حاج روح الله وقتی فرمانده بود...
سردار شهید حاج روح الله (جمشید) اصل دهقان (1337 - 1366ش) فرزند تقی، فرمانده گردان خیبر در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است. در روستای شیخ حسن از توابع شهرستان نظرآباد واقع در استان البرز زاده شد. پس از پایان تحصیلات دوره ابتدایی، برای بهبود وضع معیشتی خانواده در کارخانه نساجی فخرایران مشغول به کار شد. در سال 1357ش به سربازی رفت اما با وقوع انقلاب اسلامی از پادگان گریخت و به انقلابیون پیوست. با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359ش داوطلبانه به جبهه رفت و در سال 1363ش به دلیل رشادت و توانایی، به فرماندهی گردان خیبر از تیپ نبی اکرم (ص) نایل شد. او به جهت علاقه به امام خمینی (م1368ش) نام خود را از جمشید به روح الله تغییر داد. سردار اصل دهقان پس از حماسه آفرینی های فراوان در 15 مرداد 1366ش طی عملیات نصر 7 در جبهه سردشت به شهادت رسید. حاج روح الله وقتی فرمانده بود، بخشی از حقوقش را به مستمندان کُرد هدیه می کرد. پدر شهید می گوید: «تا مدّتها اطّلاع نداشتم که حاجی در جنگ، فرماندهی یک گردان را بر عهده دارد.» در فرازی از وصیت نامه اش آمده است: «خدایا به سوی تو می آیم و از عالَم و عالمیان می گریزم. تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.» در سال 1392ش زندگی نامه داستانی سردار اصل دهقان در قالب کتابی دویست صفحه ای از سوی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی استان البرز منتشر شده است.
منابع: تصویر ساوجبلاغ، ش 29، ص 16؛ خروش البرز، ش 6، ص 14؛ حسن منشی پور، از خاک تا افلاک، ص 424؛ حسین عسکری، دشتی به وسعت تاریخ، ص 345؛ سیّدعلی حسینی، مردان آسمانی، ص 27؛ معصومه قیطاسی، حاج روح الله، ص 63؛ وصیت نامه شهید که در بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان نظرآباد نگهداری می شود.
مشهد الشهدا ندایی یزدی و مقایسه آن با روضه الشهدای واعظ کاشفی
اشاره: دکتر حسین کیا (متولد 1360) استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سمنان از نویسندگان و پژوهشگران خوش ذوق و کوشای شهرستان ساوجبلاغ است. مقالاتی از ایشان منتشر شده از جمله مقاله علمی و پژوهشی زیر که با همکاری وحید قنبری ننیز (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید باهنر کرمان) نوشته شده است:
حسین کیا، وحید قنبری ننیز، «مشهد الشهدا ندایی یزدی و مقایسه آن با روضة الشهدای واعظ کاشفی»، مجله ادبیات پایداری، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال 5، ش 9، پاییز و زمستان 1292، ص 265.
چکیده: با تاسیس حکومت صفوی در اوایل قرن دهم و رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه، گرایش به موضوعات مذهبی در بین شاعران و نویسندگان این دوره افزایش یافت. یکی از این سرایندگان، حسین ندایی یزدی است که حماسه ای دینی با نام «سیف النبوi» یا «مشهد الشهدا» سروده است. ندایی، شاعر گمنامی است که جز در چند منبع از او یاد نشده است. او معاصر شاه اسماعیل اوّل صفوی بوده و کتابش را نیز به او تقدیم کرده است. از ندایی جز چند بیت پراکنده و کتاب سیف النبوه اثری در دست نیست. مشهدالشهدا، نظم کتاب روضه الشهدای ملا حسین واعظ کاشفی است. واعظ کاشفی، روضه الشهدا را در سال 908 ق نوشته است و ندایی، روضة الشهدا را تقریبا بیست سال بعد، در سال 927 ه.ق در بیست هزار بیت به نظم آورده است. این مقاله ضمن گذری بر این دو کتاب و بررسی احوال مؤلفان آن، به مقایسه روضه الشهدا و مشهدالشهدا پرداخته است.
واژه های کلیدی: واعظ کاشفی؛ روضه الشهدا؛ امام حسین (ع)؛ سیف النبوّه؛ مشهدالشهدا؛ مقتل؛ حسین ندایی یزدی.
