدند و داد و بیداد [میکنند] که ما پول خون کشتگانمان را میخواهیم. شروع به تظاهرات کرده بودند. بیرون قلعه در بیابان تظاهرات میکردند. بعد از نیم ساعت دیدیم یک اتومبیلی آمد و دو سرهنگ سازمان امنیت آمدند و نامهای دارند که شما برای تأمین خودتان امنیت ندارید. نامه بنویسید به دولت که برایتان اینجا نگهبان بگذارند تا تأمین باشید. ایشان هم درجا یک نامه نوشت. نامه را به من داد و گفت بخوان. این تنها موردی بود که یادم است ایشان عقیده من را خواست. من خواندم و گفتم بسیار خوب است. نامه را داد. فردایش دیدیم که مأمورها را آوردند.»
درب آهنی خانه تاراج شده دکتر مصدق در تهران، اکنون در قلعه احمدآباد نگهداری میشود. ابوالفتح تک روستا (متولّد 1322ش) آشپز قلعه احمدآباد درباره انتقال این درب میگوید: «این در را هم که میبینید اینجاست و فرورفتگی دارد، مال خانه مصدق در تهران است. آن زمان که کودتا شد شعبان بیمخ با جیپ به آن زد. ساختمان را به گلوله بستند و خراب شد. در را از تهران به اینجا آوردند. آجرهای خراب شده را هم آوردند. من به آقا گفتم این همه خاک و آجر که از تهران میآورند ارزشی ندارد. گفت نه جانم شما نمیدانید این آجرها را من آوردهام اینجا ریختهام که هر کس از اینجا عبور کند بداند که چه بر سر من آوردند و خانه مرا به این صورت ویران کردند.»
استیفن کینزر خبرنگار ارشد روزنامه نیویورک تایمز و نویسنده کتاب «همه مردان شاه» پس از دیدار از روستای احمدآباد درباره این درب مینویسد: «پس از چند دقیقه، یک شیء به مراتب جالبتر توجّهام را جلب کرد. دو لنگه در بلند یک دروازه آهنی محکم، به دیوار پشتی خانه [مصدق در قلعه احمدآباد] تکیه داده شده بود. این تنها شیئی بود که از خانه مصدق در تهران، جایی که بخش اعظم زندگی و از جمله سالهای پر التهاب نخستوزیریاش را در آن سپری کرده بود، سالم مانده بود. این دروازه شاهد چه تاریخی بوده است! سفرای آمریکا و انگلیس در ایران، همراه با فرستادگان ویژهای مثل اورِل هریمن، به دفعات بیشمار از میان آن گذشته بودند تا مصدق را متقاعد به کنار گذاشتن یا تعدیل برنامه ملّیسازی صنعت نفت ایران کنند. دستههای اوباش در حالی که فریاد مرگ بر مصدق سر داده بودند، طی شورش نافرجام زمستان 1331ش بر آن کوبیدند. در طی همان شورش، یک جیپ حامل شعبان بیمخ به این در برخورد کرد و در همان حال مصدق به سلامت و از روی دیوار پشتی فراری داده شد. هنوز اثر یک گودرفتگی در پایین این در بزرگ که احتمالاً بر اثر همان ضربه به وجود آمده بود، دیده میشد. خانهای که این در بزرگ را احاطه کرده بود، در شب 28مرداد 1332 ویران و در آتش سوزانده شد و آوار به جای ماندهاش را با کامیون بردند تا در جای آن یک مجتمع آپارتمانی ساخته شود. تنها چیزی که از آن برجای ماند همین در بزرگ است...»
منابع: محمّد مصدق، خاطرات و تألمات مصدق، ص 171، 195، 353؛ سعید فاطمی، «نامههایی از دکتر مصدق»، ماهنامه حافظ، ش 12، ص 13؛ غلامحسین مصدق، در کنار پدرم مصدق، ص 146، 148؛ محمّدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، ص 104، پاسخ به تاریخ، ص 136؛ دانشنامه دانشگستر (تکجلدی)، ص 399؛ شعبان جعفری (بیمخ) در آینه اسناد، ص 109؛ دوماهنامه چشمانداز ایران، ویژهنامه دکتر محمّد مصدق، ص 57، 78؛ استیفن کینزر، همه مردان شاه، ترجمه شهریار خوّاجیان، ص326.
- نشر نخست این مقاله در: حسین عسکری، «نوچه های شعبان در احمدآباد»،روزنامه اطلاعات، سال نود و دوم، ش 26959، ضمیمه فرهنگی، ش 347، چهارشنبه 9 اسفند 1396، ص 3.