مطبوعات شیعی ایران و ایرانیان
روزنامه اطلاعات، ش 26144 (ضمیمه فرهنگی، ش 218)، 9 اردیبهشت 1394، ص 6
روزنامه اطلاعات، ش 26149 (ضمیمه فرهنگی، ش 219)، 16 اردیبهشت 1394، ص 6
شیخ محمدصالح برغانی گفت که در غیبت کبری، اختیارات شاه محدود است
در سده سیزدهم، در سال 1220 هجری قمری بود که ملامحمدصالح برغانی از عتبات به تهران بازگشت، این هنگام روسها، سپاهیان فتحعلیشاه را در هم شکسته و بسیاری از شهرهای شمالی ایران به اشغال روسیه تزاری درآمده بود، انگلستان نیز می رفت تا چمبره نفوذ خود را در سرتاسر جنوب ایران بگستراند. ملامحمدصالح، به ناکارآمدی حکومت یورش آورد و فتوا داد که هرگونه جنگ و صلح و گفتوگو با دولتها و کشورهای خارجی، نیاز به اجازه فقها دارد. این فتوا، شاه را ناگزیر کرد که روحانیان طراز اول را به کاخ گلستان فرابخواند. آن روز در برابر شاه، نشست برگزار شد. سه برادر، ملامحمد صالح برغانی، ملامحمد تقی برغانی و ملامحمدعلی برغانی هم در این نشست بودند. ملامحمدصالح آشکارا گفت که در غیبت کبری، اختیارات شاه محدود است و باید برای رایزنی از قرآن و سنت بهره گرفته شود که این هم از اختیارات روحانیت است. در برابر، ملامحمدعلی جدلی مازندرانی که با دربار روابطی گرم و صمیمی داشت، به مخالفت برخاست و دمی بعد، مشاجره شدت گرفت و خشونت از کلام به عمل گرایید، برادران برغانی بیواهمه یورش آوردند. روحانیان حاضر در دربار دو شق شدند، بخش بزرگتر سوی برغانیها را گرفتند و دیگران به هواداری از دربار به ستیز با گروه رودررو برخاستند. جنگ لفظی و کتککاری شاگرد و استاد (1) شاه را سخت آزرد. فتحعلی شاه، خشمگین از عمل برغانیها، آنها را تبعید کرد.
ملامحمدصالح به عتبات رفت و از آنجا نیز به حجاز سفر کرد و در مکه و مدینه سکنی گزید. پس از چندسال به ایران بازگشت و به قزوین رفت. مدرسه صالحیه را پی افکند با نگرشی دیگرگونه و رویکردی نو به جامعه. مدرسه صالحیه دارای رشتهها و گروههای آموزشی بود و ویژگیهای بسیار داشت. نخست: آن که رشتههای درسی مختلفی را آموزش میدادند، همانند: فقه، طب، اصول، تفسیر و حدیث، ادبیات و عرفان. دوم: راهیابی زنان به آموزشیهای دینی که میتوان برای نمونه چند زن از خانواده برغانی را نام برد که آموزندگان این مدرسه بودند، میرزا ماه شرف برغانی، آمنه خانم قزوینی، رقیه برغانی و... (2) سوم: فتاوی نو و تجددخواهانه که یکی از انگیزههای آن حضور روحانیون نامداری چون شیخ جعفر کبیر مؤلف کاشف الغطاء، شیخ احسایی، آخوند ملاآقا حکمی و... و بنگریم به شاگردان که برخی را نام میبریم: میرزای شیرازی (اول)، سیدجمالالدین اسدآبادی، میرزا کوچک جنگلی و طنزسرای معروف دوره مشروطه و مدیر نشریهای که مردم آن را مشتاقانه میخریدند و میخواندند، یعنی سیداشرف الدین گیلانی مدیر و سراینده روزنامه نسیم شمال. علمای مدرسه صالحیه درباره مسائل روز نظریاتی نوگرا داشتند که میتوان به «فتوای عدم حرمت حلق لحیه (ریشتراشی) و فتوا در حلیت موسیقی ودیگر مسائل مبتلا به روز» (3) اشاره داشت.
پانوشت ها: 1. محمدصالح برغانی در قزوین، مقدمات را نزد ملا محمدعلی جدلی خوانده بود. (علی کرباسی زاده اصفهانی، حکیم متاله بیدآبادی، ص 145) / 2. همانجا، صص 4 و 143 / 3. همانجا، زیرنویس ص 43. (به نقل از: وبلاگ نقد و بررسی تاریخ ایران، نوشته غلامحسین مراقبی).
به قرآن من افتخار کن، نه به کمانچه نوازیام !
بانو اشرفالسادات میرخانی سالها است که در حفظ و حراست میراث پدرش استاد سیدحسین میرخانی (متولد 1286 خورشیدی در روستای تالیان از توابع شهرستان ساوجبلاغ) اهتمام کامل داشته و دارد. هر چیز فرد و کلان، که بارقهای از معرفت پدر را بنماید، نزد او گرامی است و از این بابت کاملترین مرجع برای کسب اطلاعات. آنچه در پی میآید، متن گفتوگویی است که با ایشان صورت گرفته است:
- آداب خوشنویسی مرحوم میرخانی چگونه بود؟
- پدرم چون قرآن را کتابت میکرد، هرگز بدون وضو دست به کار نمیشد. از سال 1323، که متولد شدم و ایشان از همین ایام کتابت اولین قرآن را شروع کرده بود، هرگز سراغ ندارم بدون وضو بوده باشد. یکی از مواردی که در خصوص کار ایشان به طور استثنایی وجود داشت، نحوه قلمگیری بود که آن را بین سَبابه و شَست قرار میداد. این نکته را در بین خوشنویسان فقط استاد خروش است که دنبال میکند. سبک تراشیدن قلم هم برای پدرم متفاوت بود. دکتر انوری، یکی از شاگردان ایشان که چهل سال است در کلن آلمان زندگی و در دانشگاه تدریس میکند، میگفت:«یک عصر تا شب من ما با آقای خروش بر سر مسأله تراش قلم با هم بحث و تبادل نظر داشتیم که مثلاً اگر تراش به این صورت باشد، چه میشود و اگر زاویه و نوک قلم در این حد و حدود باشد، چه.» دست آخر رفته بودند و یکی از قلمهای استاد سیدحسین را آورده و سنجیده بودند. بعد متوجه شده بودند، ایشان بهترین شیوه را در تراش قلم رعایت کرده. پدرم پشت میز نمینشست، اگرچه میز تحریر داشت، اما کاغذ را روی پایش میگذاشت و خط مینوشت. مرکبِ خشک را بسیاری برای پدرم سوغات میآوردند؛ ایشان آن را با آب مخلوط و استفاده میکرد. اخیراً آقایان گلاب در مرکب میریزند، اما پدرم، از آب استفاده میکرد. یک بیت شعر را آقای انصاری در این خصوص سرودهاند که به نظرم جالب است: با دواتش از این شراب بهشت / که سه قرآن بدین شراب نوشت... یک دوات انگشتی داشت که بین انگشتان دست چپ قرار میداد و با دست راست مینوشت.
تأملی در سبک زندگی امروز ما
سبک زندگی در هر جامعهای پیوندی تنگاتنگ با منش فرهنگی و زیباییشناختی مردمان آن جامعه در طول تاریخ خود دارد؛ به همین خاطر شاید بتوان گفت به تعداد ملتها و جامعههای گوناگون در سیر تاریخ، سبک و منش زندگی وجود داشته است. ما ایرانیان نیز مانند هر مردم دیگری در این کرهخاکی سبک زندگی ویژهای داشتهایم که در نحوه رفتار، ارتباطات، نشست و برخاستها، لباس پوشیدن، معماری و ...ما نمود داشته است. با اینحال از زمانی که چندان هم دور نیست، این سبک خاص زندگی که بر شالوده فرهنگ ایرانی - اسلامی بنیان گرفته بود، بهتدریج شروع به افول کرد و اینک در روزگار ما به گفته پژوهشگران حوزههای مختلف جز پارههایی از آن باقی نمانده است. با نگاهی به معماری شهرهای ما و همچنین شیوههای زیست زندگی روزانه میتوان این گسستگی و آشفتگی و در مواردی بیهویتی را دید. با این حال هنوز دیرنشده و همچنان میتوان با آسیبشناسی سبک زندگی معاصر خودمان و بازشناسی منش و فرهنگ ایرانی - اسلامی بر این بحران تا حدی فائق آمد. درمطلب زیر با نگاهی فلسفی و تاریخی تلاش شده که در این موضوع کندوکاو شود .
از بودن تا چگونه بودن و از زیستن تا فرهنگ و منش زندگی به مفهوم انسانی آن تفاوت از زمین تا به ثریاست. در«بودن» همه ما بر خوان ضیافت هستی و هستومندی زیرسقف یک میراث مشترک گردآمدهایم و هر یک سهم خود را برگرفته و بهره خود را بردهایم. بهره وجودی هر موجود یا هستندهای را نیز به عیار و اعتبار نحوه بودنش درجهان میتوان محک زد و دربارهاش داوری کرد. انسان بودن آدمی نیز در نحوه بودن و فرهنگ و منش چگونه زیستن او در جهان افق گشوده و چهره نموده و جامه تحقق بر تن پوشیده است. البته بودنی نه از جنس نحوه بودن در جغرافیای طبیعی و سپهر طبیعت و بشر طبیعی آنگونه که رمانتیستهای آرمانگرای سدههای 18 و 19 پس از بهپا خاستن توفان انقلاب علمی و صنعتی در اروپا مشتاقانه بازگشت ناممکن و ناکام به آن را در سر داشتند. در جغرافیای طبیعی و سپهر طبیعت همه چیز به میزان زیاد پیشاپیش طراحی شده است. این طراحیهای از پیش مهیا شده در جغرافیای گیاهی و رفتار گیاهان بسیار مشهودتر از جغرافیای گونههای جانوری بوده و در اقلیم و عالم بشری سر از افق دیگری برکشیده است. در این جغرافیای پرچین و شکن و هزار توی عالم انسانی است که برای نخستینبار با نحوه بودنی از جنس دیگر و منش زیستنی از تباری دیگر مواجه میشویم؛ جغرافیا و سپهر اقلیم و عالمی که اصطلاحا" آن را جغرافیای تاریخی و فرهنگی و انسانی اطلاق کرده و میشناسیم.
حاج میرزا عبدالله شهیدی با جوانان مهربان بود
شادروان آیت الله حاج میرزا عبدالله شهیدی، فرزند آیت الله شیخ عبدالحسین شهیدی است که نسبش با چهار واسطه به شیخ محمدتقی برغانی )شهید ثالث) میرسد. در محرم الحرام 1340 قمری در بیت علم و فضیلت در شهر قزوین زاده شد. پس از طی دوره دبیرستان به تحصیل علوم دینی اشتغال یافت. علوم مقدماتی و بخشی از سطوح را نزد پدرش و اساتید وقت حوزه علمیه قزوین فراگرفت و سپس در سال 1361 قمری به منظور ادامه تحصیل به قم مهاجرت کرد و از محضر آیات عظام به ویژه آیت الله حجت کوه کمری، آیت الله بروجردی و آیت الله مرعشی و امام خمینی بهره علمی گرفت و به کسب اجازاتی از مراجع تقلید عبدالنبی عراقی، سید عبدالهادی شیرازی، حاج سید ابوالقاسم خویی، حاج آقا حسین بروجردی، آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی نایل آمد.
آیت الله شهیدی انسانی وارسته، دارای اخلاق نیکو و خدمتگزاری صادق بود. ایشان با جوانان، مهربان و صمیمی بود. فعالیت های چشمگیر اجتماعی و فرهنگی و دینی و تلاشهای فراوانش در انقلاب اسلامی در قزوین از دیگر فرازهای زندگی ایشان است. از آثار به چاپ نرسیده ایشان میتوان به «کتاب المعراج» و تفسیر سوره یوسف اشاره کرد. روح آن فقید سعید در روز پنجشنبه 18 فروردین 1373 در شهر قم به رحمت الهی واصل گردید.
ناشنیده هایی از این مکان 113 ساله
سه پنجشنبه است که جهت گفت و گو با «دکتر محمدعلی نجم آبادی» متولی مقبره شیخ هادی نجم آبادی و نتیجه ایشان به محله شیخ هادی تهران می روم. همانگونه که می دانید شادروان شیخ هادی نجم آبادی، بزرگ مردی آزاداندیش و یکی از زمینهسازان فکری جنبش مشروطه ایران است که بر تعقل و اعتلای فرهنگی این ملت بسیار تاکید داشت. اگرچه چهار سال پیش از انقلاب مشروطه بدرود حیات گفته، ولی تاثیر شیخ در سران جنبش مشروطه بسیار مشهود است. دکتر نجم آبادی با خوشرویی بنده را پذیرفت و برای کتاب «نام آوران ساوجبلاغ» مطالب خوبی در اختیارم گذاشت. در ادامه، توضیحات دکتر نجم آبادی - از پزشکان نامدار تهران - درباره وضعیت فعلی مقبره شیخ هادی را بخوانید:
اثری ماندگار از هنرمند نامدار ساوجبلاغی
استاد علی اشرف والی (1299- 1389 خورشیدی) هنرمند نامدار ساوجبلاغی است. ماندگارترین اثر ایشان، تمثال مبارک امام علی علیه السلام است که در موزه آستان قدس رضوی نگهداری می شود. در این اثر باشکوه، امام شمشیر را کنار نهاده و کتاب بر دست گرفته است. این اثر زیبا به مناسبت دومین سالگشت درگذشت استاد والی منتشر می شود. روانش شاد.
ماه شب های تار ایران
آیت الله شیخ محمدتقی برغانی (شهید ثالث)
آیت الله شیخ محمدتقی برغانی معروف به شهید ثالث، از مشاهیر علمای مجاهد ایران در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری است. وی فرزند ملامحمد ملائکه بود و در 1172ق در برغان از قوای قزوین به دنیا آمد. علوم مقدماتی و قسمتی از دروس سطح را نزد پدرش در برغان فراگرفت، سپس به قزوین رفت و در حوزه علمیه آن شهر به درس و بحث ادامه داد. آنگاه به قصد تکمیل مدارج علمی به شهرهای اصفهان و کربلا و قم سفر کرد و نزد استادان بزرگ آن روز به تحصیل پرداخت. به گفته خود او، در اصفهان بیشتر به فلسفه اشتغال داشته و فلسفه تدریس می کرده است. بزرگترین استاد او در فقه، سیدعلی طباطبایی (م 1231ق) در کربلا بوده است.
ملا محمدتقی در حدود سال های 1220ق به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد و به تدریس و افتاء و اقامه نماز جماعت و تصدی امور دینی پرداخت. به دلیل حسن تقریر و طلاقت لسان و حل مسائل مشکل و موشکافی در مباحث علمی، حوزه درس او رونق یافت؛ ولی پس از چندی،دیگر بار به عتبات بازگشت. این اقدام بر اثر برخی اعتراضات به فتحعلی شاه قاجار بود. علت دیگر این بود که اجتهاد او را میرزا ابوالقاسم قمی (م 1231ق) تصدیق نمی کرد؛ زیرا محمدتقی فقط چند روز در محضر درس میرزای قمی حاضر شده بود و میرزا شناخت کافی از او نداشت و لذا مکاتبه علمی آن دو بی نتیجه مانده بود. گفته شده است که برغانی - که سرشناس ترین دانشمند این خاندان بود - و دو برادرش، ملامحمدصالح و محمدعلی، در جلسه ای که با حضور علمای تهران و شخص شاه در کاخ گلستان تشکیل شد، شرکت داشتند. در این جلسه برغانی، به شاه اعتراضاتی کرد و میان برادران برغانی و ملامحمد علی مازندرانی، مشهور به جنگلی، مشاجره لفظی درگرفت و اندکی به خشونت گرایید. به همین سبب، شاه آنها را نکوهید و گویا فرمان تبعیدشان را صادر کرد. محمدتقی پس از بازگشت به عتبات، بار دیگر به حوزه درس استاد خود، طباطبایی، پیوست و پس از چندی به توصیه استاد، شخصاً تدریس را آغاز کرد و مسجدی نیز در این شهر ساخت و به امامت جماعت و وعظ در آن پرداخت. این مسجد به نام مسجد برغانی شهرت داشت که پس از شهادت او به نام «مسجد شهید ثالث» معروف شد